شهید محمدرضا نوربهشت سومین فرزند خانواده به تاریخ ۲۸ اردیبهشت ماه ۱۳۳۸ دیده به جهان گشود، از همان روزهای نخستین کودکی بسیار ساکت، سالم و با نشاط بود، سادگی و صداقت وی از همان کودکی یک خصوصیت بارز و چشمگیر بود. در کودکی زنانی که دسته های عزاداری از جلوی درب خانه می گذشت، گریه کنان می خواست که همراه آنان برود ولی کوچکتر از این حرف ها بود. قطرات اشک بر گونه هایش می غلطيد و دست های خود را مانند عزاداران روی سینه های کوچکش می کوبید و این اولين پیمان عشق او با سرور شهدان حسین بن على (ع) بود.
شهید محمدرضا، دوران مدرسه خود را در اراک گذرانیده و از خصوصيات او در این زمان این بود که گاهي اوقات دفتر و دیگر لوازم خود را به دوستان و همکلاسانش که از لحاظ مادی ضعیف بودند می بخشید و وقتی که از وی سوال می شد فقط قضيه را برای مادرش تعریف می کرد.
دوران ابتدایی به زودی سپری شد و دوران نوی در زندگی وی یعنی دبیرستان باز شد، جنب وجوش و تحرک زیاد او موجب زبانزد همگان شده بود و از خصوصیات دیگرش این که خیلی زود در دل ها جا باز می کرد و همین امر باعث دوستی او با بسیاری از برادران شده بود.
در اوان جوانی مانند هر جوان دیگر به دنبال هدف می گشت ولی در آن سال های خفقان رژیم گذشته راه را بر عاشقان حسین و مکتب شهادت بسته بودند و نیز به همین دلیل در عین پاکی به ورزش روآورد و در تمام زمینه های ورزشی فعالیت داشت (فوتبال، هندبال، بسکتبال) طولی نکشید که از لحاظ اخلاقی و تخصصی در ورزش انتخاب استان شد وی می گفت بایستی در ورزش و ورزشکاران تحولی صورت گیرد و ورزش در خدمت انقلاب و ورزشکار ورزش را وسیله ای برای تعالی خود بداند به هدف.
محمدرضا از همان آغاز شیفته و عاشق امام بت شکن خمینی عزیز بود و مرجع تقلید خود را امام قرار داد. همیشه و در همه حال امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکرد و حتی جدیت می کرد در زمان انقلاب از جمله کسانی بود که راهپیمایی راه می انداخت و اعلامیه های امام را پخش می کرد. در این امر چندین بار جانش نیز به خطر افتاد. در همین موقع بود که برادران محل را در مسجد جمع کرده و با چوب دستی و دیگر وسائل اولیه نگهبانی می دادند.
تا این که انقلاب اسلامی به ثمر نشست. در سال ۱3۵۸ موفق به اخذ دیپلم شد و طولی نکشید که به خدمت سربازی فرا خوانده شد. در زمان سربازی مدتی پدافند هوایی مجلس شورای اسلامی را با دیگر برادران سرباز به عهده داشت و درست در همین زمان بود که بنی صدر خائن زیر سوال کشیده شده بود و در مجلس با پیگیری خاص مسائل مجلس را تعقیب می کرد و منتظر عزل بنی صدر بود و زمانی که این موفقیت به دست آمد چهره محمد رضا مانند برگ گلی باز شده بود.
شهید محمدرضا چندین بار به جبهه اعزام شده بود ولی می گفت در خدمت سربازی نتوانسته ام دینم را نسبت به اسلام ادا کنم. پس از اتمام خدمت به جهاد سازندگی دعوت شد. چندین بار نیز از طریق جهاد عزم جبهه نمود ولی مسئولین جهاد او را قانع نمودند که وجودش در پشت جبهه لازم تر است. طولی نکشید که محمدرضا با شرکت در آزمون سراسری تربیت معلم دوره شهید رجایی و باهنر شرکت جسته و در رشته پرورشی قبول شد. او می گفت یک معلم باید همانند یک امام باشد، برای شاگردان و جامعه اش حدود ۶ الی ۷ ماه در تربیت معلم تهران مشغول تحصیل بود تا این که در پایان دوره به اتفاق تعدادی دیگر از برادران دانشجو عازم جبهه نمودند. در ۹ مرداد ماه ۱۳۶۱ به جبهه های نبرد حق عليه باطل اعزام شده و پس از دو ماه و اندی در واحد آر پی جی 7 در عملیات ظفرمندانه مسلم بن عقيل شرکت جسته و در تاریخ 10/7/61 به درجه رفيع شهادت نائل آمد، به نقل قول یکی از همسنگران شهید محمدرضا او پس از اصابت ترکش در لحظاتی که به لقاء الله پیوسته، در تشنگی عجیبی به سر می برده، همسنگر آن عزیز برای شهید محمد رضا آب می آورد. او از نوشیدن آب امتناع ورزیده، با زبانی گرفته می گوید می خواهم مثل امام حسین (ع) و اصحابش با لب تشنه از این دنیا بروم تا نزد امام حسین (ع) روسپید بوده و از آن ها زیاد خجالت نکشم.
او و دیگر همرزمانش همانند مسلم بن عقبل مردانه جنگیدند و شربت شهادت را به جان نوشیدند.