زندگينامه
از زبان یکی از همرزمان:
شهید هوشنگ سیاهکلی در روستای گرمارود سفلی از فراء الموت واقع در 60 کیلومتری شهر قزوین در تاریخ 1335 پا به عرضه وجود نهاد. وی در خانواده ای فقیر و تنگدست به دنیا آمد و پدرش از مال دنیا جز یک خانه که نه یک اتاق روستایی و تعدادی گوسفند هیچ چیز در این دنیای فانی نداشت.
هوشنگ گه فرزند پنجم خانواده بود در زیر سایه پدر و مادر و الطاف حضرت حق رشد کرد و در سن هفت سالگی به دبستان رفته و تا کلاس پنجم را در همان روستا تحصیل نمود و به دلیل فقدان کلاس ششم در روستای گرمارود ایشان به روستای مجاور که حدود 3 کیلومتری آنجا بود رفت و پایان نامه تحصیلات ابتدایی را با موفقیت کسب نمود و برای ادامه تحصیل به مرکز بخش یعنی معلم کلایه که فاصله زیادی را تا محل اقامت ایشان داشت عزیمت کرد و به صورت هفتگی و در گرما و سرمای منطقه الموت که در آن سال ها وضعیتی بسیار طاقت فرسا داشت رفت و آمد می نمود. وی به مدت سه سال یعنی تا کلاس دهم نظام متوسطه در معلم کلایه کسب علم نمود اما فضای آموزشی وقت کفاف خواسته های ایشان را نمی داد تا اینکه به دعوت برادر بزرگش که مدتی در تهرام مشغول به کار بود دعوت شد و ایشان برای ادامه تحصیل به تهران سفر کرد و در آنجا نیز دوران دبیرستان را با موفقیت به پایان رسانید.
وی در سال 1356 وارد ارتش شد و به عنوان هنرآموز در قسمت همافری نیروی هوایی مشغول به فراگیری فنون فنی و علم نظامی شد در زمان انقلاب ایشان و دیگر دوستانشان در پادگان اقدام به دفاع از حرکت های حضرت امام کردند که مورد تاخت و تاز گارد شاهنشاهی قرار گرفتند و آسایشگاه آنان در زیر رگبار مسلسل های گارد قرار گرفت و تعداد زیادی از دوستانش به فیض شهادت نائل شدند ولی ایشان از این مهلکه جان سالم به در بردند وی بعد از پیروزی انقلاب مدتی حفاظت از کاخ نیاوران را به عهده داشت و مدتی نیز در بیت رهبری حضور فعال داشتند. وی در اواخر سال 1358 با دختری در تهران ازدواج کردند که مراسم عروسی بسیار ساده ای داشت و انسان را به یاد صدر اسلام می انداخت. پس از ازداواج بنا به ضرورت ایشان به دزفول و سپس به پادگان هفتم شکاری اصفهان منتقل گشتند در این مدت که خانواده ایشان در تهران بودند به اصفهان رفته و کانون گرم خانوادگی از این پی با حضور مستمرشان گرمتر گشت.
شهید بزرگوار از مریدان واقعی امام راحل بود و عاشق و شیفته ایشان و نیز علاقه وافری به علوم دینی داشت که در مدت کوتاهی کتابخانه بزرگی در منزلش تشکیل داد ایشان با پیدایش جنگ تحمیلی علیرغم تخصص الکترونیک که در سیستم های رادیو زمینی نیروی هوایی داشت به صورت بسیجی ساده و لباس رزم به تن می کرد و با این جماعت به جبهه ها اعزام می شد و اعتقاد داشت بسیجی مظلوم است، مظلوم است و مظلوم!!!
وی به کرات در منطقه های عملیاتی شرکت می کرد تا اینکه در زمستان سال 1365 به جبهه اعزام شد و در عملیات فتح پنج در منطقه بانه در صبح جمعه مورخ 1366/01/29 به فیض عظیم شهادت نائل آمد و غمی بزرگ را برای پدر و مادر پیرش به ارمغان آورد. پدر که تا آن زمان داغی به این بزرگی را ندیده بود آنچنان در خود فرو رفت و لب فرو بست که گویی زبان در دهان ندارد تا آتش این غم شعله برداشت و اندرونش بسوخت و بعد از مبتلا گشتن به بیماری گوارشی که پزشکان از معالجه اش درماندند تا اینکه در روز جمعه مورخه 1375/06/10 دار فانی را به جهان باقی ترجیح داد و به زیارت معبود و فرزند دلبندش شتافت، خدایش رحمت کند که این چنین فرزندی را به جامعه ما تحویل داد تا ما نیز از نور وجودش راه را از بیراهه تشخیص دهیم شاید که لطف ایزدی نیز مشمولمان گردد و رستگار شویم. انشاءالله
نکته ای دیگر که در خاتمه باید عرض کنم این است که ایشان در تمام ایامی که در جبهه ها بودند خود را عبدالله معرفی می کرد و الحق که ایشان خوب توانست عبودیت خودش را به معبود ثابت نماید پس ما نیز من بعد برای خشنودی روحش او را عبدالله صدا خواهیم کرد امید که ما نیز هر یک عبدالهی شویم که جز با عبادت به رستگاری نخواهیم رسید.