در یازدهم شهریور ماه سال ۱۳۴۶ و در خانه ای قدیمی در کوچه پس کوچه های روستای شهیدپرور شهیدیه گلی از بوستان محبان اهل بیت (ع) شکوفا شد.
پدرش از متدینین و افراد سرشناس محل و از پیروان راستین مولا علی (ع) بود و شهید سعید نیز که پنجمین فرزند این خانواده بود این عشق و علاقه به مولایش را از پدر به ارث برده بود چرا که این علاقه و محبت به خاندان وحی و نبوت از طفولیت در گفتار و کردار شهید نمایان بود. مرتب به همراه پدرش در نمازهای جماعت و مجالس سوگواری ائمه اطهار (ع) شرکت می جست و حتی در آن سنین کودکی با علما و روحانیون محل به ویژه آیت الله اعرافی (ره) نشست و برخاست داشت.
شهید در همان سنین کودکی قرآن را در مکتب خانه فرا گرفت و پدرش نیز بهترین مشوق و استاد او بود. او با رسیدن به شش سالگی پا به دبستان گذاشت و این دوران را با استعداد درخشان خود با موفقیت سپری کرد. پس از آن هنگامی که خواهان پا نهادن به دوره راهنمایی شد، پدرش به خاطر جوی که بر مدارس آن زمان حاکم بود از رفتن او خودداری کرد ولی بر اثر خواهش و اصرار اطرافیان به ادامه تحصیل فرزندش رضایت داد.
در این دوران از زندگی شهید مصادف با دوران اوج انقلاب و مبارزات مردم علیه حکومت وقت بود و شهید در کنار تحصیل با کمک دیگر برادرانش به پخش اعلامیه های امام (ره) می پرداخت.
اکبر با شنیدن خبر ورود امام به همراه تنی چند از دوستانش برای استقبال از امام به تهران رفت و پس از بازگشت از تهران بود که روحیه اش به کلی عوض شد و اخبار و وقایع انقلاب را مرتب دنبال می کرد تا این که انقلاب به پیروزی رسید.
شهید اکبرزاده در خرداد ماه سال ۱۳۵۸کلاس سوم راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند و همان زمان بود که جهت آموزش نظامی به سپاه میبد رفت ولی به دلیل کوچکی جثه و کمی سن از پذیرش او خودداری کردند و لذا برای خدمت در مناطق محروم به همراه برادر بزرگش به ایرانشهر رفت و در امور فرهنگی جهاد سازندگی این شهر شروع به خدمت به فرزندان محروم این خطه نمود.
با آغاز سال تحصیلی و با اصرار برارش در یکی از دبیرستان های ایرانشهر و در رشته ریاضی و فیزیک ثبت نام کرد. مدت دو سال در آن جا مشغول تحصیل بود و در این مدت علاوه بر تحصیل در کمیته فرهنگی آن منطقه فعالیت داشت. او در آن جا به نشر فرهنگ شیعه نیز پرداخت.
نقل است از برادر بزرگش که: چون در آن مدارس اکثر معلمانش از اهل تسنن بودند در سر کلاس یکی از مولوی ها که در مورد خلفای سه گانه تبلیغ می کرده شهید اکبرزاده تحمل شنیدن سخنان آن شخص را نمی کند و به عنوان اعتراص بلند شده و می گوید: ما برای درس و تحصیل آماده ایم نه برای بحث های سیاسی و مذهبی! این اعتراض شجاعانه شهید ضمن تحسین و تعجب شاگردان باعث جذب تعدادی از همشاگردی هایش به سوی مذهب شیعه می شود.
شهید اکبرزاده به خاطر مشغولیت فکری که در مدت این دو سال در آن منطفه داشت و به لحاظ حساسیت منطقه کمتر فکرش را به سوی جنگ و جبهه معطوف می داشت ولی شهادت تعدادی زیادی از یاران امام و افراد سرشناس مثل شهید بهشتی و شهدای محراب و ... به دست منافقین آرامش روحی و فکری شهید را بر هم زد و مجبور شد در اواخر تیر ماه سال ۱۳۶۰ به شهر میبد برگردد و به لحاظ حساسیت زمان و مسئله جنگ از طریق بسیج سپاه میبد عازم جبهه شود.
شهید قبل از اعزام در دبیرستان طالقانی میبد ثبت نام کرد. پدر و مادر به خاطر درس از رفتن او به جبهه ممانعت می کردند و او بر خلاف میلش تقاصای آن ها را قبول می کند ولی همان شب در خواب می بیند که امام خمینی (ره) به او می گوید که اکبرزاده درس و مدرسه و دانشگاه همیشه هست حالا وقت جهاد است و صبح برای مادرش خواب را تعریف می کند و در نهایت با موافقت پدر و مادر به جبهه می رود و در همان جا علاوه بر جنگ و جهاد با دشمن متجاوز به درس خواندن هم می پردازد و برای امتحانات به میبد برمی گشت.
او پس از تلاش بی وقفه موفق شد دیپلمش را با معدل بالا بگیرد و همان سال در کنکور شرکت کرد و در رشته مهندسی مخابرات (برق) دانشگاه تهران قبول شد و این بار نیز پس از ثبت نام در دانشگاه تهران به جبهه (دانشگاه انسان سازی) رفت و دروس دانشگاهی را با مطالعه کتب و جزوات در سنگر جبهه فرا می گرفت.
شهید در اواخر ترم با فشار شدید رئیس دانشکده مجبور شد به کلاس درس حاضر شود. پس از سپری شدن سال اول دانشگاه شهید در سال دوم دیگر در کلاس ها حاضر نشد و راهی دانشگاه نور (جبهه) گردید.
شهید اکبر اکبرزاده طی سال ها حضور در جبهه در چندین عملیات مهم و بزرگ شرکت کرد و یک بار هم به همراه برادر بزرگش در جمع جهادگران ای سنگرسازان بی سنگر در منطقه مهران حاضر شد و شاهد تلاش بی وقفه جهادگران در احداث خاکریز بود و وقتی خبر انتقال گردان جهاد یزد از "مهران" به "پاوه" را شنید او نیز از آن جا به تیپ الغدیر پیوست.
شهید در عملیات کربلای ۵ شرکت داشت و در آن عملیات بر اثر اصابت ترکش مجروح شد و جهت مداوا به میبد برگشت و پس از ۴۵ روز بهبودی کامل حاصل کرد و به این علت نتوانست در دو عملیات بعدی یعنی کربلای ۶ و کربلای ۷ شرکت کند.
چندی بعد زمزمه های عملیات بعدی او را مشتاقانه (اواخر اسفند ۱۳۶۵) به جبهه کشاند ولی به علت عقب افتادن عملیات به میبد برگشت. شهید در حالی که می رفت تا سال نو آغاز شود مرتب به دیدار خانواده شهدا و دیگر بستگانش می رفت. ۱۶ روز از سال نو گذشته بود که شهید اکبرزاده قصد رفتن به جبهه می کند ولی این بار متفاوت با دفعات قبل است.
شهید در روز خداحافظی به مادرش می گوید: "مادر جان! من هر بار با همه خداحافظی کردم زنده و سالم برگشتم این بار شما از طرف من خداحافظی کنید و از همه حلالیت بطلبید. حتی پدرش را که در خواب بوده بیدار نمی کند و بدون خداحافظی با پدر عازم جبهه می شود.
شهید اکبرزاده در عملیات "کربلای ۸" شرکت می کند و در ۱۸فروردین ۱۳۶۶ در منطقه "شلمچه" به فیض شهادت نائل می آید. جسد مطهرش به مدت هشت سال در میان خاک و خون و آتش مفقود می ماند تا این که پس از تلاش فراوان گروه تجسس پیدا شده و در تاریخ 1373/12/5 به میبد منتقل و در یک تشییع جنازه ی باشکوه همراه با سایر همرزمانش در گلزار شهدای شهیدیه به خاک سپرده می شود.