هفتم مرداد ماه یک هزار و سیصد و چهل در روستای محمدآباد هراتی شهرستان زابل کودکی دیده به جهان گشود که نام حسن بر او نهاده شد. پدر خانواده با کشاورزی و دامداری روزگار می گذراند و در حالیکه کمرش زیر بار سنگین زندگی خمیده و دستانش ترک خورده بود به همراه مادری صبور و فداکار می کوشید تا فرزندانی راست کردار، مومن و با تقوا بپروراند.
پایبندی به مسائل عبادی و عشق به ولایت و اهل بیت باعث شد تا از همان اوان کودکی محبت آل الله چون روح در وجودش دمیده شود. او علاقه خاصی به خواندن نماز و قرائت قرآن داشت.
در سال 55-54 روانه شهر زابل شد و در مدرسه راهنمایی ناصر خسرو به تحصیل پرداخت. شوق حسن به آموختن باعث شد تا همه مشکلات را پشت سر بگذارد و فقط به درس خواندن بیندیشد لذا با تعدادی از دوستان خانه ای در شهر اجاره کرد. او هفته ای یک بار به روستای خود می رفت و در بازگشت مایحتاج یک هفته اش را که مقداری نان و کشک بود همراه می آورد.
پس از پایان دوره راهنمایی در سال 58-57 به هنرستان فنی شهرستان زابل را یافت و در رشته برق مشغول به تحصیل شد. سال اول دبیرستان بود که انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید او با اینکه نوجوان بود اما دلبستگی عجیبی به انقلاب و امام داشت.
شرکت در تظاهرات و آگاه نمودن مردم روستا به اهداف انقلاب را وظیفه خود می دانست. همواره پای صحبت روحانیون اعزامی می نشست و آنچه را از آنان می آموخت چون تحفه ای گرانقدر با خود به روستا می برد و به هنگام حضور در مسجد برای روستاییان درد کشیده و محروم سیستانی بازگو می کرد. حسن پیامرسان انقلاب به مردم روستا بود زیرا طعم تلخ نداری و محرومیت را بسیار چشیده و فقر مردم را بسیار دیده بود. به سوالات روستاییان راجع به ماهیت انقلاب و شخصیت امام با حوصله پاسخ می داد و آنان را به آنچه بر آن ها گذشته است آشنا می کرد.
کلام و اندیشه حضرت امام را چراغ راه فردایش می کرد و کشاورزان را به آینده امیدوار می ساخت. سعی می کرد در حد توان نقاب از چهره پنهان ظلم و استبداد و فقر بردارد و زیبایی های زندگی را در سایه همدلی و همراهی مردم در مقابله با بیگانگان و عناصر فقرپرور تصور کند. او که دفاع از محرومین و روستاییان نجیب را وظیفه خود می دانست به خواست مردم عضویت در شورای اسلامی روستا را پذیرفت و همه توانش را معطوف خدمت به آنان کرد.
دوران سربازی را در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که تازه تأسیس شده بود گذراند و سپس به عضویت رسمی این نهاد درآمد. همزمان با خدمت در سپاه عشق به ادامه تحصیل لحظه ای او را رها نکرد. در آزمون عمومی شرکت کرد و در رشته نقشه کشی دانشگاه یزد قبول شد. مدتی در دانشگاه درس خواند اما دفاع از میهن و حضور در جبهه را عاشقانه ترین وظیفه خود می دانست با این عقیده دانشگاه را رها نمود و با اینکه مسئولیت سرنوشت سازی در حراست از میهن اسلامی در سپاه داشت اما نتوانست از پیوند قلبی خود با جهاد و شهادت دست بر دارد، به هر کس متوسل شد تا مسئولان سپاه را متقاعد کند که با اعزام او به جبهه موافقت کنند. در مدت حضور در جبهه طعم شیرین بیشتر عملیات را چشید. در عملیات والفجر 8، مهران، کربلای 4 و کربلای 5 حماسه آفرید و از چندین عملیات نشان افتخار زخم و جراحت گرفت. در عملیات والفجر8 تنش را به تکه های ترکش و گلوله دشمن سپرد. در عملیات آزادسازی مهران شیمیایی شد. پوست بدنش سوخت و برای مدتی تسلط بر اعصاب خود را از دست داد. در مرحله اول عملیات کربلای 5 از ناحیه صورت به شدت زخمی شد و در مرحله دوم عملیات هنگام پیشروی از ناحیه پهلو و گردن مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به صف شهیدان گلگون کفن پیوست. اما به علت آتش پرحجم و گسترده دشمن انتقال پیکر مطهر ایشان به پشت خط میسر نشد و 39 روز در خاک دشمن ماند، 39 روز نگاه مادر و پدر لاله پرور و همسر لاله بویش را به سوی شلمچه دوخت و 39 روز مشتاقان دیدارش را چشم انتظار گذاشت تا کربلای شلمچه جسم پاک او را به سوی خانواده و یارانش بازگرداند.