شهید یوسف علی فلاح در بیست و سوم آذر ماه سال ۱۳۴4 چشم به این جهان فانی گشود و در دامن گرم پدر و مادر رشد و نمو نمود و در سه سالگی مریضی سختی گرفت که امیدی به زنده بودنش نبود اما به یاری خدا خوب شد و در سن پنج سالگی به مکتب رفت و قرآن خواندن را یاد گرفت و در سن هفت سالگی وارد محیط جدید یعنی به مدرسه رسولیان خلیل آباد تفت رفت و مدت پنج سال دوره ابتدایی را تمام کرد بدون رفوزه و تجدیدی.
در این مدت که مشغول به خواندن و نوشتن و درس های خودش بود علاقه زیادی به کتب مذهبی نشان داد که در جاهای خلوت مطالعه می کرد. با دوستان و رفیقان ناجور علاقه و هم نشینی و دوستی نداشت. درباره حرف های بی خودی و دنیوی صحبت نمی کرد بلکه دوست داشت هر کجا مجلس مذهبی بر پا می شد شرکت کند. پنج شنبه ها در مجلس قرائت قرآن شرکت می کرد و در دعای کمیل و نماز جمعه تفت شرکت می کرد و همکلاسی های خود را به درس مذهبی تشویق می کرد.
بعد از درس ابتدایی به محیط تازه و جدید مدرسه ابوریحان شهرستان تفت رفت و به مدت سه سال کلاس های راهنمایی را کاملا طی نموده و به رفقا و دوستان خود تبلیغات اسلامی و مذهبی می نمود و خیلی افتاده و سر به زیر و فرمان بردار بود و از رفیقان خیلی انقلابی خودش دور می گرفت و به ایشان نصیحت می کرد.
مدت سه سال هم در مدرسه ابوریحان به سر برد و بعد از پایان راهنمایی به مدرسه شهید جعفری تفت ثبت نام و مشغول درس خواندن شد و در طول مدت درس به اردوگاه رفت و در پایگاه مقاومت محمد رسول الله ثبت نام و شرکت کرده بود. وی علاوه بر کلاس درس در یادگیری فنون نظامی و آموزشی می کوشید و یاد می گرفت و می خواست که پایگاه ابوذر در محله خودش تشکیل دهد اما رفقای ناجور داشت که از هم پاشید و پاسگاه محمد رسول الله هم کمک زیادی نکرد. در این مدت که در مدرسه شهید جعفری می رفت علاوه بر این که در پایگاه فنون نظامی فرا می گرفت در بیمارستان فرخی یزد هم ثبت نام نموده و درس کمک های اولیه و کمک امداد پزشکی و تزریقات و پانسمان فرا گرفت و کارت کمک های امدادی از طرف هلال احمر برای ایشان فرستادند.
در طول این مدت که به مدرسه شهید جعفری می رفت یک دفعه ۴۰، ۴۵ روز به جبهه حق علیه باطل شتافت و در آن موقع هم جبهه رفت و هم از عهده امتحانات خود برآمد و درس دیپلم را فرا گرفت و بعد در مرکز تربیت معلم شهید پاک نژاد یزد ثبت نام کرد و مشغول درس خواندن شد.
در حین تحصیل باز تصمیم داشت که به جبهه برودو به دیگران گفته بود که من دیگر برنمی گردم و هر کجا که برای سرکشی به خانه ها می رفت همه جا رضایت و حلالیت طلب می کرد و همین طور هم شد و رفت و در جبهه جنگ با صدامیان جنگید و دعوت حق را لبیک گفت و در تاریخ 1365/11/10در کربلای پنج شلمچه شهید گردید.