شهید عبدالرضا احسنی پور در بیست و چهارم مهرماه سال 1338در تهران چشم به جهان گشود. دوران تحصیل را در شهر تهران با موفقیت سپری کرد. زمانی که دیپلم گرفت همان سال در دانشگاه قبول شد. تا سال سوم دانشگاه را با نمرات عالی سپری کرد. یک سال مانده بود که درسش تمام شود، از طریق تبلیغات دانشگاه به خط مقدم جبهه اعزام شد. او در جبهه کارهای تبلیغاتی انجام می داد. شهید احسنی پور از اول انقلاب و جنگ در جبهه ها به دفعات شرکت کرد. همیشه از طرف بسیج اعزام می شد. بار آخر که برای تبلیغات به خط مقدم رفته بود در عملیات کربلای یک شرکت کرد و در این عملیات پایش ترکش خورد و مجروح شد. پای او را از زانو قطع کردند. وقتی برای کمک پیش او می روند او می گوید: به کمک بقیه رزمندگان بروید من حالم خوب است. وقتی دوستانش برمی گردند می بینند که در اثر خون ریزی شدید او به درجه رفیع شهادت نائل شده است.
شهید عبدالرضا در سال 1360 مادرش را از دست داد و پدرش همسر مجدد گرفت. این شهید همیشه به برادرها و خواهرها توصیه می کرد مادر را اذیت نکنید و با او گرم و صمیمی باشید. او در شب عروسی خودش به همسر پدرش می گوید: اگر شما نیایید من هم نمی روم. حتماً باید شما باشید. فرزند اول شهید که به دنیا آمد چون اسم مادر پدرش نرجس بود، اسم دختر خودش را هم نرجس گذاشت و دومین فرزندش را هم فاطمه نامید.
از کارهای عبادی و معنوی شهید عبدالرضا می توان چنین یاد کرد، او در کلاس های آموزش قرآن شرکت می کرد و به بچه ها قرآن یاد می داد. در راه انداختن کتابخانه مسجد، پایگاه بسیج و برپایی کلاس های فرهنگی و مذهبی سهم به سزایی داشت. از فعالیتهای سیاسی و اجتماعی، شرکت در تظاهرات و مبارزات قبل از انقلاب و نیز در جنگ ایران و عراق فعالیت تبلیغاتی وسیعی داشت. فعالیت های علمی، هنری و فرهنگی شهید خطاطی و طراحی در سطح بالا می توان نام برد. همچنین او در شغل معلمی هم بسیار کوشا بود. از ویژگیهای بارز اخلاقی اش میتوان به این اشاره کرد که او بسیار اهل تقوی بود و با کسانی که اهل نماز و روزه نبودند و خمس و زکات نمی پرداختند رفت و آمد نمی کرد.