شهید شکر خدا بهمنی در سال ۱۳۳۴ در منطقه هفتگل متولد شد. سه ماهه بود که پدرش فوت نمود. دوران کودکی را با سختی گذراند و در سنینی که دیگر همسالانش به بازی و محبت ها بزرگ می شدند وی با کارکردن و تخت چینی و مرغ فروشی مخارجش را تامین می نمود و بدین صورت با سختی و درد و محرومیت بزرگ می شد.
دوران دبستان و دبیرستان را در هفتگل گذراند و دو سال آخر دبیرستان را در مسجد سلیمان می گذراند. وی با وجود این که علاوه بر تحصیل، کار می کرد از شاگردان ساعی و زرنگ دوران تحصیل خویش نیز بوده. در سال ۵3-۵2 به أخذ دیپلم طبیعی نائل می آید و از آن جا که یتیمان را سرپرستی می کردند با خدایش انس و الفتی پیدا می نماید به طوری که از همان دوران با فرهنگ اسلام آشنا می شود و وظایف شرعی را با بالغ شدنش انجام می دهد.
در سال ۵۳ به سربازی می رود و شش ماه آموزشی را در جهرم پادگان ژاندارمری می گذراند و سپس به صورت گروهبان وظیفه در اطراف بهبهان بقیه سربازی را طی می کند. علاقه وی به اسلام در دوران سربازی برای هم دوره هایش از رفتارش پیدا بود.
در اواخر خدمت، ساواک شاه سعی به خدمت گرفتنش داشت ولی وی که آگاهی به جریانات آن سال ها و جنایات ساواک جهنمی شاه داشت با وجود فقر که می بایست عامل سوق دادنش به سوی شغلی با درآمد باشد، ایمان اسلامی اش قاطعانه راهنمای اش کرد و از این کار امتناع ورزید.
وی با کوشش شخصی در سال ۵۵ به استخدام شرکت نفت در می آید و سپس به عنوان کارمند اداره گاز و گاز مایع به اهواز منتقل می گردد. همکارانش همواره ایمانش را می ستودند زیرا در وضعیتی که تبلیغات استعماری سعی در انحراف جوانان داشته و بسیاری را فریفته بود وی قاطعانه و با سادگی زندگی می کرد و اسلام را تبلیغ می نمود و مشوق دوستانش بود.
وی با مستضعفین که خود از تبارشان بود مأنوس بوده و در میان آن ها زندگی می نمود. او که خود درد فقر را لمس کرده بود و با آن رشد یافته بود و آن را خوب می شناخت لذا با ایثار به آشنایان و فقرا کمک و مساعدت می نمود.
در سال ۵۶ در رشته ادبیات دانشگاه شهید چمران اهواز قبول می شود و علاوه بر کارش، تحصیلش را نیز با کوشش دنبال می کند. در اواخر همان سال ازدواج نموده و اکنون دارای پسری به نام اباذر هست.
در زمینه سیاسی، قبل از انقلاب چهره کریه رژیم شاه را در محافل افشا می نمود و به تکثیر اعلامیه های امام آن هم در آن سیستم کنترل تکثیر. در آن محیط اعلامیه های امام خمینی را تکثیر و به هفتگل و مسجد سلیمان ارسال می کرد. وی با شروع نهضت با تشدید فعالیت خود در شرکت نفت نقش موثری را به همراهی سایر برادران در اعتصابات شرکت نفت داشت و در میان هوچیگری های گروه های چپ از مواضع اسلامی دفاع می نمود.
در دانشگاه در کلاس های درس در مقابل استادان طاغوتی برمی خواست و با دلایل منطقی مبشر اسلام بود و در تظاهرات علیه شاه شرکت فعال داشت. در همین رابطه یک بار دستگیر اما سعی در فرار نمود که موفق نشد که با شدت از طرف مأموران حکومت نظامی مضروب گردید به طوری که جای پوتین های آنان بر روی لباسش و پاره شدن لباس هایش و روی تنش آشکار بود و با مقاومت و این که مدرکی علیه او نداشتند و با ندادن هیچگونه اطلاعاتی آزاد گردید.
بعد از انقلاب به علت نفوذ گروه های چپ که سنگ کارگران را به سینه می زدند و در کارخانه ها سعی در به راه انداختن اعتصاب علیه جمهوری نو پای اسلامی داشتند وی که به کاری اداری مشغول بود خود را برای اجرای مقاصد الهی و افشا نمودن چهره چپ ها و منافقین به کارخانه منتقل نموده و با مباحثاتی که با مارکسیست های فریب خورده می نمود مانع اجرای مقاصد شوم شان گردید.
و بالاخره با فرمان امام و شروع حرکت جهادسازندگی به آن ارگان رفته و فعالانه سعی در سازمان دادن جهادسازندگی هفتگل نمود و در میان مشکلات انبوهی که در اوائل حرکت جهاد وجود داشت آن جا را فعال نمود و به عنوان سرپرست جهادسازندگی با وجودی که همسر و تنها فرزندش در اهواز بودند شبانه روز در هفتگل خود را به خدمت انقلاب اسلامی گرفت. روستائیان منطقه هفتگل خدماتش، صفا و سادگیش و همدردیش را دیده اند.
با شروع جنگ تحمیلی با وجودی که سرپرستی جهادسازندگی هفتگل را به خوبی عهده دار بود با بی تابی و پافشاری از جهاد استان تقاضا می کرد تا کس دیگری را به جای وی بگمارند تا او بتواند برای پیکار با کفار صدامی در جبهه ها حضور یابد.
با این که جهاد استان از خواستش امتناع می ورزید و به او توصیه می نمودند که نیاز به وجود ایشان در هفتگل هست با این وصف در برابر اصرارش تحمل و مقاومت را سلب نموده و مدت دو ماه در جبهه های خوزستان به خصوص در جبهه فارسیات حضور و شرکت داشت و با اشتیاق کاربرد سلاح های مختلف سبک و خمپاره را یاد می گرفت.
با وجود مشکلاتی که در اثر نبودن ایشان در هفتگل مشاهده شد دوباره جهاد استان و با توجه به توصیه آقای منتظری که در پشت جبهه هم نیاز به خدمت هست ایشان دوباره به هفتگل برمی گردد و در اسکان جنگ زدگان علاوه بر وظایف جهاد سازندگی هفتگل به فعالیت مشغول بود تا این که به جهاد استان انتقال می یابد و در کنار برادران جهاد استان به تعهدش عمل می نماید و باز با اصرار از برادران جهت رفتن به جبهه بی تابی می کند و بالاخره در تاریخ 60/9/8 در حمله پیروزمندانه رزمندگان اسلام در بستان شرکت نموده و شربت شهادت می نوشد.
از نکات اخلاقی وی سادگی و صفای باطن و ایمانش به الله بود و تواضعی که داشت همه را تحت تاثیر قرار داده بود. از زندگی اش می توان گذشت و ایثار و پشتکاری که در ابعاد مختلف داشت را درس گرفت.