شهید بهمن، در بهمن ماه سال ۱۳۴۰ در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. از همان دوران کودکی آثار شجاعت و شور و تحرک فراوان در او ظاهر گردید به گونه ای که زبان زد تمامی اقوام و آشنایان گردید. زیر بار ظلم و زور نرفتن از همان دوران در او مشهود بود به گونه ای که برای احقاق حق خویش یک تنه به مصاف مشکلات بسیار بزرگ تر از توان خویش می رفت و بر آنان غالب می آمد.
شهید بهمن دوران دبستان خود را با محرومیت و فقر گذراند در حالی که در تمامی این دوران به عنوان شاگرد ممتاز کلاس خود بود و خودش بعدها همواره از آن دوران به خوبی یاد کرده و می گفت: "خدای را شکر که با محرومیت و فقر بزرگ شدیم وگرنه معلوم نبود اکنون چه سرنوشتی داشتیم که الفقر فخری"!
سال های ورود شهید به دبیرستان مصادف بود با دوران سخت خفقان رژیم شاه که هر صدای آزادی خواهانه ای خاموش شده و زندان رژیم مملو از مسلمانان فداکاری بود که حاضر نبودند سکوت کنند. لذا در همین دوران حساسیت شهید بهمن نسبت به ظلم رژیم روز به روز بیش تر گردید و شروع به مطالعه کرد.
شرکت در مساجد و روضه خوانی ها و عزاداری امام حسین (علیه السلام) از مشخصات بارز او بود. با شروع محرم، دیگر بهمن (محمد جواد) در خانه دیده نمی شد. هر شب در محلی و در زیر تکیه یا حسینیه ای مشغول سینهزنی یا نوحه خوانی بود.
آغاز حرکت مردم مصادف بود با سال های آخر دبیرستان که شهید بهمن (محمدجواد) در این مدتِ کوتاه کاملا خود را جهت قیام آماده ساخته بود. لذا با تشکیل جلسات و فعالیت های ضد رژیم شاه همواره در میان دوستان، خود به عنوان مرکزیت و محور برادران بوده و همواره با دست پر در جلسات شرکت می کرد.
در این دوران شهید بهمن (محمد جواد) همواره برادران را به سه چیز دعوت می کرد: ایمان به خدا، شناخت، عمل. می گفت: ایمان داشته باشید، بشناسید دنیای خود را، اطراف خود را، مردم خود را و سپس به آن چه که علم دارید عمل کنید. و خود در هر سه اینان جلودار بود.
شخصیت مردمی:
شهید بهمن (محمد جواد) گروه هایی از برادران را جهت شناسائی روستاهای اطراف دزفول گسیل کرده و خود نیز همراه گروهی به روستاها و شهرک های حومه می رفت. از هر روستا و شهرک، شناسنامه ای مبنی بر تعداد افراد، وضعیت مالی، کیفیت فکری افراد مؤمن، کدخدای ده، میزان نفوذ خان ها و ساواکی ها تهیه کرده بود به طوری که همه از هوش و ذکاوت و دقت تحقیق او حیرت کرده بودند.
شناسائی افراد بسیار محروم روستاها و کمک مادی به آن ها از جمله کارهای دیگر او در روستاها بود و این کمک ها به گونه ای بود که آن ها حتی نام او را نمی دانستند. فقط به آن ها می گفتند: ما از طرفداران آقا امام خمینی هستیم، دعا کنید انقلاب پیروز شود و شما از این وضع نجات پیدا کنید. آقا اگر بیاید خودش همه چیز را درست می کند.
این سر زدن ها و شناسائی روستاها در روح و جان شهید بهمن (محمدجواد) عشق و علاقه عجیبی نسبت به مستضعفین و محرومین ایجاد کرده بود و زبان آنان را به خوبی می فهمید و آنان نیز به راحتی با او سخن می گفتند.
فعالیت در شهر:
شهید بهمن(محمدجواد) بخش دیگری از فعالیت های خود را به شهرهای دزفول، اندیمشک و شوش اختصاص داده بود. شناسایی نیروهای مسلمان و مومن به ولایت فقیه، شناسایی منحرفین و ردیابی آن ها، پخش اعلامیه ها و نوارهای حضرت امام، شرکت در کلیه تظاهرات و سخنرانی ها از جمله فعالیت های شهید بهمن (محمد جواد) در شهر بود.
همواره از جمله معدود کسانی بود که پس از هر سخنرانی اولین فریاد "درود بر خمینی" را از میان جمعیت سر می داد به طوری که از طرف ساواک مورد شناسایی قرار گرفته و مجبور گردید که مدت ها شب ها را در بیرون خانه به سر ببرد.
اما از آن جایی که روحیه تهاجم و شجاعت در او بارز و مشخص بود در برنامه های خود، شناسایی ساواکی ها و تعقیب آنان را جزء برنامه های خود قرار داده به طوری که پس از اطمینان از تکمیل اطلاعات در مورد یک فرد چنانچه او را در سخنرانی ها و اجتماعات مردم جهت کسب خبر مشاهده می کرد ابتدا به آرامی او را دعوت به ترک آن محل می کرد و چنانچه بار دیگر او را مشاهده می کرد با تهدید و تحکم او را از آن جا بیرون می کرد.
خودسازی:
شهید بهمن (محمدجواد) از همان ابتدای شروع فعالیت های اسلامی انقلابی خود بر علیه رژیم ستم شاهی برنامه خودسازی را هرگز فراموش نکرده و آن را در رأس برنامه های خود قرار می داد. اجرای دستورات هفده گانه امام وگرفتن روزه های مستحبی از جمله مواردی بود که شدیدا از پیش از پیروزی انقلاب بر آن تاکید می کرد.
اجرای برنامه های سنگین پیاده روی و کوه نوردی و طی مسافت های طولانی با دوچرخه از جمله برنامه هایی بود که شهید بهمن (محمدجواد) همواره برای برادران طرح و به مرحله اجرا در می آورد و در طی این برنامه ها از خود ایثار و فداکاری نشان می داد و این برنامهها را به عنوان وسیله ای جهت کنترل نفس و حاکمیت بر آن و آماده شدن جهت فردای پیروز انقلاب یادآوری و اجرا می کرد.
ولایت و عشق به امام خمینی:
شهید بهمن از همان ابتدا خط صحیح را تشخیص داده و عاشق امام امت بود و همواره تفکرات التقاطی و چپ و راست را که خائنانه قصد نفوذ در انقلاب و در حرکت مردم را داشتند به دقت شناسائی کرده و افرادی را که قابل اصلاح بوده با صبر و حوصله و منطق به سمت راه صحیح اسلام و امام دعوت کرده و چنانچه غیر قابل اصلاح بودند آنان را رها کرده و به شدت مراقبت می کرد که مبادا در شخصی نفوذ کرده و انسانی را از صراط مستقیم منحرف سازند.
تحقیق در مسائل:
به دنبال ظهور آثار پیروزی و فرار شاه از کشور، منافقین به شدت تبلیغات سوء خود را علیه روحانیت آغاز و قصد ترور شخصیت و ایجاد بدگمانی در ذهن جوانان را داشتند. شهید بهمن (محمدجواد) با تیزهوشی و کنجکاوی تمام مسائل را دنبال کرده و گاه برای حل و روشن شدن شبهه ای به قم یا تهران سفر کرده و با روحانیون تماس گرفته و سپس با تمام انرژی به شهر بازگشته و روحی تازه در میان دوستان خود می دمید و تنفر و انزجار خود را نسبت به نفاق و انحراف ابراز می کرد به طوری که دوستان وی اعتراف می کردند که تازه ترین خبرها و پاسخ جدیدترین شایعات منتشره از جانب ضد انقلاب را به گونه ای موثق و منطقی از شهید بهمن (محمدجواد) دریافت می کردند.
مساجد:
در تمامی این دوران، شهید بهمن (محمدجواد) هرگز ارتباط خود را با مسجد قطع نکرده و خود را به یک مسجد خاص نیز محدود نمی کرد. در هر مسجدی که جمعی از جوانان مسلمان حضور داشتند شرکت می کرد و در مسجدی نیز که تحرک کم تری وجود داشت با تشکیل جلسات قرائت قرآن به جوانان مسلمان روح تازه ای می داد و جلسه ای نیز به صورت تفسیر و تحقیق و تعمق پیرامون قرآن نیز در منزل به صورت دوره ای برگزار می کرد که ضمن آن از برادران می خواست که تفاسیر مختلف در مورد سورهای خاص از قرآن را مطالعه کرده و حول و حوش آن تفاسیر در جلسه با هم به گفتگو بنشینند تا بدین گونه قلب خود را با قرآن نزدیک و نزدیک تر کند و راه خود را که راه قرآن است مشخص تر و واضح تر بپیماید.
فجر انقلاب می دمد:
با اعلام حکومت نظامی در شهرها به خصوص شهر دزفول فعالیت های بهمن از جنبه تبلیغی و فرهنگی جنبه فرهنگی- نظامی می گیرد و بُعد دیگری از شخصیت و روح بزرگ او آشکار می گردد.
این بار بهمن (محمدجواد) را می بایست در نیمه های شب در کوچه پس کوچه های قدیمی در حالی که به درگیری های مسلحانه به صورت جنگ و گریز مشغول است پیدا کرد و فردای آن شب از زبانش می شنیدی که دیشب برادران حزب الله یک تانک را از کار انداختند و چون سوال می کردی که مگر تو هم بودی؟ با لبخندی ملیح پاسخ می داد که ما چکاره ایم، انقلاب مال شهدا است!
با طلوع خورشید پیروزی، شهید بهمن (محمدجواد) در تمامی فعالیت ها و حملات مردم به مناطق تحت حاکمیت رژیم در شهر مانند ساواک، شهربانی و غیره شرکت فعال کرده و از نخستین پیشگامان فتح این دژها بود و در دستگیری عناصر خائن و فراری نقش بسیار عمده ای را ایفا کرد و با استفاده از شبکه و مجموعه اطلاعاتی که از قبل تهیه کرده بود به عنوان یک عنصر اطلاعاتی - عملیاتی دائما با بیت مرحوم حضرت آیت الله قاضی نقش خود را ایفا می کرد.
با سقوط رژیم شاه، اینک مرحله جدیدی از انقلاب یعنی حفظ نظم و ایجاد امنیت در شهرها و روستاها و جاده ها می بایست توسط مسلمانان حزب الله صورت پذیرد و در این مرحله نیز شهید بهمن اسلحه بر دوش به عنوان نیروی مسلح در جهت استقرار امنیت داخل شهر و نیز نقاط شهر و نیز نقاط مرزی و شهرهای شوش و اندیمشک و روستاهای آن جا همت گماشت.
عضویت در سپاه پاسداران:
با تشکیل سپاه پاسداران به طور رسمی، شهید بهمن ( محمدجواد) به عضویت سپاه در آمد و پس از طی دوره های آموزشی، دوره جدیدی از زندگی خود را آغاز کرد. در این دوران بهمن با الهام از پیام حضرت امام، سپاه را بازوی عقیدتی انقلاب می دانست که در یک دست اسلحه دارد و به قول خودش «برادران سپاه باید طلبه های مسلح باشند» و لذا خودش سخت در این راه کوشید و بر مطالعات خود پیرامون کتب احادیث و قرآن و نهج البلاغه شدت بخشید و در این مرحله نیز هیچ گاه برنامه خودسازی را فراموش نکرد.
آغاز درگیری های خوزستان:
آغاز درگیری های خوزستان بار دیگر بهمن (محمدجواد) را به میدان مبارزه کشاند. بهمن (محمدجواد) که می دید اینک خاک خونین خوزستان دستخوش تهاجمات ناجوانمردانه مزدوران شرق و غرب قرار گرفته و ثمره آن همه مجاهدت های مجاهدین راستین اسلام و شهدای گرانقدر به خطر افتاده و اسلام نیاز به فداکاری و ایثار دارد بار دیگر به میدان آمد و در درگیری های خونین شهر با ضد انقلابیون به اصصلاح خلق عرب به نبردی سخت پرداخت.
مدت ها پس از سرکوب و گوشمالی این مزدوران به عنوان مدافع مسلح از مسیر لوله های نفتی جنوب در آن نواحی به پاسداری پرداخت و آن گاه که متوجه گردید دشمن در صدد نفوذ و رخنه در میان برادران ارتشی است خود را از خرمشهر به دزفول رسانده و مدتی نیز در پایگاه وحدتی دزفول به پاسداری و دفاع از انقلاب و حفظ وحدت بین نیروهای مسلح پرداخت.
درگیری های کردستان:
با شروع درگیری های کردستان و به خطر افتادن انقلاب در آن خطه، شوری تازه در درون بهمن آغازیدن گرفت. ثمره سال ها مبارزه و مجاهدت اینک ملعبه بازیگران حرفه ای شرق و غرب قرار گرفته و کردستان نزدیک است که بدل به اسرائیل دیگری شود.
این بار بهمن (محمدجواد) داوطلبانه برای دفاع از انقلاب و حضور در خط مقدم نبرد حق و باطل به سوی آن دیار می شتابد. درگیری با نفاق و با شرک، درگیری با دو رنگی، با افرادی که خود نمی دانستند ملعبه اند، غوغائی در درون بهمن (محمدجواد) ایجاد کرده بود و او را بیش از پیش به فرهنگ اسلامی تنفر از نفاق، تنفر از خدعه و تنفر از دشمنان امام و برائت از آنان سوق داد و این بار روح بهمن آمیخته گردید.
شهید بهمن مظلومیت امام و انقلاب را در پهنه پاک کردستان که دستخوش ناپاکی ها شده بود لمس کرد و دریافت که حزب الله در تمام جهان تنهاست و مظلومانه می جنگد و غریبانه شهید می شود و عاشقانه ایثار می کند.
در این جا بود که گوشه هائی از کربلا و عاشورا را لمس کرد. آن چه را که از کربلا و عاشورا و مظلومیت و عشق و وفا در صحنه نبرد حسین (علیه السلام) و یزید خوانده و تحقیق کرده و یا شنیده بود اینک لمس می کرد و بو و عطر آن کلمات را در زیر مشام خود احساس می کرد و اشکش جاری گردید.
و بدین سان نخستین وصیت نامه او که از قطرات اشکش کاملا خیس شده و اثراتش بعد از خشک شدن کاملا مشهود بود نگاشته می شود و در آن جا از خدای سبحان طلب رسیدن به فیض شهادت را می نماید و پس از شهادت غریبانه تنی چند از یارانش در وصیت نامه ای که بر روی نوار ضبط می کند چنین می گوید: دیگر بعد از شهادت این عزیزان، خاک بر سر دنیا باد و من هم انتظار لقاء یار را می کشم.
آغاز جنگ تحمیلی:
با اوج گیری درگیری ها و زد و خوردهای مرزی و تصرف چندین پاسگاه ایران توسط رژیم بعث افلقی، بهمن از کردستان راهی خوزستان گردید تا صفحه ای دیگر بر حیات پر از عشق و شور خود بیافزاید.
دقایق اولیه ورودش به شهر دزفول مصادف بود با پرواز هواپیماهای عراق بر فراز شهر که بهمن در همان لحظه با همان اسلحه ای که مدت ها بر علیه ضد انقلابیون به کار رفته بود در وسط خیابان ایستاده و به سمت هواپیما که در ارتفاع بسیار پائین حرکت می کرد نشانه رفت که به دنبال شلیک چندین گلوله موجی از شادی اهالی خانه های اطراف را فرا گرفت و همه صلوات فرستادند. کودکان دور بهمن را گرفته و او را تا منزل مشایعت کرده و دائم به بازی و خنده با او مشغول بودند و او هم بر سر آنان دست نوازش می کشید.
فعالیت فرهنگی در تولید رادیو اهواز:
بهمن در میان برادران سپاه پیش از آن که به عنوان یک نیروی رزمی _ نظامی شناخته گردد به عنوان یک نیروی فکری _ فرهنگی شناخته شده بود. در ابتدای جنگ، به عنوان تهیه و تولید کننده برنامه های فرهنگی به مرکز صدا و سیمای اهواز معرفی گردید و در این دوران بود که مطالعات و تحقیقات بهمن عمق و اوج بیش تری به خود گرفت.
اهواز از بیرون در تهدید دشمن و از درون در آتش توطئه می سوخت و بهمن نیز تلاش شبانه روزی و خستگی ناپذیر خود را آغاز کرد. این بار انقلاب به او در صحنه نیاز دارد و خدا می خواهد او را در این معرکه نیز بیازماید.
بهمن اساس کار خود را نهج البلاغه و قرآن قرار داده و برنامه منظمی در معرفی نهج البلاغه و شخصیت مولی(ع) تحت عنوان سیری در نهج البلاغه و نیز برنامه مقاومت جنوب و برنامه شب های حماسی جنوب را برای رادیو تهیه و تنظیم می کند که مدت ها از رادیو اهواز پخش می گردید چ
پس از مدتی که کار رادیو بر روی روال طبیعی قرار گرفته و برخی خطوط انحرافی در رادیو افشا می کردند و بهمن توانسته بود اثرات لازمه را در رادیو به جای گذارد، مرکز رادیو را ترک کرده و بار دیگر به سپاه دزفول آمد تا بعد دیگری از شخصیت اجرائی او شکوفا و شناخته گردد.
آغاز هجوم کفرستیزان لشکر نور:
با آغاز هجوم های پیاپی سپاه اسلام علیه کفار بعثی و بیرون راندن آن ها از خاک میهن اسلامی، بهمن وارد بعد دیگری از مجاهده فی سبیل الله گردید و خود را همنشین خاک گرم و خونرنگ جبهه ها نمود. او آشنای تمامی جبهه ها و محورها است، تمامی سنگرها صدای آشنای او را می شناسند، تمامی رزمندگان روح بزرگ و چهره بشاش همیشه خندان او را به خاطر دارند. جبهه های پاوه و ایلام و کوشک و دال پری و کرخه و دشت عباس و شوش و سایت ۵، پاسگاه زید و ... او را می شناسند.
سینه خاکریزهای گرم و خشک در تابستان بستر راحت بهمن بوده اند و گِل خیس سنگرها در زمستان پذیرای تن گرم و پر از عشق و شور حسینی او بوده اند و از داغی آن تن گرم و دل سوزان، داغی صحرای نینوا را به خاطر آورده و اینک جبهه ها در فراغش گریان اند و چشم انتظار فتح ...
بهمن که اینک به عنوان یکی از مسئولین پذیرش سپاه انجام وظیفه می کرد و غیر از آن هیچ مسئولیت رزمی به عهده نداشت، به محض اطلاع از نزدیک شدن موعد حمله و عملیات هجومی کارها را به برادرانی که مدت ها آن ها را جهت پذیرش مسئولیت آماده کرده بود می سپرد و راهی جبهه ها می گردید تا ایمان خود را در نبرد رویارو با کفار بیازماید و نفس را یادآور قیامت باشد و ولایت خود را به صحنه و آوردگاه آزمایش بیاورد و امیدش نیز در این راه به الطاف الهی.
بهمن پس از انجام هر عملیات و دفع پاتک های دشمن زبون و آرام شدن جبهه ها، آن جا را ترک کرده و به سوی مسئولیت پشت جبهه خویش می شتافت.
عضویت در شورای فرماندهی سپاهپاسداران دزفول:
شهید بهمن در سال ۱۳۶۲ به عنوان مسئول واحد پرسنلی و عضو شورای فرماندهی معرفی می گردد و در این جا بعد دیگری از شخصیت او یعنی شناخت و آگاهیش از فرهنگ اسلامی آشکار می گردد. بهمن از همان لحظات اولیه قبول مسئولیت، آن چنان در ناراحتی و التهاب به سر می برد که اساسا مدت ها در فکر بود و نگران که آیا امکان دارد از این آزمایش قبول مسئولیت رو سفید بیرون بیاید و پست و عنوان او را نگیرد؟ آیا از این محلی که به قول خودش (ما در سپاه ) است می تواند آن طور که اسلام و امام می خواهد پاسداری کند؟
در این جا بود که بهمن وارد جبهه دیگری گردید. این بار خدا می خواست او را در این صحنه بیازماید اینک اوست که باید تصمیم بگیرد و در مورد افراد قضاوت کند.
شهید بهمن در این جا به ابعاد دیگری از فرهنگ اسلامی دست یافت. به بعد قضاوت در اسلام، عدم تنگ نظری، دقت بسیار فراوان، عدم توجه به برخی گفته های ناصواب، رعایت حد اعتدال، تفکیک اطلاعات غلط از صحیح در مورد افراد، جلوگیری از افراط و تفریط در قضاوت، تاکید به تقوای افراد و انگیزه ورود آن ها به سپاه و تشخیص این انگیزه و ... و این بود که از بهمن شخصیتی چند بعدی، همه جانبه گر، شدیدا اخلاقی، جستجوگر، تیزهوش بروز کرد که شدیدا بر رعایت اخلاق اسلامی تاکید می کرد.
گاه می شد تا نیمه های شب به دنبال کارهای اداری خود بود. همواره به برادران تذکر می داد که: یادتان باشد نیرویی را که پذیرش می کنید و یا به عنوان زیردست شما کار می کند باید طوری پرورش دهید که از او یک شهید، یک شاهد، یک نمونه بسازید و این یعنی این که تمامی کسانی که مسئولیت دارند باید همگی از شهدا و شاهدان و اسوه ها باشند وگرنه ساختن شهید جز از شهید بر نخواهد آمد.
لذا در این دوران بود که سخن و زمزمه همیشگی اش با برادران فقط یک کلمه بود: "شهادت". می گفت: برادران شهدا را فراموش نکنید. آنان که ما را به مسئولیت رساندند، آن که ما را بازخواست می کند شهدایند، آن که چشم انتظار ماست شهدایند.
بارها دیده می شد که هرگاه می خواست کسی را نصیحت کند یا مسئولیتی به او بسپارد او را بر سر مزار شهدا می برد و می گفت: در این جا انسان مراقب سخن خود است که مبادا در حضور آنان (شهدا) کلمه ای بگوید که از موضع تقوی خارج باشد.
شهید بهمن در مورد کارهای اداری سپاه همواره سخن اش با برادران این بود: برادران هیچ گاه به هیچ مراجعه کننده ای نه نگوئید، هیچ گاه کار هیچ کس را نگوئید که به من مربوط نیست، هیچ گاه دست درخواست کننده ای را رد نکنید، هیچ گاه غرور شما را نگیرد. در کارها هیچ گاه امام حسین(ع) را فراموش نکنید، ائمه اطهار سلام الله علیهم و اماکن مقدسه را فراموش نکنید. هیچ گاه بدون فهم و شناخت حرکت نکنید، هیچ گاه از امام جلوتر حرکت نکنید، لحظه ای از امام و عشق او به خداغافل نباشید. برادران! قدر لباس سبز سپاه را بدانید و همگی سبزپوش سرخ باشید، به کم تر از شهادت رضایت ندهید، مراقب عوامل نفوذی و کسانی که غیر از خدا در نظرشان هست باشید. مبادا چنین افرادی وارد سپاه شوند، سپاه را روزبروز الهی تر کنید. چون مجاهدات صدر اسلام باشید که بفرموده مولی علی (ع): "حلموا ابصارهم علی سیوفهم" بینش هایشان را بر شمشیرهایشان حمل می کردند، باشید. هیچ گاه از بیان سخن حق نهراسید، ساده لوح و مقدس مأب نباشید. در مسائل سیاسی صاحب نظر و اهل نظر باشید و در عین حال اهل ولایت و اطاعت و از مرز تقوی در مسائل سیاسی خارج نگردید و ...
و او خود همه این ها بود و همه این منازل را طی کرده و همه ساعات و دقایق زندگی اش مراقب بود که مبادا روزی خطایی از او سر بزند و پیش از آن که آفتاب آن روز غروب کند از آن خطا توبه نکرده باشد و باری از گناه را بر دوش خود حمل کند.
حضور شبانه روزی بهمن در سپاه برای تمامی برادران اسوه بود و سپاه خانه اول او بود که نه او خانه دومی نداشت. بعد از اتمام ساعات اداری در ستاد مرکزی سپاه، تازه کار بهمن آغاز می شد. به روابط عمومی می آمد و تا صبح روز بعد در آن جا بود. اتاق کوچکش در روابط عمومی شاهد راز و نیاز، نیایش ها و اشک های نیمه شب های اویند. فریاد ناله و العفو او را تمامی نگهبانان شب بیدار سپاه از چند متری اتاقش هنوز می شنوند.
طرح لبیک یا خمینی:
شهید بهمن در سال ۱۳۶۳ به عنوان فرمانده تیپ طرح لبیک یا خمینی انتخاب می شود و در این جا بود که بعد دیگری از ابعاد وجودیش یعنی فرماندهی او آشکار می گردد.
قدرت و صلابت و فرماندهی او به گونه ای بود که برادرانی که تا دیروز با او به راحتی سخن می گفتند و آرام در کنار هم راه می رفتند، در طی عملیات مانوری طرح، از هیبت خدایی فرمان ها و دستورات نظامی او کاملا احساس می کردند که بهمن گویی سال هاست که درس فرماندهی خوانده است اما بروز نداده است، سال هاست که فرمانده است اما همواره مشی او تواضع است "ان المتقین النشیهم التواضع" و مانند یک بسیجی ساده عمل می کند و هیچ گونه تفاخری ندارد و مبنای کار خویش را بر دستور دادن و حکمرانی قرار نداده است که : "فلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون فی الارض علوا و لا فسادا" ما این منزل آخرت را برای کسانی قرار دادیم که چون در زمین به فرماندهی رسند هیچ اراده فساد و آقایی بر دیگران نکنند.
بهمن و سنگر علم دانشگاه:
بهمن که از سال ۱۳۶2-1361 به عنوان دانشجوی رشته ریخته گری در دانشگاه علم و صنعت تهران پذیرفته شده بود از رفتن به دانشگاه خودداری می کرد و همواره می گفت: مسأله اصلی جنگ است، جبهه ها و رزمندگان نیاز به کمک دارند.
اما بالاخره در سال ۱۳۶۴ بر اثر اصرار برادران، بعد از دو سال وقفه در تحصیل، در حالی که قلبش پر از درد بود به دانشگاه رفت در حالی که غمی عظیم از دوری خوبان، از دوری شهدا، از دوری میدان رزم و غرش تیرها و توپ ها در میان اقیانوس عشق و ولایت رزمندگان، بر دلش سنگینی می کرد.
هنوز این جمله پر از درد و غمش در گوش خانواده اش طنین افکن است که بعد از اجاره یک زیر زمین در تهران و هنگام خداخافظی با مادرش در ترمینال جنوب تهران می گفت: ای مادر تو مرا میان ۸ میلیون رها کردی و خودت می خواهی به سرزمین دار المومنین «دزفول» باز گردی؟!
اما این نیز لطف الهی بود که خدا خواست که این دوست خود را در تنهایی نیز بیازماید. خدا خواست برای مدتی او را از دوستان خود جدا کند تا ناله های ملتمسانه او را بیش تر بشنود که: " این کنت یا ولی المؤمنین یا غایة آمال العارفین". خدا خواست که بهمن را بیش تر عاشق کند و شور عشق و درد هجران را بیش تر در او ببیند تا بُعد دیگری از روح بهمن که اوج روح عرفانی و معنوی اوست آشکار گردد.
بهمن و قلم:
در این جا بود که دردهای بهمن در دلش نماند و گوشه ای از آنان را بر روی کاغذ آورد. نامه های فراوانی که در تمامی طول عمر ۲۵ ساله اش این قدر نامه ننوشته و دریافت نکرده بود، در این مدت کوتاه نوشته شد.
برای هر شخصی نامه ای به مقتضای حال و دردش می نوشت. او خوب می دانست که دوستانش در چه مرحله ای از سیر و سلوک الی الله هستند لذا او که خود این منازل را طی کرده بود در طی این منازل دست آنان را می گرفت.
برایش فرق نمی کرد نامه به لبنان بنویسد یا به رزمنده ای از دارالمومنین، یا نامه به مجروحی جنگی در بیمارستانی در لندن یا نامه به کارمندی مسلمان در همدان و یا رزمنده ای در خط مقدم جبهه نور. آری! از نامه هایش آتش و درد عشق می بارد. نامههایش پتک هدایت است و سخن حق، نامه هایش اوج عرفان است و کمال اخلاص.
در این میان بهمن از دانشگاه نیز غافل نیست. او به خوبی جو دانشگاه و تفکرات موجود در آن را می شناسد. او فاصله دانشگاه با جبهه و جنگ را می داند. او از ترکیب نیروهای موجود دانشگاه کاملا آگاه است لذا کار خود را آغاز می کند. ابتدا مسلمانان اهل درد را مییابد و با آنان طرح دوستی میریزد و زمینه را جهت رفتن به جبهه در هنگام عملیات در آنان فراهم می کند.
شهید بهمن هنگام ورود به کارگاه دانشگاه، لباس کار سپاه را بر تن می کرد که با ورود او هیاهویی در میان اساتید و دانشجویان می افتد اما او با طمأنینه و آرامش و وقار مشغول کار خود می گردد. دیگر همه فهمیده اند که او غیر از آن هاست و او چیز دیگری است.
بهمن به خوبی آگاه بود که در دانشگاه عوامل و نیروهایی وجود دارند که مایل نیستند اعضای ارگانها و نیروهای مؤمن و سلحشور را در جبهه و سنگر علم ببینند. او به خوبی می دانست که هستند اساتیدی و عناصری که با زخم زبان و نیش زدن و سوء استفاده از ناآگاهی دانشجویان بی تفاوت، قصد تضعیف روحیه دانشجویان مؤمن را دارند، لذا بهمن این بار نیز قصد نبرد می کند، قصد تسخیر خاکریز علم را می کند. این بار نیز باید خط مقدم جبهه را فتح کند و خط شکن باشد، باید به همه این ضد انقلابیون فرصت طلب اثبات کند که هر چند نزدیک به ۶ سال از کتاب و درس کلاسیک دور بوده است اما چون تحصیل علم واجب است و تکلیف، در این نبرد نیز ادای تکلیف کرده و از پیشتازان خواهد بود!
و چنین کرد و پس از پایان ترم، جزء افراد رده بالای کلاس از نظر سطح نمرات بود. آری! بهمن با روحیه ای شاد و خندان و لبخندی ناشی از پیروزی در جبهه علم و شکست فرصت طلبان در آن جبهه با شتاب به سوی دارالمؤمنین «دزفول» شتافت.
فتح فاو:
عملیات والفجر ۸ و فتح فاو نزدیک بود و بهمن همواره دعا می کرد که زودتر امتحاناتش تمام شود و از عملیات عقب نماند زیرا امسال سال سرنوشت بود و امام آن را سال پیروزی قریب نام نهاد. پس دیگر برای بهمن ماندن جایز نیست و باید بشتابد و در این عملیات سرنوشت ساز حضور داشته باشد.
بالاخره روز موعود فرا رسید و بهمن چند روز پیش از آغاز عملیات، خود را به منطقه رساند در حالی که پدر و برادرش نیز در میان رزمندگان آماده هجوم بر خصم زبون بودند.
شب عملیات، بهمن را نورانیت دیگری فرا گرفته بود. شور و عشق از درون جان عاشق بر چهره و وجه او نشسته بود. آن شب از پدر اجازه گرفت و دل آب های پر تلاطم اروند را شکافت و حماسه آفرین حماسه ای دیگر در صحنه نبرد بی امان اسلام با کفر گردید.
صبح روز بعد از عملیات، شهید بهمن بار دیگر به نزد پدرش آمد و پرسید که امروز احتمالا پاتک های سنگینی از طرف دشمن اعمال خواهد شد، آیا او هنوز بر رضایت خود پا بر جاست؟ و چون از پدر جواب مساعد شنید، از او حلالیت طلبید و به سوی خط مقدم شتافت و با آرپی چی به جان تانک های دشمن افتاد.
شهید بهمن پس از دفع چندین پاتک سنگین عراق و بعد از اطمینان از ناامیدی دشمن از تعرض مجدد به فاو بار دیگر به تهران بازگشت اما این بار شور و نشاط ناشی از فتح فاو نیز که همه را در بر گرفته بود نتوانست بهمن را به وجد آورد. او تنها مشتاق دیدار خدا بود، او برای خدا می جنگید و هدفش نظاره وجه الله بود.
سفر به سوریه:
شهید بهمن که برای زیارت حضرت زینب (سلام الله) به اصرار خانواده اش از مدت ها قبل ثبت نام کرده بود و اینک موعد زیارت فرا رسیده بود می گفت: دوست دارم ابتدا به زیارت امام حسین (علیه السلام) بروم و آنگاه حضرت زینب (سلام الله) را زیارت کنم چرا که خجلم از این که خود را به پابوس برادرش نرسانده، به سوی حرم مطهر حضرت زینب (سلام الله) بشتابم.
اما بالاخره پس از اصرار فراوان خانواده اش به آن دیار شتافت و یادواره ای از خود در آن دیار به جای گذارد. بهمن پس از بازگشت از زیارت در تهران ماند تا خود را برای امتحانات آماده کند اما بار دیگر به سمت دارالمؤمنین شتافت.
دفاع متحرك عراق آغاز می گردد:
رژیم مزدور عراق پس از شکست سخت و سرنوشت ساز در فاو با استفاده از کمک های مادی، تسلیحاتی و اطلاعاتی ابرقدرت ها و کلیه قدرت های ارتجاعی منطقه، طرح به اصطلاح دفاع متحرک خود را به مرحله عمل در آورده بود و در نخستین گام خود شهر مهران را به تصرف در آورده و در بغداد غوغا و سر و صدائی بیش از اندازه به راه انداخته بود که مهران را در مقابل فاو در تصرف خواهد داشت و اراده تداوم این طرح را داشت.
در این هنگام شهید بهمن بار دیگر در خود احساس تکلیف کرده و خود را به جبهه ها می رساند و طبق برنامه تنظیمی به همراه سایر رزمندگان جهت بر هم زدن نظم نیروهای عملیاتی عراق و جلوگیری از تداوم طرح دفاع متحرک در سایر نقاط جبهه به خصوص جبهه جنوب، عملیات بسیار شجاعانه و بی باکانه ای را به انجام می رسانند و به قلب ارتش بعث یورش می برند و حماسه ای که در واقع نقطه پایانی بر طرح متحرک عراق بود آفریده می گردد و بهمن نیز نام خود را در این حماسه ثبت می کند.
و این بار نیز با سرافرازی و پیروزی اما دلی غمگین به شهر بازگشت و با زبان بی زبانی در حالی که از چشمان پرفروغش سخن ها داشت، سکوت سنگینی بر او حاکم گشته بود، این بار کم تر می خندید مثل این بود که افکارش در اعماق آسمان ها پرواز می کند و با ملائک سخن می گوید.
سخت در اندیشه بود که چرا بعد از رفتن ماشینش بر روی مین در عملیات فتح المبین، پذیرفته بارگاه حق نگردید، چرا در عملیات بیت المقدس نتوانست به ملاء اعلی پرواز کند؟ چرا در عملیات والفجر مقدماتی به معبود نپیوست؟ چرا در عملیات خیبر و بدر و در میان امواج پر تلاطم اروند و هورالعظیم و زخم برداشتن از ناحیه دست و گردن لیاقت حضور را نیافت و ...
چرا در عملیات فتح فاو که نیروی کمکی او در زدن تانک های دشمن در جلو چشمانش از وسط به دو نیم گردید و به شهدای پرپر شده کربلا پیوست او هنوز هم لیاقت حضور را نیافته بود و اینک سخت متفکر بود که چرا در عملیات از پیچ انگیزه که سخت ترین درگیری ها بود، به سلامت بازگشته است!
بهمن با غمی سنگین از شهادت برخی از همرزمان بار دیگر به تهران رفت اما این بار سخت آرام بود و کسانی که بهمن را از نزدیک می شناسند به راحتی درک می کردند که این دیگر بهمن نیست که در میان آن هاست بلکه تنی خاکی و جسدی گم شده است که در میان آدمیان راه می رود. او مصداق همان متقینی بود که مولا علی (ع) در خطبه همام آنان را وصف می کند.
او به خوبی دریافته بود که دیگر جایش در این دنیا نیست اما نمی دانست موعد آن کی است و چگونه است؟ با حالتی خوف انگیز از خدا و در میان بیم و امید قدم به زیر زمین نمور خود در تهران گذارد.
آخرین سفر تهران:
در این آخرین سفر بر بهمن چه گذشت؟ دیگر قفس سینه اش سخت تنگ شده بود. به خصوص بعد از شهادت جمع کثیری از فاتحان فاو که از گردان بلال بودند و در میان آن ها شهید حسین غیاثی نیز بود، دیگر تاب و توان را از بهمن گرفته بود. اندوه دور ماندن این عاشق و هجران او را از میان نامه هایش می توان احساس کرد. خدایا آیا می شود که به این بنده عاشقت نظری افکنی و او را نیز بپذیری؟
بهمن این بار به شهدا متوسل گردد. در تاریخ 65/1/8 در ساعت 9/5 شب در زیرزمین نمورش در تهران برای شهید حسین غیاثی که به تازگی به شهادت رسیده بود نامه ای می نویسد و از او تقاضا می کند که از خدا بخواهد که او را نیز بطلبد و این بار تقاضا پذیرفته می گردد.
شب سوم شعبان، شب تولد سید مظلومان و سرور آزادگان جهان اباعبدالله الحسین، بهمن شهید حسین غیاثی را در خواب می بیند. او به بهمن می گوید که: " زود بیا که منتظرت هستیم و جایت نیز مشخص و معین شده است". بهمن از خواب برمی خیزد. هنوز اذان صبح نشده است، به سرعت رختخواب را ترک می کند و وضو می گیرد و در پیشگاه حضرت حق به نماز شب می ایستد.
دیگر آتشفشان عشق غرش های اولیه را آغاز کرده است. قیامتی دیگر در شرف وقوع است، ملائکه به شدت در رفت و آمد و جنب و جوش اند و بشارت به یکدیگر می دهند که این بار نیز دعای عاشقی مستجاب گردید و عاشق نیز سخت در التهاب و شتاب که خدایا چه شده است؟ آیا درست دیدم؟ آیا رویا صادقه بود؟ آیا موعد دیدار کی فرا می رسد؟ خدایا چه همراه بیاورم؟ خدایا کی حرکت کنم؟ چگونه دوست داری بیایم؟
بهمن بلافاصله بعد از نماز شب به سراغ تقویم جیبی اش می رود، خدایا امشب چه شبی است؟ و ناگاه چشمان عاشق بر روی عدد ۳ و ماه شعبان متوقف می کردد.
این بار ملائک لبخند می زنند و عاشق فقط آرام زیر لب می گوید: "السلام علیک یا اباعبدالله"! و قطره ای اشک که تمامی وجود عاشق است بر سجاده نماز او می افتد و ملائک حمد خدای را می گویند و تکرار می کنند که: " السلام علیک یا اباعبدالله"!
اما از عملیات که خبری نیست ... جبهه ها آرام است، فاو چند ماه است که فتح شده است، دفاع متحرک عراق نیز به شکست انجامیده است ... پس وعده دیدار کجاست؟ کی است؟
بهمن در همان نیمه شب سوار موتور شده و در تهران بزرگ برای خداحافظی از دوستان از منزل بیرون می رود. نماز صبح را در منزل اولین دوست خود می خواهد و سپس خداحافظی آغاز می گردد ... اما بهمن هنوز به دنبال نشانه ای روشن و حجتی واضح تر است که آخرین حجت خدا نیز بر او آشکار و تمام می گردد، آری امام خمینی، این نائب بر حق حضرت حجت روحی و ارواحنا العالمین لتراب مقدمه فداه بار دیگر پیام می دهد
که: "هر کس که می تواند اسلحه بر دوش بگیرد بر او واجب است که به سوی جبهه ها بشتابد".
دیگر خواب بهمن تفسیر و تعبیر شده است. در این جا دیگر نیازی به تفکر نیست، در این جا عشق دست اندرکار است و ادای تکلیف او را جهت می دهد ... آری! بهمن بار دیگر قصد ادای تکلیف دفاع از نوامیس مسلمین می کند.
حرکت عاشق به سوی مشهد خویش آغاز می گردد:
بهمن به دزفول می آید اما او دیگر بهمن دیگری است، این را همه پاسدارانی که او را می شناسند می گویند این بار فقط جسم بهمن بود که از تهران آمد، دیگر افکارش سخت مشغول بود و چهره اش آرام، آرام تر از نیمه شب های نورانی آسمان، آرام تر از صدای پرواز ملائک. همه می دانستیم که به اوج طمانینه رسیده است. این بار برخوردها، سخنان، حرکات، حتی حرکات پلک های چشمش نیز با زمان هماهنگ نبود.
بوی عطر شهادت به خوبی از جسم و جانش به مشام می رسید. حالت تسلیم و رضا را به خوبی در او می دیدی. وقتی به او می نگریستی او را بی آزارترین موجود روی زمین می پنداشتی که هیچ اختیاری از خود ندارد و فرمان هدایتش به دست حضرت حق است، وقتی به او می نگریستی دلت می خواست که در کنارش بنشینی و از آزار و اذیت هایی که بر تو رفته است برایش بگویی و او نیز با نگاهش به تو آرامش و وقار بخشد.
به همه دوستان و آشنایان سر زد، به برادران سپاه وصایای لازمه را کرد و آن گاه هم چون یک بسیجی ساده پای به جبهه گذارد. هیچ مسئولیتی نپذیرفت، تمام اصرارها را ناشنیده گرفت و در رده بسیجیان گمنام خود را ثبت کرد.
ابتدا به بسیجیان غواص پیوست و چندی به تمرین غواصی مشغول گردید اما بعد با اصرار تمام به او گفتند که باید به قسمت عملیات خاکی ملحق شود و حداقل فرماندهی دسته ای را به عهده گیرد و او به ناچار و علی رغم میل باطنیش پذیرفت و چون علت را از خودش پرسیدند با تبسم گفت: مثل این که هنوز آن طور که باید متواضع و خاکی نشده ایم لذا باید در عملیات خاکی شرکت کنیم تا متواضع گردیم!
برادران دسته انصار الحسین چون می بینند که برادر بهمن، عضو سابق شورای فرماندهی سپاه، فرماندهی آن ها را پذیرفته است سر از پا نمی شناسند و موجی از نشاط و شعف آنان را در بر می گیرد. از او همه چیز می پرسند و او به همه سوالات شان پاسخ می دهد. از جلسات قرائت و حفظ قرآن، تا تحلیل مسائل سیاسی، تا رفع مشکلات شخصی و مسائل درسی و حتی خانوادگی آن ها همه به او رجوع می شود.
طواف همیشگی:
شهید بهمن در یکی از شب ها چند دقیقه پیش از اذان صبح خواب می بیند که برای دومین بار به سفر مکه مشرف شده است و تعدادی از شهدا نیز با اویند که به همه آن ها کارت زیارت می دهند اما بر روی آن کارت ها نوشته شده است (زیارت موقت) ولی بر روی کارت بهمن نوشته شده: "طواف همیشگی"!
این خواب سخت فکر او را به خود مشغول می کند و دائما در فکر است که ارتباطی بین این خواب و خواب قبلی خود بیابد و بالاخره ارتباط پیدا می کند زیرا در آخرین دیداری که با برادرش در اردوگاه لشکر داشت این خواب را برای او تعریف کرد و سپس گفت: این بار غیر از دفعات قبل است من می روم.
در شب های رمضان با شعار و نوحه سرایی هایش تمامی گردان ها و تیپ های منطقه را متوجه خود می کند. فریاد شعارهایش که (شهادت را از عسل شیرین تر می داند) دیگر یک نوای آشنا برای افراد غیر آشنا با او می گردد و همه می پرسند: این همان دسته ای است که شهادت برایشان از عسل شیرین تر است؟
شب های احیاء فرا می رسد. بهمن آتشی در میان رزمندگان لشکر ولی عصر برپا می کند، آتشی از عشق به مولایش علی را که در درونش بود به جان گردان و لشکر می اندازد و فریاد می زند: (برادران در شهر برای حسین علیه السلام با لباس سینه می زنید که مبادا نامحرمی شما را ببیند اما این جا که نامحرمی وجود ندارد پس همگی برهنه شوید و در عزای مولای متقیان بر سر و سینه زنید).
شب های احیاء آن قدر برای علی گریست که ملائکه بارگاه قدس نیز گریستند. نزدیک به صبحدم روز ۱۹ رمضان دقایقی قبل از اذان صبح ناگاه صدای حزن انگیز و گریه آلود بهمن از بلندگوی گردان بلند شد و برادران نیز در اوج عرفان و عشق بر سر و سینه خود می زدند.
بهمن با اصرار فراوان اعلام می دارد که سخت ترین قسمت خط مقدم را به دسته او واگذار کنند و این درخواست پذیرفته می گردد و بالاخره نیروها یک روز قبل از عید سعید فطر در بخشی از خط پدافندی فاو که منتهی به آب می گردد مستقر می گردند. در این بخش غواصان دشمن با استفاده از آب خود را به خط رسانده و چندین بار قصد دور زدن و به محاصره انداختن نیروهای خط را داشته اند و لذا بهمن مسئولیت این بخش و جلوگیری از نفوذ دشمن را به عهده می گیرد.
بلافاصله بعد از استقرار نیروها، بهمن به تقسیم کارها و وظایف و مسئولیت ها می پردازد. نگهبانان و دیده بانان و ساعات پست های آن ها مشخص می گردد و هر کس به سنگر خود می رود. فاصله نیروها تا دشمن بسیار نزدیک است و خطوط تماس در تیررس مستقیم و نیز خمپاره های ۶۰ و ۸۰ است.
صبح روز بعد خط مقدم جلوه ای دیگر دارد. عید مسلمین فرا رسیده است وهمه خوشحال اند و لبخند از چهره بهمن لحظه ای قطع نمی گردد. با همه به شوخی و مزاح مشغول است و به همه سنگرها سر می زند و تبریک می گوید و حمد خدای را می گوید که عید در محلی و در زمانی بر او می گذرد که بهترین لحظات عمرش است. لحظاتی که در آن گناه نیست، تهمت نیست، غیبت نیست، کینه و ریاست طلبی نیست، هر چه هست عشق است و محبت است و صفا است و تقوی و ایثار.
امروز بیستم خرداد ماه سال ۱۳۶۵ مطابق با دوم شوال ۱۴۰۶ است و نزدیک به ۱۳۴۶ سال از شهادت حسین(ع) و یاران وفادارش می گذرد. بهمن از ابتدا صبح پس از فراغت از نیایش و نماز به سرکشی های خود ادامه داده و از حال برادران باخبر می گردد و برخی تذکرات لازمه را در رابطه با نگهبانی ها و غیره می دهد. عقربه ساعت لحظه به لحظه به ظهر عاشورا نزدیک می شود.
نزدیک ظهر برادران سفره نهار را آماده کرده و منتظرند که بهمن نیز به آن ها ملحق شود. اما بهمن کجاست؟ هر چه صدا می کنند پاسخی نمی شنوند؟ رزمنده ای به سراغ بهمن می رود او را می یابد که آماده وضو گرفتن است و از یکی از انگشتانش خون می آید. بهمن به محض دیدن آن برادر در حالی که به انگشت خونی اش اشاره می کرد می گوید: "یادت باشد هر انقلاب ۲ چهره دارد یکی خون و یکی پیام"!
ده دقیقه بعد ناگهان بی سیم داخلی سنگر به صدا در می آید و دیده بان اعلام می کند که چند تن از غواصان دشمن به طرف ما می آیند ... دیگر ماندن جایز نیست! نباید حتی یک لحظه به دشمن اجازه نفوذ داد، باید او را تحت مراقبت داشت و کوچک ترین تحرکش را سرکوب کرد.
بهمن اسلحه به دست در حالی که بیش از یکی دو لقمه نهار نخورده بود بلند می شود و به دنبال او ۷ تن دیگر از برادران به سرعت به سمت سنگر دیده بانی می روند. با دوربین به آن ها و نیزارها می نگرند اما هر بیش تر جستجو می کنند اثری از دشمن بر روی آب نمی بینند.
با این حال بهمن مسلسل خودکار را گرفته و به سمت شئ مشکوک و متحرک در لابلای نیزارها شلیک می کند و کمی صبر می کند تا شاید عکس العملی توسط دوربین مشاهده شود و چون خبری نمی شود، برادران در حالی که با یکدیگر به شوخی مشغول اند اراده بازگشتن می کنند که هنوز چند قدمی از محل دور نشده اند که ناگهان صدای انفجاری و سپس ۶ تن از عاشقان بر زمین می افتند.
سر یکی از برادران بلافاصله از تن جدا می گردد و صورت دیگری اصلا قابل شناسائی نیست. در این لحظه که لحظه شنیدن ندای ارجعی است، بهمن در حالی که به پهلو بر زمین افتاده است و بیش از ۲۴ ترکش به ناحیه سر و سینه و گردن او اصابت کرده که ۲ تای آن ها بسیار کاری بود، یکی در ناحیه پیشانی، درست به اندازه محل و جای مهر نماز بهمن و دیگری در ناحیه گلو ، دعوت حق را لبیک می گوید.