پاسدار شهید محمودرضا فرخی در سال ۱۳۳۶ در خرمشهر و از بطن خانواده ای مذهبی و پایبند به دین مبین اسلام به دنیا آمد. جو خانوادگی سبب شد که محمود عشق و علاقه ی فراوانی به نماز و شرکت در مراسم مذهبی و عزاداری پیدا کند.
شش ساله بود که قرائت قرآن را آغاز کرد و شوق فراوانی نسبت به آن از خود بروز داد. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را با موفقیت پشت سر گذاشت. در حین تحصیل به ضداسلامی بودن رژیم پی برد و به مبارزه با آن برخواست.
با شروع انقلاب فعالیت های محمود از شدت و گستردگی بیش تری برخوردار گردید و در تمام تظاهرات و راهپیمایی های ضد رژیم ستم شاهی شرکت جسته و تنفر خود را نشان داده و نیمه های شب در بحبوحه حکومت نظامی در خیابان های شهر به راه می افتاد و به پخش پیام های حضرت امام به همراه برادرش قاسم که او نیز در اوایل جنگ تحمیلی به شهادت رسید، پرداخت.
با وجودی که در کنکور شرکت کرد و قبول هم گردید اما پس از گذشت ۶ ماه دانشگاه را رها کرد که دلیلش را خود چنین بیان می کرد: باید در شهر ماند و انقلاب را به ثمر نشاند!
ساواک که از فعالیت های او و برادرش آگاه شده بود شب هنگام به خانه ی آن ها هجوم آورده و شهید قاسم و پدر خانواده را دستگیر و به زندان می افکند. شهید محمود در پی این حادثه به مادرش می گفت: نبایستی ناراحت شوی، آدم برای دینش هر کاری بکند کم کرده است!
در طی درگیری با مأموران حکومت نظامی بارها تا مرز شهادت پیش رفت و یک بار به علت این که مأمور رژیم عکس امام را در مغازه ی آن ها پاره کرده بود به شدت از ناحیه چشم مضروب می گردد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی یک لحظه از فعالیت باز نمی ماند. گاهی در سپاه و زمانی در بنیاد مستضعفین و مدتی را نیز در جهادسازندگی با خلوص نیت به کار بی وقفه ادامه داد.
شهید محمود در برابر جریانات ضدانقلاب و گروهک ها بسیار حساس و سازش ناپذیر بود و سعی می کرد با بحث، افراد فریب خورده را به صراط مستقیم انقلاب اسلامی بازگرداند. به امام عشق و علاقه فراوانی داشت و سعی می نمود مو به مو سخنان امام را به مرحله ی عمل در آورد.
در جریان توطئه ی عوامل مزدوران عراق تحت عنوان حمایت از حزب عرب، او سلاح به دست گرفته و با شدت به سرکوب آنان پرداخت. هنگامی که سیل خوزستان جان هزاران انسان را مورد تهدید قرار می داد او لحظه ای برای نجات جان روستاییان مستضعف عرب آرام نداشت.
از خصوصیات مهم او ایمان و اعتقاد شدیدش به خداوند و انجام تکالیف شرعی بود به طوری که در بین برادران به شیخ محمود معروف شده بود. نسبت به دستگیری از مستضعفین لحظه ای درنگ نمی کرد و حتی اسباب و اثاثیه خانواده را به آنان می بخشید. قبل از شهادت محمود، پیرزن سالخوره ای تعریف می کرد که: محمود را مثل فرزندم دوست دارم، همه کارهایم را انجام می دهد و حتی شستن لباس و تهیه ی غذا را او برایم انجام می دهد.
او بارها آرزوی شهادت می کرد و همیشه به اعضای خانواده می گفت: همه ی بچه ها شهید شده اند و من مانده ام و مثل این که لیاقت شهادت را ندارم!
در جواب مادرش که اصرار می کرد ازدواج کند می گفت: من با شهادت عروسی می کنم!
با شروع جنگ تحمیلی محمود مشتاقانه به برادران سپاه پیوست و پس از فداکاری ها و ایثارگری های فراوان در نبرد با دشمن بعثی سرانجام در زیر پل خرمشهر در تاریخ 1359/8/4 در اثر اصابت ترکش خمپاره به آرزوی همیشگی اش یعنی شهادت و لقاء الله دست یافت.