علی شب نوزده ماه رمضان سال ۱۳۳۸ در خرمشهر به دنیا آمد و تا پایان تحصیلات متوسطه در خرمشهر به سر برد. علی حدود ۱۲ سالگی از بدو ورود به دبیرستان با بچه های محل فعالیت مذهبی خود را شروع کرد. در آن اوان در کتابخانه مسجد امام جعفر صادق (ع) در خیابان چهل متری خرمشهر فعالیت داشت.
به مطالعه کتاب زیاد علاقه داشت. کار می کرد و پول آن را صرف خرید کتاب می کرد. علی به قرآن و نهج البلاغه نیز اعتقاد و علاقه وافری داشت و به هنگام نماز و اوقات دیگر قرآن و نهج البلاغه می خواند و مکرر می گفت که نباید قرآن را فقط بر سر قبرها بخوانید بلکه باید دستورات آن را در زندگی به کار برند.
علی با دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم مکاتبه داشت و مرتب نشریه و کتاب برایش می فرستادند. در دبیرستان شاگرد ممتاز بود و مرتب جایزه می گرفت. علی بسیار ایثارگر و شجاع و فعال بود و چون از اعمال و کارهایش در منزل تعریفی نمی کرد خانواده اطلاع زیادی در مورد فعالیتش ندارند و بسیاری از اعمال ایثارگرانه اش بر همه پوشیده بود چون هر کاری را به خاطر رضای خدا انجام می داد نه برای تظاهر و ریا.
آن قدر ساده و بی ریا و خوش برخورد بود که همه دوستان و بچه های محل او را دوست داشتند و همیشه به سراغش می آمدند حتی هنگامی که در شیراز بود و خیلی دیر به دیر به خرمشهر می آمد. به هنگام آموزش دوستانش به محض مطلع شدن به سراغش آمدند و او نیز به بحث و صحبت پیرامون مسائل مذهبی و سیاسی می کرد و مرتب امر به معروف و نهی از منکر می کرد و حتی بر اثر همین امر به معروف ها و نهی از منکرها و راهنمایی های دیگرش برای ما در منزل مانند یک معلم بود.
علی به شدت از تشریفات بیزاری می جست و از کسانی که تشریفات داشته اند دوری می کرد و سادگی و بی ریایی را بسیار دوست داشت. هنگامی که خدای ناکرده حادثه ای برای مردم محروم پیش می آمد بلادرنگ با تمام وجود به کمک آن ها می شتافت و نمونه اش فعالیت هایش در سیل خرمشهر و زلزله طبس می باشد.
نمازهایش را به آرامی و از صمیم قلب می خواند و در پنج نوبت نماز می خواند و هر دوشنبه و پنج شنبه روزه می گرفت و به هنگام روزه برای خودسازی به کار بنایی مشغول می شد و مرتب به ما گوشزد می کرد که در خوراک و پوشاک اسراف نکنید و به فکر کپرنشین ها باشید و خود در عمل این مطلب را اثبات می کرد و همیشه لباسی ساده می پوشید و غذاهای ساده می خورد و خیلی کم توقع بود و به خانواده های یتیم سرکشی می کرد و به آن ها کمک می کرد.
به امام علاقه زیادی داشت و موقعی که امام در بیمارستان بود مرتب گریه می کرد و می گفت: فقط به امام فکر کنید و بس!
علی به صدور انقلاب اعتقاد زیادی داشت و می گفت: اگر انقلاب صادر نشود می میرد!
علی در سال ۱۳۵۶ وارد دانشگاه شیراز شد و با این که در دبیرستان رشته تحصیلی اش طبیعی بود چون علاقه زیاد به جامعه ضعیف و محرومش داشت و درد اجتماع را می دانست رشته جامعه شناسی را انتخاب کرد.
علی در سال ۱۳۵۶ در اولین تظاهراتی که علیه رژیم کافر شاه و پشتیبانی از امام خمینی(ره) در حرم شاهچراغ بر پا شده بود شرکت داشت که همان روز نیز دستگیر شد. او در همه تظاهرات خیابانی در صف اول حرکت می کرد و خروشان فریاد می زد و شعار می داد. در یکی از همین تظاهرات ها به شدت مورد ضرب و شتم مزدوران شاه خائن قرار گرفت که به دنبال آن دشوار زندگی کردن را برگزید.
بر روی حصیر می خوابید و آجر زیر سرش می گذاشت و ورزش می کرد و از این قبیل کارها. وقتی از او راجع به نحوه زندگی اش سوال می کردیم می گفت: می خواهم اگر به دست ساواک افتادم تاب مقاومت در برابر شکنجه هایش را داشته باشم!
در جریان واقعه چهلم قم که در دانشکده ادبیات بر پا شد فعالانه شرکت داشت و گارد سر سپرده دانشگاه را با حرکت متهورانه اش به بازی گرفته و خشمگین کرده بود. او به انقلاب اسلامی عشق می ورزید و در همه صحنه های انقلابِ شیراز همیشه حاضر بود.
پس از اعلام جهاد سازندگی از جانب امام بلافاصله پیشنهاد کرد که برنامه کوه هفتگی مان را به برنامه جهاد هفتگی برای سازندگی تبدیل کنیم و به دنبال این نظر او به روستای داریوان رفت و چند ماه در آن جا کار کرد. او در ابتدا در کوره ی آجرپزی به کارگران مستضعف آن کوره های گرم و طاقت فرسا کمک می کرد و سپس اقدام به ساختن یک حسینیه و یک کتابخانه کرد و به دنبال آن او خانه ای برای یک زن بی سرپرست ساخت و در ساختن خانه پیرمرد ناتوانی به او یاری می کرد.
پس از مدتی کلاس تعلیم اصول عقاید اسلامی برای بچه های روستا گذاشت و فعالانه در آن به ساختن روح های بکر و مشتاق آنان پرداخت و همه تلاشش در این بود که نور اسلام را به قلب های پاک و تشنه آن روستائیان فطری بتاباند.
شب ها برای ما صحبت می کرد و از نهج البلاغه می گفت و از سوره های قرآن تفسیر می کرد. او سخت به امام و آقای مطهری علاقه مند بود و سخنان امام آن چنان در جانش تأثیر می کرد که همه اصرارش این می شد که آن حرف های قدسی به عمل در آیند و خود چنین تلاشی می کرد.
همیشه می گفت برای دستیابی به اسلام راستین تنها می شود به امام و شهید مطهری و شاگردانش تمسک کرد. پیوسته کتاب قرآن و نهج البلاغه و اصول کافی می خواند و نتیجه این مطالعاتش را بلافاصله به مساجد مختلف منعکس می کرد و برای آنان کلاس های متعدد داشت و کتابخانه ای نیز به نام ابوذر در داریون تأسیس کرد که بیش تر کار آن را نیز خودش انجام می داد.
علی در دوران فعالیتش در شیراز در کتابخانه اسلامی دانشکده ادبیات کار می کرد و در ساختن آن مرکز اسلامی سخت می کوشید. در کنار آن برای مردم حلبی آباد دلسوزانه فعالیت می کردند و در مساجد شهر نیز با بچه های شهرک بازی می کردند. دانشگاه و روابط طاغوتی و فرهنگ استعماریش او را رنج می داد و همیشه به فکر ایجاد درس های اسلامی دانشگاه بود. در این جهت به اتفاق چند نفر از بچه ها که تصمیم به کار بر روی جامعه شناسی اسلامی گرفته بودیم مدت چند ماه کار تحقیقاتی می کرد.
علی پس از تعطیلی دانشگاه به هنگام انقلاب فرهنگی به خرمشهر آمد و در سپاه پاسداران به فعالیت پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی در جنگ فعالانه شرکت داشت و فرمانده گروهی و مسئول مین گذاری بود.
آن طورکه دوستانش تعریف می کنند خیلی در جبهه ها فداکاری می کرده است. آن ها می گویند: یک بار گروهی از رزمندگان در محاصره عراقی ها قرار گرفتند و برای شکستن محاصره، علی داوطلب شد و با عملیات متهورانه اش برادرانش را از محاصره نجات داد و در عملیات دیگری در جریان مین گذاری توانست حدود دوازده تانک دشمن را از بین ببرد.
باز به گفته دوستانش در محل گمرک خرمشهر با گروه خود محاصره می شوند و علی شجاعانه گروهش را نجات می دهد و پس از آن که خود قصد خروج از محاصره را داشت تیری به او اصابت می کند و مجروح و به دست عراقی ها می افتد که او را شکنجه و آزار می دهند و بر اثر این شکنجه ها به شهادت می رسد. همرزمان او برای به دست آوردن جسدش خط آتشی را به وجود می آورند و جسد را از چنگ عراقی ها بیرون می آورند.
پیکر پاک برادر شهیدمان علی هاشمیان روز عید قربان سال ۱۳۵۹ در روستای تالخونچه (روستائی در ۷۰ کیلومتری اصفهان) با شکوه فراوان تشییع و در گلستان شهدای روستا به خاک سپرده شد.
مسئله دیگری که علی زیاد از آن صحبت می کرد و به آن اعتقاد داشت مسئله ازدواج بود و می گفت می خواهم مانند علی(ع) زندگی کنم و زنی مانند فاطمه(س) بگیرم و به همین دلیل تصمیم به ازدواج گرفت و همسر خود را نیز انتخاب کرد و قصد داشت پس از رمضان سال ۱۳۵۹ ازدواج کند که با شروع جنگ تحمیلی نتوانست این امر مهم را انجام دهد و سرانجام شهید شد و به لقاء الله پیوست.