دانشجوي شهيد عباس معيل در سال1344در خانوادهاي مذهبي و متدين در شهر بشرويه ديده به جهان گشود. هنگام تولدش، پدرش مسافرت بود و اهل خانه بر حسب سفارش پدر و به عشق سقاي كربلا نامش را عباس گذاشتند.
دوران كودكي عباس با تلاش و سختكوشي و در خانواده اي كه عشق سرور و سالار شهيدان بود سپري ميگشت وي چهار سال داشت كه براي زائران امام زاده علي(ع) روي دست پدر روضه سكينه خاتون(س) خواند و جمعيت را به شدت به گريه انداخت. بعدها نيز يكي از مداحان اهل بيت (ع) بود و بويژه در شب و روز عاشورا در هيئت جان نثاران حسيني نوحه خواني ميكرد. در شش سالگي به دبستان رفت و از فرط علاقه به مادرش هنگام رفتن به مدرسه و برگشت وي را در آغوش ميكشيد و ميبوسيد. عباس در مدرسه دانشآموزي درسخوان بود و با دوستانش اخلاق خوشي داشت.
تابستان ها شترهاي پدر را به چرا ميبرد اما اغلب به كار طاقت فرسا در كوره پز خانه ميپرداخت تا با كسب درآمدي مختصر هزينههاي تحصيلي خود را بپردازد.
دوران تحصيلياش در مدرسه راهنمايي مصادف با انقلاب شكوهمند اسلامي بود. او در اين سال ها با وجود كوچكي از جسارت زيادي برخوردار بود و يكبار نيز مقالهاي عليه رژيم ستمشاهي در مقابل جمعيت قرائت كرد كه مورد تحسين قرار گرفت. سال هاي حضور در دبيرستان عباس اغلب كتابي براي مطالعه در دست داشت.
و اهل مسجد نیز بود.در امر به معروف و نهي از منكر پيش قدم بود و در اين كار ترديد به خود راه نميداد. عصباني نميشد و حرمت ديگران را نگاه ميداشت. در اين ايام شهيد عباس معيل دوباره به جبهه رفت. مسئولين اعزام نيرو به خاطر سن و سال كم و جثه كوچك و ضعيف عباس مانع اعزامش ميشدند اما او با زرنگي كه داشت خود را به جبهه ميرساند. برخي از دوستان عباس طي اين سال ها به فوز عظيم شهادت نائل شدند.عباس كه بيش از همه تحت تاثير شهادت شهيد محمد فرهادي بود. او علاقه وافري به اين شهيد بزرگوار داشت و هميشه از او ياد ميكرد. عباس بسيار ساده پوش و از ماديات دنيا گريزان بود و دنيا را سراب ميدانست و ديگران را از دل بستن به آن بر حذر ميداشت. وي در آخرين نامهاش خطاب به برادر خود مينويسد: دنيا ابدي نيست و اين ساده لوحي است كه چشم به دنياي فناپذير داشته باشيم.
پس از اتمام دبيرستان وارد مركز تربيت معلم فردوس در رشته آموزش ابتدایی شد. در اولين سال تحصيلياش, مقارن عمليات خيبر به جبهه اعزام شد و از سال بعد نيز مجدداً درسش را رها كرد تا از فيض دانشگاه جبهه بيبهره نماند.
آخرين اعزام شهيد در سال 1363و قبل از عمليات بدر بود كه به عنوان بيسيمچي توپ 106 انتخاب گرديد. اين بار نور شهادت به وضوح در رخسارش نمايان بود. چند روز قبل از عمليات بدر بود كه ديگر از شوخ طبعي او خبري نبود. بسيار آرام و مطمئن بود. بيش تر فكر ميكرد و كم تر حرف ميزد. هر وقت و هر كجا كه مي توانست با خداي خود خلوت ميكرد و وقتي كه ناگهان پيدايش ميشد چشمانش با حلقهاي از اشك ميدرخشيد. چشمان هميشه نمناكش گوياي اين واقعيت بود كه سرانجام جان بر سر عشق خواهد باخت شب عمليات فرا رسيد. آزاد سازي جادهي خندق در آب هاي هورالعظيم در آن سوي ساحل آغاز شد. در اين سو اتومبيل جيپ 106 با خدمات و مهمات سوار بر قايق مخصوص، آماده حركت بود و سرانجام پس از پاكسازي جادهي خندق شبانه به راه افتاد و ساعت 8 صبح به كنارهي جادهي خندق رسيد. جيپ 106روي جاده خندق كه فقط اسلحه سبك داشتند اميدواري ميداد. در انتهاي جاده دشت بزرگي در اختيار عراقيها بود. دشمن با تمام توان پاتك خود را از اين محل آغاز كرد و قبضهي توپ106 تنها سلاح هاي سنگين در جبههي اسلام بود كه هر از گاهي از پشت خاكريزي كوتاه شليك ميكرد. ادوات دشمن در آتش قهر رزمندگان اسلام ميسوخت اما خطر حمله مجدد ادامه داشت.جيپ 106 حامل شهيد معيل براي بارگيري گلوله بايد لحظاتي از خط مقدم خارج ميشد. عباس خوشحال از تلاش خود و همرزمان به عقب برميگشتندكه مورد اصابت گلوله كاتيوشاي دشمن قرارگرفت سرنشينان جيپ به هوا پرتاب شدند و عباس با تبسمي بر لب شهيد شد. پيكر پاك آن شهيد ساعاتي زير آتش دشمن باقي ماند و سرانجام به وسيله موتور سيكلت از زير آتش خارج و بلافاصله با قايق به پشت جبهه منتقل گرديد.(تاریخ شهادت: 1363/12/22)هنوز همسنگران شهيد در جبهه بودند كه پيكر پاك او با حضور چشمگير مردم و برخي همكلاسيان و اساتيدش در شهر فردوس و بشرويه تشييع شد.