دانشجوی شهید سید امیدوار باقری فرزند غلامحسین از سادات شاه البرز بود که جدش به امام موسی کاظم (ع) می رسد (اما لفظ سید در شناسنامه اش ذکر نشده است) وی در سال 1344 در روستای یکاوی (دوشیخ سوسن) از توابع شهرستان ایذه دیده به جهان گشود شاید چون پدر و مادرش به آینده پر افتخارش امید داشته اند نام او را امیدوار گذاشتند. دوران کودکی را سپری نمود و راهی دبستان شد. چون روستای محل تولد او فاقد دبستان بود چندین کیلومتر راه می پیمود تا به روستای لولو می رفت و در دبستان البرز لولو سوسن تحصیل می کرد (دبستانی که هم اکنون به نام وی نامگذاری شده است بعد از اتمام دوره ابتدائی وارد مدرسه راهنمایی شهید احسان عراقی شد و دوره راهنمایی را هم با موفقیت چشمگیری به پایان رساند و نیز برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان به شهر ایذه مهاجرت کرد در این شهر دور از خانواده در یک خانه استیجاری زندگی می کرد و تمام کارهای خود را به تنهایی انجام می داد. چون از هوش و استعداد بسیار بالایی برخوردار بود در رشته علوم تجربی دبیرستان شهید دکتر بهشتی ثبت نام نمود در سال تحصیلی 64-65 موفق به اخذ مدرک دیپلم گردید. همان سال در کنکور دانشگاه عالی شرکت نمود و در رشته های پرستاری نیروی هوایی و علوم تجربی تربیت معلم قبول شد ولیکن او از این دو رشته تربیت معلم را انتخاب کرد و برای کسب علم و معرفت راه کویر یزد را در پیش گرفت. وی در مرکز تربیت معلم شهید دکتر پاکنژاد مشغول به تحصیل شد اما یک سال از تربیت معلم را به پایان نبرده بود که در دانشگاه امام حسین (یعنی جبهه) ثبت نام کرد و سرانجام بعد از مدتی خدمت در جبهه های حق علیه باطل در تارخ 1/9/66 بر اثر اصابت ترکش در عملیات نصر 8 در محل ماووت عراق موفق به درجه رفیع شهادت شد.
شهید باقری مجرد بود چون مشغول ادامه تحصیل بود لذا موفق به انجام سنت پیامبر (ص) شد وی دارای چهره ای نورانی و خندان بود همیشه وقت تبسم بر لبان داشت. وی از نظر اخلاقی فردی نمونه اسوه بود هیچ وقت گرد گناه نمی رفت. اوحتی معتقد بود که فکر گناه کردن نیز گناه محسوب می شود.
فرشته ای بود در لباس انسان! او اهل مطالعه بود و علاقه زیادی به شعر داشت اما همیشه وقت از پروین اعتصامی را زمزمه می کرد.
ای خوش از تن کوچ کردن خانه در جان راشتن/ روی مانند پری از خلق پنهان داشتن
حال که تنها از تن بلکه از دنیا کوچ کرده و در قرب الهی مأوا گزیده است می فهمیم که او این بیت را در بیان حال خود زمزمه می کرد و انصافا بیان حال اوست.
شهید در انجام وظایف دینی بسیار جدی و وظیفه شناس بود و اصلا نماز و روزه قضا نداشت و همیشه دیگران به انجام فرایض دینی دعوت می کرد خوش قول و مهربان و باوفا بود و به هر کس وعده می داد عمل می کرد وی در تمام عمرش حتی به شوخی هم دروغی بر زبان نمی آورد. موقعی که دروغی می شنید حالت عجیبی پیدا می کرد که وصف ناشدنی است همیشه این حدیث از پیامبر را برزبان می آورد که می فرمود:
"سخن حق را بگوئید هر چند که تلخ باشد"
اوفردی کوشا و پرتلاش بود علاوه بر تحصیل در ایام فراقت به کمک خانواده می شتافت و هیچ وقت احساس خستگی نمی کرد و در گرما طاقت فرسا بخش سوسن همراه و همپای پدر به کشاورزی می پرداخت و چون از خود زمین زیادی نداشتند لذا بر روی زمین های دیگران کار می کردند چون خداوند از همان اول لطفش را شامل حال وی کرده بود می توانست به وسیله هر دو دست بنویسد و کار کند یعنی هم راست دست و هم چب دست بود. ایشان به همه مردم به دید احترام می نگریست لذا مورد احترام همه مردم بود و نیز مورد احترام همه اهل خانواده بود پدر و مادرهم نسبت به سایر فرزندان علاقه بیشتری به ایشان داشتند چون سرآمد بوده از هوش و قدرت تفکر خارق العاده ای برخوردار بود و همه اعضاء خانواده به حرف های او گوش می کردند و هر تصمیمی که می گرفت از روی عقل و منطق بود لذا مورد قبول همه خانواده بود و هیچ کس روی حرف او حرفی نمی زد چون همه به حرف وی اطمینان داشتند هیچ کس را نمی شناسیم که او ناراحت شده باشد وقتی که روح پاکش به سوی بارگاه الهی پر کشید همه آن هایی که حتی برای یک بار او را دیده بودند در غم هجرانش اشک می ریختند.