شهيد عبدالحسين صحتي در شهر حماسه و ايمان، دزفول قهرمان در خانواده اي معتقد و مذهبي چشم بدنيا گشود و در فضايي كه عشق حسين و زمزمه قرآن، ترنم جاري جو خانواده بود رشد كرد و باليد در آنجا الفباي ايمان و اعتقاد آموخت و با مسجد و عبادت و روضه و محرم و محبت اهل بيت آشنا شد. سال 1344 تولد اين سرباز پاكباز امام بود گويي شهادت اين عزيز تفسير سخن امام بود كه در هنگامه تبعيد وقتي از او پرسيدند اكنون چه كسي پشتيبان و مدافع و ياور تو خواهد بود امام با آرامش و طمأنينه پاسخ داد ياوران من اكنون در گهواره خفته اند و اينان كه اينك در بسترند از خون خفتگان ديروز گهواره هایند و حماسه آفرينان امروز جبهه ها. شهيد عبدالحسين دوران كودكي را در محيط مذهبي و مقدس خانواده پشت سر نهاد و قدم در محيط دبستان نهاد. آثار هوش و ذكاوت در دوران تحصيلي ايشان فوق العاده مشهود بود. او بعنوان دانش آموز ممتاز و برجسته دبستان را پشت سر نهاد و در مدرسه راهنمائي سعدي ثبت نام نمود در چنين شرايطي افق زندگي و نگاهش گسترده تر گشت، با مسجد رابطه اي عميق تر يافت و جانش با قرآن گره خورد و در زلال آيات قرآن به تطهير و تذهيب خويش پرداخت همچون ماهي كه حيات خويش را در آب مي يابد او نيز در فضاي مسجد احساس حيات مي كرد كه للمؤمن في المسجد كالسمك في الماء و المنافق في المسجد كالطير في القفس.
شهيد عبدالحسين در همين دوران فرصت هاي خويش را با مطالعه و تفكر مي گذراند. مقاله مي نوشت، يادداشت بر مي داشت و هر نكته و گفته اي او را به تامل و تدبر مي كشاند، مي اندوخت و اندوخته هاي خويش را به دوستان و هم جلسه ايهاي خود تقديم مي داشت. با شروع انقلاب اسلامي عليرغم شرايط سني كم در تظاهرات شركت داشت و بر ديوارها تصوير امام و شعارهاي انقلاب نصب مي كرد و مي نوشت. شوقي شگفت و شوري وصف ناپذير در خويش داشت و با همه وجود در راستاي تحقق انقلاب مي كوشيد. با پيروزي انقلاب كبير اسلامي، شهيد عبدالحسين بر وسعت و عمق مطالعاتش افزود، ساعت ها مطالعه مي كرد و با ژرف انديشي و كاوش و تحقيق سرمايه اي عظيم از معارف اسلامي اندوخت و گاه تا نيمه هاي شب در خلوت آرام شبانه جان را با رائحه خوش مطالعه در قرآن و نهج البلاغه و حديث آشنا مي ساخت و صفا مي بخشيد. در سال 1358 قدم به دبيرستان شهيد عزيز صفري نهاد حوزه فعاليتش گسترده تر شده بود اندوخته هاي خويش را در مراسم صبحگاه عرضه مي داشت و اولين سخنان خويش پيرامون انسان و مسئوليت را در صبحگاه همين دبيرستان مطرح نمود. در پايان سال اول دبيرستان مشغول تدريس شد. دانش آموزان او را همچون نگيني در بر مي گرفتند و به كلام پر جاذبه اش گوش جان مي سپردند، در همين هنگام به حسينيه شهدا راه پيدا كرد و اندكي بعد مسئوليت اداره جلسه را بعهده گرفت، دلسوزانه و مخلصانه راه مي نمود و با قلبي از ايمان لبريز درس ايمان و اخلاق و استقامت مي داد.
شهريور 1359 فرا رسيد شعله جنگ تحميلي استكبار عليه انقلاب نوپاي اسلامي افروخته شد و مرزهاي ميهن اسلامي لگدكوب تجاوز و ستم و بيداد گرديد. با شروع جنگ تحميلي شهيد عبدالحسين به بسيج مسجد پاسداران پيوست تا از حريم اسلام و انقلاب دفاع نمايد. هنوز سه ماه از شروع جنگ تحميلي نگذشته بود كه در سن 15 سالگي با عزمي جزم و اراده اي راسخ به جبهه شتافت، در بازگشت از جبهه در سنگر مسجد به ايراد سخنراني و اداره جلسه قرائت قرآن مي پرداخت، در هر فرصتي ضرورت دفاع و جهاد، ايثار و شهادت را با بياني رسا براي همرزمان و همراهان بازگو مي كرد. پل ارتباطي بين جلسه و جبهه بود و خود بارها به جبهه شتافت در عمليات فتح الفتوح آزادسازي بستان شركت داشت و حماسه ها آفريد و شجاعت ها و شهامت هاي شگفتي از خويش بروز داد.
بعد از عمليات پيروز بستان شهيد عبدالحسين در خانواده شهدا و در مساجد دزفول به ايراد سخنراني پرداخت، از مسئوليت سنگيني و خطير پس از شهادت گفت و از رسالت عظيم پاسداري از دستاورد خون شهيدان.
در عمليات مقدس و پرشكوه فتح المبين شركت داشت و در جمع سراپا خلوص عاشقان شبانه در خلوت راز و نياز، اشك ها ريخت و زمزمه ها داشت. او شيفته جبهه بود و جبهه را كلاس رشد و تعالي مي دانست و همواره تأكيد و توجيه به پر ساختن سنگرها داشت، آنقدر كه وصيت نامه اش نيز وصيت به اين مراسم و فريضه بزرگ نموده است.
شهيد عبدالحسين در تمام عمليات ها شركت داشت: فتح الفتوح، شكست حصر آبادان، والفجر مقدماتي، بستان، فتح المبين، بيت المقدس، والفجر1، والفجر مقدماتي، بدر و سرانجام والفجر8 شركت داشت. در كنار جبهه و جلسه، درس را فراموش نمي كرد. كلاس دوم دبيرستان را در ظرف يك ماه خواند و با كسب بهترين نمرات قبول گرديد. مدتي بعد از اتمام عمليات سال سوم دبيرستان را امتحان داد و با يك ماه مطالعه و درس خواندن شاگرد دوم شد. دوباره به جبهه شتافت و پس از بازگشت سال چهارم را با موفقيت تمام پشت سر نهاد.
در تابستان سال 63 در كنكور دانشگاه پذيرفته شد، همزمان با موفقيت در آزمون دانشگاه د و در امتحان تربيت معلم نيز پذيرفته گرديد اما ترجيح داد كه به دانشگاه اراک در رشته ریاضی برود. هنوز چند ماهي از حضورش در جبهه نگذشته بود كه از ناحيه دهان مجروح شد و پس از مجروح شدن اصرار داشت كه همچنان در جبهه بماند پس از چند روز استراحت با شوق تمام به جبهه بازگشت و پس از پايان عمليات براي تداوم دروس دانشگاهي به محيط علم و دانش قدم نهاد. در محيط دانشگاه اسوه اخلاق و تقوي بود حتي در سكوت هاي ممتد و هميشگي اش درس مي آموخت و اگر سخن مي گفت كوتاه و قاطع و پرمفهوم بود، دوستانش او را معلم اخلاق مي خواندند و سرمشق و الگوي مي شناختند، سجاياي اخلاقي، روح عظيم و آرام او رفتار و برخوردهايش جاذب و مؤثر بود. در ميان دوستان نيز چنين بود گرم و صميمي و دوست داشتني، مهربان و آرام و بياد ماندني آنچنان دوستش مي داشتند كه هرگاه حضور نداشت خلاء وجودش را احساس مي كردند وقتي به جبهه مي آمد در ميان همرزمان و همسنگران زمزمه مي شد كه عبدالحسين آمد، گويي آمدن او آرامش و صفا و پيروزي مي آورد. فرماندهان به استقامت و ثبات قدم و ايمان او فوق العاده مطمئن بودند. ايستادگي و صبر و شكيبائيش در هنگامه عمليات زبانزد و نمونه بود و خلوص و پاكبازيش چشمگير و حماسه گونه.
در محيط خانواده صميمي و ساده بود – لبخند محبت بر لب داشت و با افراد خانواده بگرمي و نرمي برخورد مي كرد. ساده مي خورد و مي پوشيد به همه حتي كوچكترين ها احترام مي گذاشت عمده فرصت ها را با كتاب مي گذراند و در هنگامه ناراحتي و سختي به نماز مي ايستاد. كمتر سخن مي گفت و هرگاه لب به سخن مي گشود ارشاد و هدايت و موعظه بود. مظلوميت او هم در زندگي و هم در شهادت سرخ و خونبارش امضايي بر زندگي پاك و تابناكش بود. او شيفته شهادت بود – در عمليات والفجر8 عليرغم اينكه از ناحيه صورت و گردن زخمي شده بود ترجيح داد كه همچنان در جبهه بماند او شيفته جمال يار بود و در رزمگاه شرف و حماسه، لحظه ديدار را انتظار مي كشيد خدايش نيز طالب وصال بود و سرانجام مرغ باغ ملكوت، سينه سرخ مهاجر عاشق، همچون صاحب نامش حسين پرپر و گلگون كفن، خنده بر لب، معراج خويش را آغاز كرد. رفت تا در خلوت قرب و انس، در جوار رحمت دوست بياسايد و بر خوان گسترده فضل و كرم خاص حق ميهمان گردد. او اكنون در بستان سبز بهشت، في مقعد صدق عند عليك مقتدر نشسته است و با نوايي كه تنها گوش جان وارستگان مي شنود فتح و ظفر مي دهد. عبدالحسين همچون مولايش حسين، جان بر سر پيمان نهاد و آزاد و رها در پرنيان خون بر فرشي از بال ملائكه در افق وصال محبوب بال و پر گشود، گل يادش همواره شكوفاتر و راهش مستدام و پر رهروتر باد.