شهید علی اصغر افشاری در چهارم مرداد سال 1339 در تهران متولد شد. در همان اوان جوانی راه خود را انتخاب نمود و تمام قید و بندهای دنیایی را از فکر و ذهن خود گسست. شخصیت با وقار همراه با فروتنی با لباس های ساده، ترکیبی می شد که هر شخصی را وادار به احترام به او می کرد.
از 8 سالگی نماز و روزه اش ترک نمی شد و تقریبا در نماز جمعه و دعای کمیل مدرسه شهید مطهری و مراسم مسجد جمکران و قم حضور دائمی داشت. بعد از این که امام خمینی (ره) را شناخت عاشق و مجذوب ایشان شد و به عنوان میزان و تشخیص، وضعیت خوب یا بد افراد را با فرمایشات آن بزرگوار محک می زد و با تکثیر نوارهای سخنرانی امام خمینی (ره) رسما در جریان انقلاب فعال بود. بدون توجه به تهدیدهای رژیم پهلوی که متوجه خانواده اش، که یک خانواده ارتشی بود، در فعالیت های مذهبی و سیاسی شرکت فعالانه داشت و این مسیر را بی باک و بدون هیچ انحرافی از خط ولایت فقیه، ادامه می داد. دغدغه اش نحوه جمع آوری آثار شهدا و خدمت فی سبیل الله جزء لاینفک زندگی اش بود.
علی اصغر در دبیرستان دکتر هوشیار تهران تحصیل می کرد. در سال 1357، با معدلی ممتاز، امتحانات سال چهارم نظری در رشته ریاضی فیزیک را سپری کرد و با شرکت در آزمون دانشگاه ها در رشته های مختلفی در چندین دانشگاه قبول شد و در رشته مورد علاقه اش، مهندسی مکانیک دانشگاه شریف، به تحصیلات کلاسیک خود ادامه داد.
او زکات آن چه را فرا گرفته بود با خلوص پس می داد. در همان زمانی که انقلاب فرهنگی رخ داد او در دبیرستان های تهران ریاضی و فیزیک تدریس می کرد و به عنوان تحلیل گر خبری، مسائل روز را به اطلاع دیگران می رساند.
معمولا در تظاهرات انقلابی، با برادرش شرکت می کرد. علی اصغر مردی با شهامت و آگاه بود که در مقابل اعتقاداتش به هیچ وجه عقب نشینی نمی کرد و زیر بار زور نمی رفت. او اهل شوخی بود اما شوخی هایش هرگز به مرز توهین به دیگران نمی رسید و همیشه در حد اعتدال بود.
او در حرکت بی امان در 13 آبان، در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا به همراه دانشجویان پیرو خط امام حضور داشت.
علی اصغر، دنیا را کلاس می دانست و تمام امتحانات را گمنام گذراند. با عقیده حضور در تظاهرات در اوایل انقلاب و مذهب آمیخته با عمل و محبت و معرفت در کسب سلوک بود. ارتباط و علایق او به نواب خبر از روح بزرگ او می داد. با مطالعه کتاب ها و نشریات فدائیان اسلام، خود را جزء آنان می دید و سخت پیگیری می نمود تا آن جا که به عنوان پیشنهادات خود در مورد آثار شهید نواب، به گروه فدائیان اسلام نامه ای ارسال نموده بود. در پاسخ نامه ایشان توسط فدائیان اسلام آمده است: «درود بر شما عزیزانی که همواره در خط انقلاب و پیرو روحانیت متعهد بوده و برای احکام نورانی اسلام، قلبتان می تپد. نامه شما رسید. از راهنمایی تان متشکریم.» و حتی جهت آشنایی، مکان و وقت معینی نیز در نامه ذکر گردیده بود. این گونه بود که چون مردان مرد، قبل و بعد از انقلاب، در تمام صحنه ها نقش آفرین بود.
با تمام ایمان ایستادگی داشت و فقط اخلاص را رعایت می کرد و شاید گاهی موانعی پیش رو باشد، اما اگر آن هم بود با تزکیه علی اصغر و با سیر مطالعاتی و علاقه به آثار و کتاب های امام خمینی (ره) رفع می شود و همان موجب ترقی می گردید.
علی اصغر از نظر مشخصات روحی و شخصیتی طبعا همچون مومنانی که خداوند متعال در قرآن کریم، آن ها را ستوده و در وصفشان سوره هایی را اختصاص داده، دارای صفات خالص پاک انسانی است که حاکی از صیانت، دیانت و سیاست آن ها می باشد. او برخلاف قدرتمندان، طرفدار سرسخت طبقه محروم و مستضعف بود. تواضع و ساده زیستی علی اصغر به حدی بود که همگان را متعجب می ساخت. آن گونه که از چیزهایی که معمولا جوانان به آن اهمیت می دهند مثل پوشیدن لباس های متنوع، شیک و نو، بر حذر بود و این چیزی بود که علی اصغر خود را ملزم به رعایتش می دانست.
یکی از برنامه های روزانه علی اصغر پرداختن به مطالعه خصوصا در مورد مسائل دینی و اعتقادی بود و این امر را همواره به دیگران تاکید می کرد و می گفت: «مومن باید اعتقادش بر اساس مطالعه و آگاهانه باشد تا بتواند از آن ها دفاع کند و هم مشوق و مبلغ خوبی برای عموم باشد.»
به رضایت پدر و مادر بسیار اهمیت می داد. در پایان هر هفته برای دیدنشان از تهران به ابهر باز می گشت. علی اصغر خوبی هایش را کم می شمرد و بدی هایش را که نداشت زیاد می شمرد.
در سال 1360 به صورت رسمی وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گردید. و به مدت 72 روز در مهر ماه همان سال در پادگان امام حسین (ع) وارد آموزش دوره های نظامی شد. علی اصغر تنها تنها یک اضطراب و تشویش در دل داشت و آن هم درخواست کسب اجازه از پدر و مادر، برای حضور در جبهه بود. در حالی که پاره ای از شب گذشته بود علی اصغر اشک ریزان، پدر را در دیدن فیلم جنگی که از تلویزیون پخش می شد، همراهی می کرد. پدر متوجه گریه علی اصغر گردید، ناراحت شد و علت را سوال نمود. علی اصغر از راه همیشگی وارد شد و گفت: «به نظرم از من راضی نیستی؟» پدر گفت: چطور از تو راضی نباشم؟ بلافاصله گریه علی اصغر به خنده تبدیل شد و گفت حالا که از من راضی هستی، پس اجازه بده که به جبهه بروم. مادر که با فرهنگ عاشورایی آشنا بود پیش دستی کرده و رضایت خود را اعلام می کند. علی اصغر فردای آن روز عازم دانشگاه اصلی خود، یعنی جبهه جنگ گردید تا به قول خودش، در آخرین عملیات خونین شهر شرکت کند و برای همیشه جزء یاران مولایش امام حسین (ع) قرار گیرد.
معصومه، پس از یک هفته از اعزام علی اصغر در خواب، علی اصغر را می بیند که خود خبر شهادتش را اعلام می کند و خواهر یقین پیدا کرده بود که او به آرزویش رسیده است و به این باور رسیده بود که اگر علی اصغر به مرگی غیر از شهادت از خانواده جدا می شد، تحمل فراقش بسیار مشکل و طاقت فرسا بود. لحظه وداع علی اصغر از خانواده خواسته بود که برایش دعا کنند.
پس از گذشت 3 روز از خواب معصومه، خبر شهادت علی اصغر را آوردند. او در بیستم اردیبهشت سال 61 در عملیات آزادسازی خرمشهر(الی بیت المقدس) در شلمچه به آرزوی خود رسید و سه روزی پیکر پاک او غریبانه در جبهه شلمچه باقی مانده بود.