«محمد» در دی ماه ۱۳۴۰ در آبادان متولد شد و بعد از گذشت چند سال به اتفاق خانواده اش به بهبهان عزیمت نمود. او از دوران نوجوانی در نماز جماعت شرکت می کرد و به خاطر هوش سرشاری که داشت، در دوران تحصیل همواره از شاگردان ممتاز بود. در زمان اوج گیری انقلاب اسلامی در تظاهرات و برنامه های انقلاب شرکت فعال داشت و جوانان را برای انجام یک تحول اساسی در مملکت تشویق می کرد. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی اقدام به تشکیل انجمن اسلامی و تاسیس کتابخانه در منطقه کارخانه سیمان نمود. در سال ۱۳۵۹ در رشته ریاضی - فیزیک دیپلم گرفت. با آغاز تجاوز رژیم بعثی عراق ( از همان نخستین روز جنگ؛ ۳۱ شهریور ماه ۱۳۵۹) در جبهه آبادان حضور یافت و تا آخر عمرش ( عمليات کربلای ۵ ) جبهه ها را ترک نکرد. او فرماندهی بود که در جای جای جبهه های حق، در تیپ ها و لشکرهای مختلف، در غرب و جنوب با حضور خود، رسالت بزرگ و الهی خود را به نحو شایسته به انجام رسانید، این فرمانده رشید و گمنام سپاه امام زمان (عج) از لحاظ مدیریت و قدرت فرماندهی در سطح بالایی بود. وقتی برای بچه ها صحبت می کرد خالصانه و بی ریا سخن می گفت. کلاسش چون ذکر جبهه ها برای برادران آرامش بخش بود. حرف هایش از اثر خاصی برخوردار بود. زیاد قرآن می خواند و به خواندن قرآن و تفکر در آیاتش اهمیت فوق العاده ای می داد. صحبت هایش براساس تفکر و حساب شده و با استدلال بود. در سخت ترین شرایط جنگ و درگیری با دشمن، فریادرس رزمندگان خصوصا مجروحین بود.
محمد در همان روزهای شروع جنگ، به اتفاق برادرش شهید محمود شعبانی در مسجد الرسول ( آن روزها دشمن تا آنجا پیشروی کرده بود ) به مقابله با کافران بعثی پرداخت.
وقتی مزدوران بعث از رودخانه بهمنشیر عبور کرده و وارد کوی ذوالفقاری آبادان شدند، برادرش محمود از اولین کسانی بود که در مقابل دشمن ایستاد و علی رغم نداشتن سلاح کافی و مؤثر و عدم حمایت از سوی بنی صدر خائن و هم پیمانان او، با کمک دوستانش موفق شدند دشمن را از منطقه ذوالفقاری، کیلومترها عقب برانند. در ابتدای جنگ تحمیلی به مدت چهار ماه در جبهه آبادان به سر برد و سپس به عضویت سپاه پاسداران بهبهان در آمد. بعد از مدتی وی برای دومین بار به جبهه شتافت و در یکی از عملیات، رشادت بسیاری از خود نشان داد. پس از انجام عملیات مجددا به بهبهان بازگشت و دوباره به جبهه عزیمت نمود. این بار محمد فرماندهی گروهی از برادران اعزامی به جبهه بستان را عهده دار گردید. در عملیات طریق القدس رشادت ها و شجاعت های زیادی از خود نشان داد که زبانزد همه دوستان و همسنگران او می باشد. محمد با قلبی مطمئن به فرماندهی نیروهای تحت فرماندهی خود ادامه داد و معتقد بود که « ما هرگز نباید از محور موجود عقب نشینی کنیم». در همین عملیات بود که در تاریخ 8/9/1360 فرمانده رشید اسلام از ناحیه کتف زخمی شد. پس از بهبود نسبی مجددا عازم جبهه شد و نستوه و پایدار بار دیگر به یاری رزمندگان شتافت.
در فروردین ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات پیروزمند " فتح المبین " به همراه دیگر برادران مجاهد، رزمی جانانه نمود و پس از موفقیت در عملیات برای چند روز به اتفاق دیگر برادران رزمنده به بهبهان برگشت. در عزیمت مجدد به جبهه برای بیرون راندن آخرین بازمانده های دشمن بعثی، مسئولیت جانشینی فرماندهی گردان را پذیرفت و به اتفاق فرمانده شهید احمد وتری در عملیات غرورآفرین بیت المقدس شرکت نمود و در مراحل مختلف این عملیات حماسه ها آفرید. در طول این عملیات گردان های بهبهان به کمک فرماندهان دلیرشان نقشی کارساز در شکستن خطوط پدافندی دشمن و تصرف خاکریزهای آنان داشتند. پس از بازگشت از عملیات پیروزمند بیت المقدس، محمد با یکی از بستگان خود که از خانواده ای مذهبی بود ازدواج کرد و پس از مدت کوتاهی مجدد به جبنه عزیمت نمود. به راستی که به قول شاعر:
در باطن عاشقان مزاجی دگر است * بیماری عشق را علاجی دگر است
وی در عملیات رمضان که طی آن بهبهان، شهدای زیادی را تقدیم اسلام نمود، شرکت داشت که ناگهان خبر شهادت برادر بسیجی اش، محمود، را شنید. محمد، صبورانه شکر خدای متعال را به جای آورد و به یک جمله بسنده کرد و گفت: او از من سبقت گرفت. پس از پایان عملیات جهت شرکت در مراسم تجلیل و گرامی داشت یاد برادر شهیدش به بهبهان رفت و مجددا بدون هیچ تاملی بار دیگر قدم به جبهه گذاشت. عزیمت مجدد وی به جبهه با قبولی وی در دانشگاه تربیت مربی سپاه همزمان شد. محمد با وجود علاقه به تحصیل در علوم دینی گفت: « من جبهه و حضور در صحنه های نبرد را ترجیح می دهم چون فکر می کنم که به این ترتیب وجودم بیشتر مثمر ثمر است ».
در عملیات والفجر مقدماتی شهید محمد شعبانی با سمت فرمانده گردان بدر شرکت نمود. وقتی نیروهای گردان به مدت کوتاهی در محاصره دشمن قرار گرفتند، محمد با فرماندهی خوب و اتخاذ تدبیر لازم توانست حلقه محاصره دشمن را بشکند و نیروها را از محاصره بیرون آورد. عشق به حضور مستمر در جبهه و روحیه سلحشوری، مانع از ماندن او در پشت جبهه می گشت، به طوری که وقتی مجروح شده بود و در بیمارستان بستری بود و صدای مارش عملیات را شنید به دلیل عدم حضور در جبهه بسیار دلگیر و ناراحت شد. در عزیمت دوباره وی به جبهه به مدت 7 ماه در کنار مجاهدین عراقی در لشكر بدر خدمت نمود. بیش از یک ماه از حضور وی در این لشكر نگذشته بود که در حین تلاش بی وقفه اش در گرمای سوزان حور برای سومین بار مجروح شد. علی رغم این که پزشکان برای این عاشق جانباز حداقل دو ماه استراحت تعیین کرده بودند، وی پس از یازده روز استراحت به جبهه برگشت.
همزمان با حضور مکرر در جبهه ها، محمد در کنکور سراسری شرکت و در رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی اصفهان پذیرفته شد. علی رغم علاقه زیادش به این رشته، بعد از ثبت نام بدون فوت وقت در تاریخ ۹ آذر ماه به سپاهیان محمد (ص) پیوست و گردان اعزامی از بهیهان را فرماندهی نمود. این جانباز سلحشور با وجود همه مشکلات هیچگاه حاضر نشد با جبهه وداع گوید.
محمد در شب فراموش نشدنی شهادت خود آرامش نداشت. رزمندگان گردانی که محمد فرماندهی آن را به عهده داشت نقل می کنند: « آن شب دشمن به گونه ای آتش می ریخت که کسی قادر نبود سربلند کند. اما یک سر بود که بالا بود. » یک سر بود که عاشقانه به این طرف و آن طرف خط مثل برق رفت و آمد می کرد و به بچه ها سرکشی می نمود و آن شهید بزرگوار محمد شعبانی بود. در چنین لحظه های پر مخاطره ای بود که قامت سروگون محمد با اصابت تیری به گردن وی خم شد و محمد پس از هفت سال انتظار، در تاریخ 27/10/65 بهه دیدار معبودش شتافت.