بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ... (سوره توبه آیه 111)
خدا جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده آن هائی در راه خدا جهاد می کنند که دشمنان دین را بقتل رسانند و یا خود کشته شوند..
زندگی مسعود همانند خورشیدی بود که از پس ابرهای تیره و تاریک سر بیرون آورد و دیگر هیچگاه غروب نکرد تا هنگامیکه شهید شد و شهادت او همانند نوری شد که در پرتو عنایات الهی رنگ و درخشش پیدا نمود.
مسعود تجویدی در 25 فروردین سال 1337 در اهواز دیده به جهان گشود.دوران ابتدائی را در اهواز و دوران متوسطه را در هنرستان شهدا (صنعتی اهواز) گذراند. مسعود از همان ابتدائی کودکی از استعداد شکوفائی برخوردار بود و همیشه در دوران تحصیلی مورد تشویق مربیان خود قرار میگرفت. فعال و پر تلاش بودن مسعود از صفاتی بود که به چشم می خورد و از خصوصیات بارز و آشکار او وقار و افتادگی، احساس مسئولیت در قبال کارهایش، کم حرف زدن، نظم و آینده نگری او در مسائل بصورتی بود که در برنامه ریزی های زندگیش کمتر با مشکلات و مسائل پیش بینی نشده روبرو می گشت. ابتکار و خلاقیت یکی از مشخصات و خصوصیات برجسته او بود که تا لحظه شهادت همراه داشت و در دوران جنگ بخوبی از این خصوصیت بهره برد و توانست کارهائی انجام می دهد که تا آن تاریخ دیگران بفکرشان رسیده بود.
مسعود بعد از گرفتن دیپلم به خدمت سربازی رفت و به علت جراحی استخوان پا به او معافی پزشکی داده شد.
بعد از آن حدود 2 سال نزد پدرش در مغازه تراشکاری کار کرد و مدتی نیز در تهران مشغول بکار شد که در همان زمان قصد داشت برای ادامه تحصیل به آمریکا برود که با شروع انقلاب و بپا خواستن امت مبارز به آن ها ملحق می شود و یکی از افراد فعال انقلاب می شود و با برادر شهید امیر حسین هموئی و محمد کیوان و تعداد دیگر از برادران مشغول پخش اعلامیه و نوشتن شعار بر دیوارهای شهر در شب، هنگام حکومت نظامی شد و در یک مورد نیز در دانشگاه هنگام فروختن کتاب و نوار بدست گارد دانشگاه افتاد که آنجا خود را با زرنگی خاص خودش آدم بیکاری جا زد که انگیزهء فروختن کتاب ها و نوارها را احتیاج به مادیات بوده و توانست خود را از چنگال آن ها خارج گرداند تا اینکه انقلاب پیروز شد و او در کنکور سال 58 شرکت نموده و در دانشکده مشهد قبول گردید و در مشهد همزمان با تحصیل در انجمن اسلامی و نهادها فعالیت می کرد و با شروع انقلاب فرهنگی از امتحان دادن در ترم دوم خودداری کرد و در تعطیلی دانشکده فکر دیرینه اش به سراغش آمد که بعد از مدت ها فرصتی بدست آورده تا در مورد مسائل فکر کند تصمیم گرفت به شکلی مطالعات و تحقیقات خود را شکل دهد و به استخوان بندی و ریشه اصول عقاید و ... اسلام دست یابد.
بدین سبب بهترین کار را طلبگی و بهترین مکان را حوزه علمیه تشخیص داد و بعد او مشورت با دوستان حجره ای در یکی از حوزه های مشهد گرفت و به همراه برادر شهید سید فرج سید نور شروع به خواندن عربی و ... نمود و از خود استعداد و علاقه و شور زیادی در این کار نشان داد.
ولی چند ماهی از شروع درس های حوزه و تعطیل دانشکده نگذشته بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد. مسعود دیگر نتوانست در مشهد بماند و همانند یک انسان معمولی و شرایط عادی فقط نظاره گر جریانات و مسائل جنگ باشد، به همین جهت بود که روز پنجم جنگ با برادر شهید حسین بهرامی که در سپاه پاسداران مشهد با او آشنا شده بود به سمت اهواز حرکت کرد. در اهواز به قسمت عملیات بسیج اهواز همراه برادر شهید اصغر گندمکار شروع بکار کرد ولی این کار او را قانع نکرد و نتوانست دوری از خط مقدم را تحمل کند و با زرنگی با لباس مبدل خود را به جبهه سوسنگرد رسانید و در حالیکه سوسنگرد و جاده آن تا اندازه ای تحت کنترل مزدوران عراقی بود برای آنها بوسیله نیسان چند دستگاه موتورسیکلت برد و در آنجا مدتی ماند.ولی بعد به علت فعال بودن جبهه خرمشهر تصمیم گرفت به جبهه خرمشهر برود و بعد از آن بود که با گروهی از دوستان به جبهه خرمشهر رفت و حدود 2 ماه در شرق کارون مستقر شدند.
بعد از دیدن و لمس کردن جنگ و عواقب و جریانات جبهه ها متوجه ضعف آموزشی خود و دیگر برادرانی که در جبهه مشغول نبرد بودند شد و تصمیم گرفت به سپاه آمده و در آنجا دوره ببیند.
آنگاه پس از طی مراحل عضوگیری به دوره 12 سپاه رفت و آموزش کاملی درآنجا دید و بعد از آن بلافاصله به همراه تعدادی دیگر به جبهه فارسیات اعزام شدند و مشغول تدارک حمله هویزه گردیدند زیرا قرار بود از جبهه فارسیات هماهنگ با جبهه هویزه نیز حمله شود و پادگان حمید را تصرف کنند. مسعود جز اولین کسانی بود که در جهت شناسائی منطقهء استقرار نیروهای دشمن فعالیت نمود. (در حال حاضر شناسائی در جبهه ها مرسوم است و قبلا، اوایل جنگ شناسائی انجام نمی گرفت و اصلا جنگیدن برای بچه ها قانون نداشت) ولی مسعود از همان ابتدا که با یک گروه 30 نفره به جبهه فارسیات رفت به تنهای تا نزدیکی محل استراحت عراقی ها میرفت و وضعیت آن ها را بررسی می کرد و همین شناسائی ها و شناسائی های دیگر برادران بود که منجر شد در همان جبهه تقریبا برای اولین بار ضربه های خورد – کننده ای به نیروهای دشمن زده شود و تعدادی تانک و خودرو و نفرات زیادی طی سه حمله شبیخون به آن ها وارد آید.
در فارسیات وقایع زیادی برای برای مسعود پیش آمد و تمامی افرادی که در آن جبهه بودند، به خوبی او و خصوصیات منحصر به فرد او را می شناختند و تقریبا تنها کسی بود که تمامی جبهه های منطقه فارسیات را می شناخت و در طی مدت شناسائی در فارسیات چندین بار مورد تعقیب دشمن و چندین بار نیز با آن ها درگیر شد که برادران جبهه مذکور می گفتند:
آنقدر مسعود با آن ها درگیر شده که دیگر او را می شناسند و می گویند باز مسعود آمده ... طی 2 ماه جنگیده در جبهه فارسیات مسعود به همراه دیگر برادران برای مدت کمی به اهواز آمدند تا اینکه به جبهه فعال دیگری بروند ولی سپاه او را جهت آموزش دادن نیروهای که به منظور رفتن به جبهه ها از شهرستان ها اعزام می شدند نگه داشت و او یکی از مربیان آموزش گلف (پایگاه شهادت) مرکز آموزش جبهه ها شد و این فرصت خوبی بود که هم خود او با این آموزش ها آشنا شود و هم دیگر نیروها را آموزش دهد.
در مدت شش ماه او به سلاح های سنگین مثل 106 – تاو – دراگون – ضد هوائی – تانک و نفر بر- خمپاره و ... آشنائی کاملی پیدا کرد و بر آن ها کاملا مسلط شد و به دیگران نیز یاد می داد.
بعد از این مدت او مجددا به سوسنگرد شهر عاشقان شهادت آمد و مرحله سخت و پر دردی را شروع کرد. در سوسنگرد مسئول آموزش سپاه شد و با بکار بردن تجربیات و ابتکارات خود توانست به این قسمت از سپاه و جبهه شکل خوبی بدهد. بطوریکه هنوز می توان گفت در جبهه های به این شکل آموزش منظم نبود و یا اصلا وجود نداشت او در مدت زمان کمی موفق شد کیفیت آموزشی را برای تمامی مسئولین جا بیندازد و تانک ها و نفربرهای عراقی را جمع آوری می کرد و خراب ها را تعمیر.
او کم کم با کوشش زیاد یک دسته زرهی با نفرات آموزش دیده و مانور داده تشکیل داد. فعالیت او در این زمینه و عشق در راه خدمت به خدا شدید و پر تلاش بود. مسعود در حمله طریق القدس با وجود اینکه جزء مسئولین بود ولی زرنگی در بین رزمندگان خود را جای داد و در حمله شرکت نمود. (مسئولین اجازه شرکت در حمله را به او نمی دادند و او با بکار بردن شیوه های خاص خودش آن ها را راضی کرد)
در این حمله تیری به بازوی چپ اصابت کرد که کمتر کسی خبر داشت و حتی برای مداوا به بیمارستان نرفت تا به اصرار چند تن از برادران که از قضیه با خبر شده بودند جهت مداوا به بیمارستان رفت.
بعد از حمله طریق القدس تعدادی از تانک های دشمن پی در پی نیروها را ضربه می زدند و باعث درد سر شده بودند و احتمال داشت خطری در آینده بوجود آورند. مسعود تصمیم گرفت آن ها را با موشک میلان که یک موشک غنیمتی ضد تانک بود و مدت یک سال در سوسنگرد بلا استفاده بود (به علت عدم آشنائی با طرز کار آن) بزند و بعد از کمی فکر کردن و ... بالاخره طرز کار موشک عراقی را یاد گرفت. این موشک بسیار حساس و دقیق بود و با کمی و حتی با یک میلیمتر خطا و یا لرزش دست این موشک به خطا می رفت و مسعود چهار گلوله و چهار تانک مزدوران را زد و با گلوله پنجم به طرف تانک پنجم شلیک کرد که به علت فرار و تعقیب آن بوسیله موشک متاسفانه به یک متری آن اصابت کرد ولی همین جریان باعث تغییر موضع گیری تانک ها و نیروهای زرهی عراقی در منطقه سوسنگرد و رودخانه نیسان شد و دیگر نمی توانستند به نیروها در منطقه مذکور آسیب برسانند.
مسعود با بردباری در زمان حمله فتح المبین در شهر و جبهه سوسنگرد دور از مرکز جریانات حمله (شوش) ماند و دوری دوستان را تحمل کرد. از یک سو شهید شدن بیش از 12 نفر از دوستانش در عملیات طریق النفس و از سوی دیگر رفتن بقیه دوستان و آشنایان به جبهه شوش ولی او با صبری که رضایت خدا در آن بود و همان صبر بود که میوه شهادت را در بیت المقدس ببار آورد در سوسنگرد ماند و به ابتکارات و آموزش نیروها و آماده کردن قسمت زرهی سپاه در تیپ عاشورا مشغول شد و آمادگی خوبی را جهت انجام ماموریت های سخت را بوجود آورد.
بعد از عملیات فتح المبین عملیات بیت المقدس شروع شد و مسعود یک لحظه هم آسوده نبود و فقط هنگامی او را آرام می دیدیم که صبح بعد از نماز مشغول قرائت قرآن بود و البته چه آرامشی آرامی و آرامشی که در بطن خود طوفان و سیل خون (عاشقان) را در برداشت.
او با قرآن آرام می گرفت که معلم عشق و شهادت در راه معبود است چه چیزی و چه آرامشی در پی آن و چه نیکو نتیجه ای، شهادت در راه آن.
خلاصه مسعود بعد از انتقال تیپ عاشورا از جبهه سوسنگرد به جبهه خرمشهر به همراهشان رفت و در طی عملیات بیت المقدس (خرمشهر) در حالیکه مشغول هدایت نیروهای رزمنده به سمت نیروهای عراقی بود در تاریخ 61/2/18 بر اثر اصابت گلوله مزدوران آمریکائی به صورتش که تا پشت سر او فرو رفته بود به آرزوی خود رسید و در آنجا آرامش رضایت خدا را بعد از سپری کردن دوران پر تلاش و سخت انقلاب و پیروزی انقلاب و جنگ تحمیلی در چهره اش مشاهده کردیم.