شهید سیداحمد رحیمی فرزند سیدمحمدرضا و بیگم در سوم فروردین سال 1338 در شهرستان بیرجند متولد شد. او کودکی آرام بود. در آغاز کودکی روانه مکتب خانه شد و قرآن را فرا گرفت. ایام طفولیت را در دامان مادری با تقوا سپری نمود و همپای پدر با شوری کودکانه در محافل مذهبی شرکت می کرد.
ایشان به دلیل هوش بالا در سن 5 سالگی وارد دبستان شد و دوران ابتدایی را در مدرسه حکیم نزاری و دبیرستان را در مدرسه طالقانی بیرجند به پایان رساند. همزمان با ورود به دبیرستان به کسب معارف دینی روی آورد و از این سرچشمه همسالانش را نیز بهره مند ساخت. از سال های دوم و سوم دبیرستان بود که مبارزه خود را بر علیه رژیم آغاز کرد. روحیه مذهبی و هوش و ذکاوت احمد، او را از همکلاسی هایش ممتاز می کرد به نحوی که در همان آغازین دوران جوانی مریدان زیادی یافت. در 15 سالگی اولین سخنرانی خود را در شب میلاد امام زمان(عج) ایراد نمود. ایشان اولین مبارزه ی علنی خود را علیه رژیم در سن نوجوانی آغاز نمود و در مسجد آیت الله آیتی بعد از نماز جماعت مخالفت خود را علیه رژیم وقت ابراز نمود. این حرکت او مانند توپی در بیرجند صدا کرد و باعث شد ماموران ساواک او را دستگیر نمایند اما ایشان با هوشیاری از زندان رهایی یافت.
در سال 1356 اولین اعلامیه به محض ورود به شهر بیرجند توسط او و دوستانش در شهر پخش می شد. او به توزیع نوارهای امام نیز می پرداخت. از جمله فعالیت های علنی او مجموعه سخنرانی های وی تحت عنوان «بررسی نهضت های اسلامی صد ساله اخیر» در مسجد مرحوم آیتی بیرجند بود که تا آخرین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
او از جمله نادر جوانانی بود که پیش از سن هجده سالگی اکثر کتاب های استاد مطهری را عمیقاً مطالعه کرده و خطوط منحرف از اسلام را می شناخت. در دبیرستان انشاهای سیاسی می نوشت و به دلیل همین بی پروایی بارها مورد عتاب قرار گرفت.
ایشان به پدر و مادرش احترام می گذاشت. نسبت به نماز اول وقت بسیار مقید بود و به ورزش تیراندازی علاقه داشت. نسبت به حجاب حساس بود و با کسانی که عقایدی مخالف با دین داشتند با ملایمت برخورد می کرد و تندی به خرج نمی داد.
ایشان سال آخر دبیرستان را می خواند و قرار بود طرح نظام جامع یعنی کلاس های درس مختلط اجرا شود. احمد به مسئله محرم و نامحرم بسیار مقید بود و با اجرای این طرح در دبیرستان آن قدر مخالفت کرد تا از مدرسه اخراج شد و شروع به درس خواندن در خانه کرد. با این حال در سال 1356 دوره ی دبیرستان را با نمرات عالی و معدل 19 در رشته ریاضی به پایان رساند و علی رغم میل خودش برای تحصیل در علوم حوزوی و به خواست پدرش در آزمون سراسری پزشکی شرکت کرد و در دانشگاه تهران قبول شد و برای ادامه ی تحصیل ساکن تهران شد.
ایشان به خواندن کتاب علاقه نشان می داد و کتاب های دینی، قرآن و کتاب های شهید بهشتی و دکتر شریعتی و به ویژه شهید مطهری را مطالعه می کرد و زیر نکات آن خط می کشید.
شهید سیداحمد رحیمی از برجستگی های اخلاقی، شجاعت بی نظیر، هوش سرشار و قدرت فرماندهی و توان مدیریتی فوق العاده ای بهره مند بود. پایبندی احمد به مبانی اسلام و دلسوزی اش نسبت به محرومین موجب شد تا فعالیت های مذهبی ـ سیاسی را در دانشگاه به گونه ای تشکل یافته دنبال کند. او در راهپیمایی های تهران و مشهد و بیرجند حضوری چشمگیر داشت و از نزدیک شاهد تظاهرات خونین در میدان ژاله بود.
در یکی از روزها که دانشجویان مقابل تالار ابن سینا تجمع کرده بودند سیداحمد بلند بلند شعار می داد: «شب تاریک ملت روز گردد، خمینی عاقبت پیروز گردد.» تا آن روز کسی به این صراحت از امام(ره) در دانشگاه حرف نزده بود.
با پیروزی انقلاب اسلامی و بازگشایی دانشگاه ها به ادامه تحصیل پرداخت و با شخصیت هایی چون آیت الله بهشتی، آیت الله مطهری و آیت الله مفتح ارتباط نزدیک داشت. از جمله فعالیت های ایشان در دانشگاه تبیین اندیشه های استاد مطهری در مقابل تفکرات الحادی گروه های منحرف بود.
ایشان از اعضای انجمن اسلامی دانشکده ی پزشکی بودند. در یکی از جلسات دانشگاه استاد جامعه شناسی به محکوم کردن حجاب اسلامی با استدلال مختلف می پردازد که دانشجویان مسلمان بسیار ناراحت می شوند ولی جرات حرف زدن نداشتند. سیداحمد با قاطعیت بلند می شود و به دفاع از حجاب اسلامی می پردازد. همچنین سخنرانی ایشان در مورد حجاب در سال 1357 در آن اوج بی بند و باری جوانان باعث شد که دختر یکی از سناتورهای شاه نسبت به حجاب علاقمند شود و حتی از شهید تقاضای کتب و منابع بیش تری برای درک و فهم عمیق تر مسائل اسلامی نماید.
چندی نگذشت که در سیزده آبان ۱۳۵۸ تعدادی از دانشجویان پیرو خط امام لانه جاسوسی آمریکا را به تصرف درآوردند. او یکی از چهره های فعال در لانه جاسوسی آمریکا بود و بارها به نمایندگی در تجمع مردم حضور می یافت و به روشنگری می پرداخت. وي به عنوان يكي از سخنگويان دانشجويان پيرو خط امام، علاوه بر انجام وظايف سياسي و تحليل مسائل روزمره لانه جاسوسي در سلسله درس هاي مخصوص دانشجويان مستقر در لانه جاسوسي تدريس زبان عربي، قرآن و درس اخلاق را به عهده داشت.
در حین فعالیت هایش در لانه جاسوسی به درخواست دادسرای انقلاب اسلامی بیرجند به این شهرستان مراجعت نمود و بازپرس شد و بعد از آن مسئولیت فرماندهی سپاه پاسداران این منطقه را پذیرفت. وی در جذب نیروهای بسیجی و مخلص سهم به سزایی داشت. ایشان در سپاه کلاس های ورزشی از جمله کلاس های رزمی و شنا دایر کرده بود تا سربازان از آن کلاس ها استفاده کنند. خود ایشان در مسابقات تیراندازی که در ستاد ارتش برگزار شد نفر اول شد.
دوران خدمتش در سپاه مقارن بود با نواخته شدن طبل جنگ و آغاز حرکت کور منافقین، خیانت بنی صدر و فعالیت تروریست های اقتصادی و ملاکین غاصب. سه بار منافقین تصمیم به ترور وی گرفتند و کروکی منزلش در خانه های تیمی به دست آمد اما هر بار با عنایت خدا به گونه ای محفوظ ماند.
با افراد گروهک منافقین صحبت می کرد و تا می توانست آن ها را به راه راست هدایت می نمود. حتی آن ها را به جایی می رساند که در جبهه شرکت می کردند و به شهادت می رسیدند. شهید رحیمی اعتقاد داشت باید روی زندانی ها کار فرهنگی صورت بگیرد. از جمله نتایج خوب این کار این بود که یکی از منافقین دستگیر شده به دلیل کمی سن اعدام نشد و کار تبلیغاتی شهید رحیمی چنان اثری روی این شخص گذاشت که او با آن ها همکاری می کرد، در یک اتاق با آن ها می خوابید و درسش را ادامه داد و لیسانس گرفت و با یک خواهر شهید ازدواج کرد. سیداحمد با بدترین افراد با ملایمت و مهربانی صحبت می کرد. حتی آن هایی که در بازجویی صحبت نمی کردند با منطق او به حرف می آمدند. در زندان گروهک ها می رفت و برای آن ها دعای کمیل می خواند.
شهید رحیمی در سال 58 با دخترخاله اش خانم مریم لاکی ازدواج کرد. مراسم ازدواج آن ها به سادگی در مسجد برگزار شد. در شب عروسی کت دامادی بر تن نداشت و با لباسی ساده در مراسم حاضر شده بود. وقتی خانواده جویای مسئله شدند توضیح داده بود که چند روز قبل یکی از برادران پاسدار به دیدنم آمد. سر صحبت که باز شد متوجه شدم او هم قرار است همزمان با من جشن ازدواج بگیرد اما لباس دامادی ندارد؛ ترجیح دادم کتم را به او هدیه دهم. زندگی مشترک احمد با همسرش یک سال و نه ماه بود که ثمره ی آن یک دختر به نام آسیه می باشد که در سال 1361 به دنیا آمد.
با فوت پدر و بی سرپرست ماندن خانواده مسئولیت مادر و برادر و خواهرشان به عهده ی ایشان قرار گرفت. به همین دلیل سعی می کردند وقت بیش تری را صرف خانواده کند.
علی رغم اصرار زیاد مسئولین به بیرجند مراجعت نمود و به فعالیت های آموزشی و عقیدتی بین جوانان سپاه و بسیج و سایر نهادها پرداخت. او با حفظ سمت بارها برای بررسی وضعیت نیروهای لشکر ۵ نصر به جبهه رفت. وي در كنار مبارزه در سايه ي مكتب اسلامي به زعامت امامت امت و ولايت مطلقه ي فقيه لحظه اي از مطالعات و تحقيقات عميق علمي و اسلامي و سياسي فارغ نبود.
احمد رحیمی که تنها به اعتلای اسلام می اندیشید با درایت و صلابت در برابر تمامی جریانات منحرف داخلی ایستادگی کرد. در زماني كه امپراليسم منافقین كوردل را به جان مردم مظلوم و انقلاب نوشكفته انداخته بود شهيد رحيمي كه از شم اطلاعاتي قوي برخوردار بود موفق مي شود با همكاري برادران سپاه ظرف 48 ساعت تمام تشكيلات منافقين در بيرجند را شناسايي و دستگير نمايد كه به دنبال آن به عنوان مسئول واحد اطلاعات و عضو شوراي فرماندهي سپاه خراسان انتخاب شد. ايشان اقدامات قابل توجهي در زمينه سركوبي منافقين خراسان انجام داد.
گاهي پيش مي آمد که خانواده در مدت بيست روز از محل حضورش بي اطلاع بودند. يكي از مبارزان افغاني پس از شهادت احمد تعدادي از عكس هاي او را در سنگرهاي افغانستان به خانواده ایشان نشان داد و آن ها تازه متوجه شدند که احمد در نهضت افغانستان عليه شوروي سابق نيز سهيم بوده است.
در زمان جنگ تحمیلی ایشان در سال چهارم رشته پزشکی بودند. فرمانده سپاه بیرجند و قائن و قائم مقام سپاه خراسان بود. عضو شورای فرماندهی سپاه خراسان و مسئول اطلاعات عملیات سپاه خراسان بود. در لشکر 5 نصر هم مسئولیت داشت. به دلیل کفایت و مدیریت خوب احمد چندین بار پیشنهاد استانداری خراسان به او داده شد ولی هر بار پیشنهاد را رد می کرد و می گفت: «فعلا سنگری از نظر من مهم است که به تثبیت نظام کمک کند که همین لباس سبز سپاه است و من آن را با هیچ چیز عوض نمی کنم.»
با توصیه امام مبنی بر حضور در جبهه تصمیم داشتند که به جبهه بروند اما به ایشان اجازه رفتن به جبهه را نمی دادند حتی درجه فرماندهی لشکر را به او داده بودند تا به جبهه نرود اما ایشان دوست داشت از طریق بسیج و به عنوان یک بسیجی به جبهه برود.
در زمستان ۱۳۶۱ به شوق حضور مداوم در جبهه به همراه خانواده به خوزستان هجرت کرد و در اواخر همان سال بر اثر اصابت ترکش به پای چپش مجروح شد و مدتی بستری گردید. زمانی که ترکش خورده بود و از پاهایش خون می آمد می گفت: «این گناهان من است که ریخته می شود و من پاک می گردم.»
به دیدن خانواده شهدا می رفت و در خانه ی آن ها دعای توسل و ندبه برگزار می کرد. در تشییع جنازه شهدا سخنرانی می کرد. به محرومان کمک می نمود و حقوقی را که از سپاه دریافت می کرد به طرح شهید رجایی اهدا می کرد. نفت، غذا، پتو و دیگر وسایل را به منزل محرومان می برد و تا جایی که می توانست سعی می کرد کمک هایش مخفی باشد. نسبت به امور بیت المال مقید بود. با وجودی که فرمانده بود ولی از ماشین بیت المال استفاده نمی کرد. نماز شبش ترک نمی شد. اهل قرآن بود. با نوجوانان دوستی داشت. مرتب در جلسات قرآن حضور می یافت. او عادت داشت در خلوت با خدای خویش راز و نیاز کند. در انجام احکام اسلامی دقت نظر داشت و به محاسبه اعمال خود می پراخت. ایشان سعی می کرد خانواده را برای شهادتش آماده کند به همین جهت آن ها را به دیدار خانواده شهدا می برد. قبل از رفتن به جبهه همسر خود را به حرم امام رضا علیه السلام برد و به او گفت: «تو خیلی تنهایی کشیدی من باید وسایل آرامش و رفاه تو را فراهم می کردم اما شرایط این طور حکم می کرد و من عمدا این کار را نکردم تو باید از من راضی باشی من باید از زندگی و بچه و دیگر تعلقات بگذرم تا در جهاد فی سبیل الله شرکت کنم.»
ایشان برای این که به شهادت برسند تصمیم گرفتند زیارت عاشورا را چهل شب بخوانند که سه روز مانده به اتمام زیارت عاشورا به شهادت رسید. در آخرین وداع با خانواده اش به اصرار همسرش گونه چپ فرزندش را بوسید چون نمی خواست محبت پدر فرزندی مانع از رفتن و ادای وظیفه اش شود.
ایشان سعی می کرد که ناشناخته باشد. چفیه اش را طوری می بست که کسی او را نشناسد. در جبهه لباس هایش را خودش می شست. اگر سربازی می خواست این کار را انجام دهد می گفت: «قانون برای من و دیگران یکی است.»
او در عملیات والفجر ۱ مورخ 1362/1/24 حماسه ای پایدار از خود به یادگار گذاشت و در هنگام حمل مجروحین و شهدا بار دیگر مجروح گردید اما در همان حال اسلحه آر پی جی یکی از رزمندگان را به دوش کشید و بر بلندی خاکریز ایستاد و چندین تانک دشمن را منهدم کرد اما در نهایت با اصابت گلوله تانک به شهادت رسید. پیکر مطهرش پس از بیست و پنج روز پیدا شد و سپس در بوستان شهدای بیرجند آرامید.