در سال 1342 در خانواده ی متدین و مذهبی در شهرستان شیروان به دنیا آمد و مادر بنا به سفارش سیدی در عالم رویا وی را محمد نامید و عقیقه کرد. تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را با کسب نمرات عالی در شیروان به اتمام رسانید و تحصیلات دانشگاهی ایشان در رشته فیزیک کاربردی در دانشگاه فردوسی مشهد با ورود به میدان جنگ ناتمام ماند.
فعالیت های محمد در دوران قبل و بعد از انقلاب از پخش اعلامیه و حضور در راه پیمایی ها گرفته تا آگاه ساختن پیرو جوان شهر با امام و انقلاب با استدلال های منطقی با حضورش در سازمان به جایی رسید که فریب خوردگان شاه معدوم (طرفداران سلطان رضایی) با ایجاد مزاحمت های علنی، خانواده ایشان را مجبور به ترک شهر کرد.
با شروع جنگ تحمیلی، فصل تازه ی در زندگی محمد گشوده شد. نوجوانی که از شانزده سالگی وارد صحنه دفاع مقدس شده بود و در محورهای عملیاتی کردستان ایلام – اهواز ... گرفته تا عملیات افتخار آفرین 4 و 5 بعد از شش بار اعزام به مدت دو سال خدمت در واحد های حساس سپاه همانند کادر اطلاعاتی عملیات، کشتی رزمی، تخریب و فرمانده دسته در جنگ با دشمن متجاوز حماسه آفرید.
محمد عاشق امام و انقلاب بود و از فراز و نشیب های آن دوران چه سربلند بیرون آمد چرا که دامن پاک تعهدش را وسوسه ها و تهدیدهای علنی گروه ها و احزاب سیاسی آن روزها که چون انگل هایی مزاحم عدالت و آزادی بودند، لکه دار نکرد و سرانجام در مورخه ی 1365/10/21 بر اثر اصابت تیر در شلمچه در عملیات کربلای 5 با یکبار مجروحیت عملیات 4 به شهادت رسید و پیکرش بر فراز دستان مردم انقلابی شیروان به حمزه زیارت منتقل و به خاک سپرده شد.
خصوصیات اخلاقی واعتقادی:
محمد فردی بود دوست داشتنی که سادگی و صبر را تفسیر، شجاعت را تعبیر و قناعت را شرمنده کرد.
پدرش (محمد حسین قاسمیان) می گوید: محمد 22 سال بیشتر عمر نکرد، اما در این مدت کوتاه پاکترین و بهترین سیره را به فضل الهی کسب نمود، از شوق دیدار حق می نالید و در طلبش حریصانه می کوشید، و هر چه امکانات بیشتری برایش فراهم می شد خود را در فشار و ریاضت بیشتری قرار می داد. فرصتی برای سرگرمی نداشت و اگر فراهم می شد به دیدار مجروحان و زیارت شهدا می رفت.
از بین ائمه اطهار به حضرت زهرا و امام رضا (ع) ارادت خاصی داشت و می گفت:«در بجهه دلم برای هیچ چیز نمی تپد جز برای دیدار امام رضا(ع) با فرا رسیدن ماه محرم خادم مسجد و سوگوار مولا می شد و اکثر دوستان ایشان می گویند:«هر شبی که شهید محمد در مسجد بود، دعای کمیل حال و هوایی دیگر داشت مثل این بود که در و دیوار مسجد با ناله او می گریستند.»
شوق وصال: توکل محمد به خدا و توسلش به ائمه، صبرش را به هنگام بروز مشکلی دو چندان می کرد. درباره شهادت وی الهاماتی صورت گرفته بود و از پیش به این مسأله آگاهی داشت و آن را بارها نزد خانواده و دوستان بازگو نموده بود. آخرین باری که می رفت چهره اش نورانیت عجیبی داشت، با همه آشنایان خدا حافظی کرد و به اصرار خواست که برای بدرقه اش نرویم.