شهید محمدجعفر
کاشف چهارمین فرزند از خانواده و سومین فرزند ذکور بود که در سال ۱۳۳۸ در خانواده ای مذهبی (پدربزرگ مادر ایشون از روحانیون زمان
خود بود به نام حاج محمد جعفر خادم و گفت که دلیل نامگذاری محمدجعفر نیز همین
شباهت و نیز زنده نگه داشتن یاد جد مادریش بود) به دنیا آمد.
او در دوران طفولیت
از هوش سرشاری برخوردار بود به طوری که بزرگان فامیل او را نابغه می دانستند. هم
چنین بیش از حد شیرین زبان و دوست داشتنی بود به طوری که پدر مرحومش او را به زبان
و لهجه شیرازی خودش جعفرگلو صدا می کرد.
جعفر در
نوجوانی فوت و فن رانندگی را با نگاه به حرکات پدر آموخت و با این که در هیچ کلاسی
شرکت نکرده بود فورا موفق به اخذ گواهینامه رانندگی شد که در عین حال به راننده
مجربی تبدیل شد. هم چنین بدون شرکت در کلاس های کنکور در دانشگاه شیراز در رشته
مهندسی شیمی پذیرفته و وارد دانشگاه شد.
او ضمن ادامه
تحصیل همواره برای پیشبرد اهداف مذهبی در خارج از منزل تلاش زیادی می کرد. همیشه
یاد می داد و یاد می گرفت. بعد از فراغ از کلاس های دانشگاهی برای آموختن مبانی
دینی آموزش می دید و سپس دوستان خود را از دانسته هایش بهره مند می کرد. عمر کوتاه
این شهید والامقام همواره در یاد گرفتن و یاد دادن گذشت به نحوی که حضور ایشان در
منزل بسیار کمرنگ بود.
در هنگامی که
انقلاب فرهنگی شروع شد و منجر به تعطیلی دانشگاه ها شد برای تبلیغ دین از شیراز
بیرون رفت و عازم کرمانشاه شد. هر چه پدر از او می خواست تا از این کار صرف نظر
کند، موفق نشد چرا که ایشان در جواب پدر می گفتند: پدر! در کرمانشاه مردم عامی و
بی سواد و بی خبر از همه چیز برگرفته از جهل خود روی دیوارهای جمله "مرگ بر
خدا" را نوشته اند! پس بر من واجب است جهت تبلیغ و ارشاد مردم به آن جا بروم.
به کرمانشاه
رفتن همانا و تبلیغ دین همان. چندی بعد جنگ تحمیلی در همان زمان شروع شد و زمانی
که سپاه پاسداران به دستور امام راحل تشکیل شد ایشان سریعا مراجعه و نام نویسی کرد
و به خیل سپاهیان پیوست که با شروع جنگ نابرابر بنا به وظیفه شرعی و به دستور امام،
لباس رزم پوشیده و برای دفاع از وطن راهی جبهه شد، همان جبهه های غرب و عمدتا سرپل
ذهاب و کرند غرب که شهادت ایشان نیز پس از 6 ماه که از جنگ تحمیلی گذشته بود در
همان منطقه سرپل ذهاب اتفاق افتاد.
در این ۶ ماه
ایشان تنها یک بار به مرخصی نزد خانواده آمد. قرار بود ۱۰ روز را پیش خانواده
سپری کنند اما ایشان اصلا تحمل ماندن در شهر را نداشت و ظرف دو سه روز اول با
ناراحتی برگشت چرا که به گفته و نظر ایشان، مردم در شهر با حرکات شان انگار نمی
دانند که در گوشه ای از ایران جنگ است و خون ریزی!
در زمان مرخصی،
در منزل تمام مدت صحنه های جنگ را از تلویزیون تماشا می کرد و بسیار منقلب می شد و
می گفت: نماز جمعه آینده کربلا! اما دریغ و درد که این جنگ و کشتار 8 سال طول
کشید.
جعفر همه را
به نماز اول وقت و انجام واجبات از جمله حجاب توصیه می نمود. جعفر عزیز حتی خود را
از خوردن میوه جات و غذاهای گران قیمت محروم می کرد چرا که عقیده داشت هستند کسانی
که توانایی تهیه ندارند. تا جایی که می توانست از رختخواب و بالش نرم استفاده نمی
کرد چرا که به عقیده او صورتی که قرار بود بر روی خاک گذاشته شود بهتر است که در
این دنیا زیاد رنگ راحتی به خود نبیند.
حتی در سفر
آخر خود که در واقع اولین مرخصی ایشان نیز بود از همه خانواده حلالیت طلبیده و گفته
بود این سفر من برگشتی ندارد. که همین طور هم شد ایشان در مورخ ۱۵ اسفند ۵۹ در
حالی که دعای ندبه اش را خوانده و غسل شهادت نموده و از همرزمان خود حلالیت طلبیده،
عازم خط مقدم شده و با ترکش صدامیان که درست به قلب پاک ایشان اصابت کرد، به درجه
رفیع شهادت نایل می شود.
پس از سه روز
خبر شهادت ایشان توسط همان شهید ترکمان به خانواده رسید و مراسم تشیع پیکر پاک
ایشان با انبوه مردم برگزار می شود.
تنها وصیت
جعفر، پیروی از امام و نیز خرج کردن حقوق ایشان که از سپاه می گرفتند در راه خدا و
مستمندان بود هم چنین بسیار زیاد به نماز اول وقت و رعایت حجاب توصیه داشتند. او
از همه می خواست که راه امام راحل را ادامه دهند و زمینه را برای ظهور مولا و
آقایمان آماده کنند. ان شاء الله.