شهيد حميد سلمان زاده در اول شهریور سال 1336 در خانه اي
قديمي واقع در شهر ري ديده به جهان گشود. از همان كودكي تحت تربيت مادر
مهربان و فداكارش قرار گرفت و از همان زمان علاقه خاص به مادر در عمق وجود
حميد جاي گرفت. تحصيلات ابتدایي را در مدرسه اي اسلامي گذراند و در همين جا
بود كه دوستي با ائمه معصومين و اهل بيت در قلبش نشست و سراسر وجودش را
فراگرفت.
با آغاز دوران متوسطه زندگي طاقت فرساي حميد شروع شد چرا
كه مي بايست هم كار كند و هم درس بخواند. با اين وجود او كه هوش و استعداد
فوق العاده اي داشت با همت و كوشش خود و با زحمت و مشقت فراوان دوران متوسطه
را به پايان رسانيد و با دريافت ديپلم رياضي در كنكور شركت كرد ولي موفق
نشد.
حكومت رژيم سفاك پهلوي به اوج خفقان رسيده بود و مبارزات
قهرمانانه امت مسلمانان تحت رهبري
هاي پيامبر گونه امام خميني به پيروزي نزديك مي شد و حميد كه هر روز
بيش از پيش به جنايات رژيم پي مي برد با عزمي راسخ و استوار و با نفرت هر چه
بيش تر نسبت به دستگاه ظلم و استكبار به مبارزه با طاغوت مشغول بود و تمام
كوشش خود را در پخش اعلاميه ها و ساير فعاليت هاي انقلابي به كار مي برد تا
اين كه به خدمت سربازي رفت و اين بار فرياد مبارزه با رژيم و استقرار جمهوري
اسلامی را به ميان سربازان برد. آري، حميد در درون پادگان هم لحظه اي از
مبارزه نايستاد و مرتب اعلاميه هاي امام را در داخل پادگان نيروي هوايي پخش
مي كرد.
پس از كشتار خونين 17 شهريور در جمعه سياه حميد ناپديد
شد. مزدوران رژيم او را به جرم پخش اعلاميه هاي امام به زندان مخصوص پادگان
افكنده بودند و حميد چهار ماه در زندان انفرادي بدون ملاقات به سر مي برد و
در اين مدت حتي از ديدن روشنايي هم محروم بود و روزي چند بار زير كتك هاي وحشيانه
رژيم از حال و هوش مي رفت و پس از آن يك ماه نيز در زندان جمشيديه و قصر
فيروزه زنداني بود اما مردان مبارزي چون حميد كه ايمان و عشق به خدا و اسلام
سرتاسر وجودشان را فرا گرفته است و ظلم و استكبار را با سلول سلول جسمشان
لمس كرده اند با اين شكنجه ها و با اين زندان ها هرگز از ميدان به در نمي
روند و تسليم جلادان خون آشام نمي گردند. حميد در زندان نيز دست از مبارزه
نكشيد و زندانيان را از اسلام و نيز اخبار خارج زندان آگاه مي كرد.
در ملاقات با
خانواده اش، هميشه آن ها را توصيه به صبر و ادامه مبارزه مي كرد و مرتب سفارش
مي كرد كه قرآن بخوانيد و اعلاميه ها و سخنان امام را نه يك بار بلكه چندين
بار خوانده و عمل كنيد. چند روز قبل از پيروزي انقلاب آزاد شد و به آغوش امت
رزمنده مان بازگشت و به صف هاي منظم، فشرده و شكوهمند مبارزه آنان پيوست.
22 بهمن فرا
رسيد. انقلاب اسلامي، استبداد دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي را به زباله
داني تاريخ افكند و جمهوري نوپاي اسلام بنيان گرفت. حميد ديگر سر از پا نمي
شناخت و يك لحظه آرام نداشت. چندين هفته در بيمارستان قلب رضائي پاسداري داد
تا اوضاع آرام شد و جمهوري اسلامي برقرار گرديد.
پس از اتمام خدمت سربازي در كنكور شركت كرده و اين بار
با ديپلم طبيعي در رشته پزشكي قبول شد و به دانشگاه تهران راه يافت. سال اول
را در دانشگاه گذرانيد و پس از اين كه دانشگاه ها به منظور ايجاد انقلاب
فرهنگي تعطيل گرديد حميد به خدمت در بيمارستان فيروزآبادي مشغول شد.
با شروع جنگ
تحميلي عراق با ايران حميد حال و وضع ديگري داشت. اصلا سر درگم شده بود و
انگار بار سنگيني را روي دوش خود احساس مي كرد. تا اين كه تصميم گرفت به
جبهه رفته و مستقيما در نبرد اسلام با كفر شركت نمايد به همين منظور دو ماه
در پادگان امام حسين آموزش ديد و آمادگي هاي لازم را كسب نمود. از اين پس
حميد براي اعزام به جبهه ثانيه شماري مي كرد و هر روز كه رفتنش عقب مي افتاد
به شدت ناراحت مي شد. آري حميد از خيلي پيش تر شهادت را انتخاب كرده بود و
خون خويش را بر كف نهاده بود و به سوي ملكوتيان پرواز كند. او مي دانست كه
تنها راه رسيدن به معشوق شكستن حجاب جسم و گسستن از بند ((خويشتن)) است و به
همين جهت اصرار فراوان داشت تا هر چه زودتر اين حجاب را از سر راه بردارد و
آن چنان اوج گيرد كه نظر به وجه الله بيفكند و به كمال مطلق بپيوندد.
سحرگاه روزي كه بنا بود اعزام شود ساكش را بسته بود با
عجله به راه افتاد و از بدرقه افراد خانواده جلوگيري می کرد. سرانجام حميد،
اين قهرمان مشتاق، پس از يك ماه و چند روز نبرد در جبهه سوسنگرد در شب
اربعین حسینی در تاریخ 59/10/6 در حال كندن سنگر مورد اصابت خمپاره مزدوران
صدام آمريكائي قرار گرفت و به آرزوي ديرين خود رسید.
|