در پهنه تاريخ گاه چهره هائي را مي يابيم آن چنان درخشان و پر نور كه بي اختيار انسان هاي ديگر را به خود مي خوانند و سينه ها را به آتش ولايت خويش مي سوزانند. آنان پرچم فلاح بر دوشند. فرهاد محرابي فرزند سردار در سال 1345 در يكي از نقاط محروم و فقير نشن و ستم كشيده زجر ديده كشور اسلامي مان بنام بنه بادامي از توابع شكستان ماهور ميلاتي در خانواده اي متدين و مذهبي و بي چيز و تهديدست ديده به جهان گشود و دوران كودكي و طفوليت را در دامن طبیعت و بيابان منطقه گذراند. در سن شش سالگي در يكي از مدارس عشايري ثبت نام مي نمايد. و تا كلاس چهارم دبستان مي خواند و اما بر اثر فقر حاكم بر منطقه و نداشتن امكانات اوليه حيات پدرش مجبور به مهاجرت به منطقه اي ديگر مي شود. بالاخره در همين روستاي رشن آباد كه بنام مقدس شهيد اسم گزاري گرديده سكني مي گزيند. بار زندگي نامه شهيد خود را در مكاني ديگر و با نام خدا و با ماجراهائي پر مشقت آغاز مي كند.
خانواده اش براي رفع نيازهاي ضروري زندگي طاقت فرساترين كارها را تحمل نموده. براي پرورش فرزندي كه در پرتو آن اميد و آرزو در سر مي پروراند.پدر رسالت خطير تامين معاش اين فرزند را بخوبي به انجام رسانيد تا آنجا كه ره آورد آن همه فداكاري ها تحويل انساني واقعي و دلاور به اجتماع بود. بحق او توانست محبت هاي بي دريغ و زحمات پدر خود باشد.رنج هاي فراوان و غم هاي شبانه روزي خانواده او را در اراده اش استوار تر مي ساخت. با اخذ مدركکلاس پنجم خود را آماده شركت در كنكور 40نفري شيراز مي كند. و پس از موفقيت در كنكور مذكور به شيراز عزيمت مي كند وتحصيل درس در دوره راهنمائي را با موفقيت پشت سر مي گذارد و وارد دوران متوسطه مي شود.و در نهايت در خرداد سال 1365موفق به اخذ ديپلم در رشته رياضي فيزيك مي گردد. و در همان مكان كه مدت هفت سال در غريبي تحصيل كرده بود،
در كنكور سراسري شركت مي كند و بار هم موفق تر از پيش در رشته برق دانشگاه شيراز قبول مي گردد. در شرايطي كه خانواده اش با ديو فقر و تهي دستي دست به گريبان بودند و توانست از ذلت ها درس بياموزد و خود را در رسيدن به آرمان هاي خويش آماده سازد. او هميشه آفريدگار خود را فراموش نمي كرد و از سختي و مشكلات وحشت و هراسي بخود راه نمی داد. والگوئي بود از صفا و انسانيت و هميشه سعي و كوشش داشت تا بر خلاف ناسازگاري هاي روزگار از جوش و خروش باز نايستد. حاصل تحمل همه سختي ها توفيق او در دانشگاه بود. او مي خواست با طي دوره دانشگاهي بتواند خانواده محترم خويش را ياري دهدو به پاس آن همه فداكاري هاي دوران سياه زندگي را پشت سر گذاشته و براي خود و خانواده اش آينده اي روشن بسازد كه با كمال تاسف در راه توفيق نيافت. در پرتو افكار بلند پرواز آينده ساز نسل انقلابي ميهن اسلامي خودگرديد. از ماديات گذشت و سرنوشت رابه دست حوادث سپرد.
در راه خدا گام برداشت وبر فريب و نيرنگ هاي دنيوي پشت پا زد. سير تحولات اجتماعي را و دگرگوني هاي شگرف آن در عمق وجود او اربخشيده تار و پود وجودش را به لرزه در آورد. یک باره خود را در اوج عواطف انساني قرار داد. با عزمي راسخ در اجراي فرمان معبودش گام برداشت. آري آن هم براي اعتلاي فرمان قرآن و رسولي كه پيام آورند. نداي الهي بود از تمام زرق و برق هاي ظاهري گذشت. خون خويش را با خلوص تمام در راهي تقديم نمود. كه خداوند و پيام آورانش وعده آن را داده بودند. او عاشق امام و روحانيت متعهد بود و در جهت رشد و شكوفائي افكار جوانان در راه اسلام و قرآن از هيچ كوششي دريغ نمي ورزيد. و اعتقاد داشت انسان از روزی که تصميم مي گيرد از هياهوي شهر و روستا بگريزد. و به جبهه روي آورد در واقع مشمول الطاف خاص الهي مي شود كه بودن در ميان ابرار و نيكان را توقيفي بزرگ مي دانست كه نصيب هركس نمي شود او جواني پر شور و فعال بود. و در جهت نشر اسلام فعاليت گسترده اي داشت .گويا مصمم گرديده بود كه جواني خود را وقف اسلام و قران بنمايد. خوش رو بود او مهاجري بود با گام هاي استوار كه حاضر شده بود هرچه سريعتر از اقامتگاه فنا پذير حركت و با شتاب خود را به مقصد برساند.
تاكيد فراوان بر تحصيل و تفعل و تفكر مي نمود. پليدي و زشتي را براي كساني مي دانست كه عقل خود را بكار نمي گيرند. اعتقاد عجيبي به دو حديث پيامبر اسلام (صلي الله عليه و اله) داشت و مكرر زمزمه مي كرد. هيچ قطره اي در قياس حقيقت و در نزد خدا از قطره خوني كه در راه خدا ريخته شود بهتر نيست. بالاتر از هر نيكي، نيكي ديگري است تا اينكه انسان در راه خدا كشته شود و هنگامي که در راه خدا كشته شد ديگر بالاتر از آن هيچ نيكي وجود ندارد. وقتی كه از او مي پرسند كه چرا نمي روي درس و دانشگاه خود را شروع كني با كمال اطمينان و يقين اين چنين جواب مي دهد:ي كي درد و يكي درمان پسندد، يكي وصل و يكي هجران پسندد***من از درمان و درد و وصل و هجران، پسندم آنچه را جانان پسندند. من به دانشگاه جبهه علاقه بيشتري دارم چون دانشگاه انسان سازي است كه مكتب و جهان بيني استادان و دانشجويان اسلام و ايدئولوژیك رهبري است كتاب قران است. استاد و دانشجو در كنار هم به يك گونه لباس می پوشند. در يك صف اقامه نماز مي كنند. بر سر يك سفره مي نشينند و هم سفره هستند هم درجه اند. حقوقشان يكسان وبرابر است با هم برابرند. هيچ كدامشان را برديگري برتري نيست مگر به تقوايشان.هركس متخصص تر و متعهد تر است فرمانده و زير دست خود را موظف به فرمان برداري مي داند. زور نيست اجبار نيست اجحاف نيست. اطاعت آگاهانه است در روز رزم استاد و دانشجو كنار هم مي رزمند در كنار هم مجروح مي شوند و در كنار هم شهيد مي شوند و در كنار هم مفقود و اسير مي گردند و در كنار هم خونشان به زمين مي ريزد و بهم مي آميزد. در كنار هم دشمن را به جهنم مي فرستند و خود به بهشت موعود مي روند. پس از شما مي پرسم در كجاي تاريخ مي توان اين گونه دانشگاهي با استاد و دانشجو و مكتب يافت وانگهي شهادت يك از دست رفتن نيست، بلكه تجارتي است پرسود. جسم خاكي دادن و در روضه رضوان جاي گرفتن و رضايت معبود حاصل كردن استشهادت يك برگ ساده نيست بلكه فضل و رحمتي است از طرف خداوند بزرگ به بندگان پاك و با اخلاصش كه به اين عطاي خداوندي شاد هستند. ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم...موجيم كه آسودگي ما عدم ماست.گويا مشيت الهي بر اين قرار گرفته بود كه مدرك و مدارج دانشگاهي خود را از دانشگاه جبهه بگيرند.از خداوند بزرگ خواستاريم كه همه شهدا انقلاب اسلامي مان و علي الخصوص اين شهيد از دست رفته مان را از جمله اصحاب اليقين و السابقون سابقون قرار دهند.