شهید علی اصغر حسین زاده احمدی در اولین روز از چهارمین ماه سال 1333 در یک خانواده مذهبی و مومن چشم به جهان گشود. مادرش رقیه و پدرش محمدعلی نام دارند. شهید پس از طی دوران دبستان و راهنمایی دوران دبیرستان را نیز با موفقیت پشت سر گذاشت و به اخذ مدرک دیپلم نائل شد. ایشان در انرژی اتمی به عنوان تکنسین به کار مشغول بود. او یکی از افراد بسیار فعال و باهوش انرژی اتمی بود. دوران انقلاب اسلامی شهید علی اصغر حسین زاده احمدی برای یک دوره چهارساله از طرف سازمان انرژی اتمی ایران در آلمان به سر می برد. همزمان با شروع انقلاب اسلامی در ایران او نیز با تنی چند از دوستانش در آلمان تظاهرات می کردند. زمانی که امام خمینی در پاریس بودند توانست دوباره به دیدار ایشان برود. در پی دیداری که با امام داشتند نظر ایشان را درباره اعتصابات جویا شد که با نظر موافق امام روبرو گردیده و همان کردند که ایشان گفته بودند. وی پس از چندی با مشکلات زیادی خود را به ایران رساندند. ورود او به ایران حدودا اواخر بهمن ماه سال 1357 بود که مصادف با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی بود. پس از ورود به ایران همراه با پدر و برادرانش علی اکبر و علی رضا در مساجد فعالیت بسیار می نمود. در تابستان سال 1358 پدرش فوت کرد و از این پس وظیفه سنگین دیگری برعهده داشت. نگهداری و مراقبت از خانواده. در اواخر سال 1358 ازدواج کرد. زندگی شخصی علی اصغر توام با فداکاری و دلسوزی و کمک به دیگران بود. در سال 1359 به لطف خدا صاحب فرزند دختری شد که نامش را سمیه گذاشت. در سال 59 با شروع جنگ تحمیلی چندین بار به جبهه اعزام شد. بعد از شهادت برادرش علی اکبر در سال 1361 به علت این که برادر کوچکترش علی رضا نیز در سربازی می بود و علی اصغر تنها سرپرست خانواده محسوب می شد. نتوانست برای مدتی به جبهه برود. اما به هر حال در سال 1362 به جبهه رفت و پس از مدتی از ناحیه پا مجروح شد. طی 6 ماه بستری بود. شش مرتبه پایش را عمل کردند و به همین دلیل نمی توانست تا مدتی مستقیما در جنگ شرکت کند. اما در پشت جبهه تمام سعی خود را مبذول داشت. در سال 1364 صاحب فرزند دیگری شد و نام او را سعیده گذاشت. در سال 1365 با قبول شدن در کنکور سراسری به دانشگاه را یافت. با وجود کار، درس، اداره زندگی همسر و فرزندان و سرپرستی مادر و دو خواهرش همچنان در پشت جبهه خدمت می کرد. تعطیلات دانشگاه را در جبهه گذراند. در سال 1366 از طرف سازمان انرژی اتمی ماموریت یافت تا به مدت شش ماه به لهستان برود. در سال 1367 برای چندمین بار با مشکلات فراوان و با وجود عدم رضایت رئیس اداره که می گفت:" شما دست راست این اداره هستید." توانست بالاخره موافقت وی را جلب کرده و به جبهه برود. زیرا معتقد بود در جبهه بیش تر می تواند مثمر ثمر باشد. این بار به مدت 3 ماه نام نویسی کرد و بعد از 45 روز به خاطر فعالیت های زیادی که در جبهه داشت، 25 روز به مرخصی آمد. در این مدت به تمام اقوام دور و نزدیک سر زد و همه را دیدار نمود. پس از پایان مرخصی به جبهه اعزام شد، قرار بود در تاریخ 3/ 6/ 1367 خدمت ایشان تمام شود. در همین تاریخ به قصد مراجعت به تهران بلیط تهیه کرده و با دوستان همرزمش خداحافظی می کند و قرار بوده ساعت 4 بعد از ظهر همان روز حرکت کند که با شنیدن خبری که از طریق بلندگو اعلام شده بود مبنی بر نیاز به نیرو بلیطش را باطل می کند. مدت اقامتش را 2 ماه دیگر تمدید می کند و در جواب یکی از دوستانش که علت را پرسیده می گوید: فعلا به نیرو نیاز است انشاءالله در فرصتی دیگر به تهران می روم. همسنگرانش می گفتند: او علی بود و علیوار در جبهه حماسه آفرید و هر کاری که از دستش بر می آمد از بردن مهمات توسط قاطر تا خدمه هواپیما بودن کوتاهی نمی کرد. دوستانش می گفتند: وقتی علی اصغر با آن حیوان مهمات می برد در برگشت شهدا یا مجروحینی را با خود بر می گرداند. وقتی به او گفته بودند این از وظایف تو نیست پاسخ داد: یعنی چه؟ بچه ها در بیابان بیفتند که وظیفه من نیست؟ ما این جا آمده ایم تا خدمت کنیم و هر کاری از دستمان بر می آید انجام دهیم. زمانی که از او می پرسیدیم نسبت به برادرت چه احساسی داری؟ می گفت: به او غبطه می خورم. و خدا نخواست در این حسرت بماند این بود که در عملیات مرصاد در تاریخ 6/5/ 1367 به همان رسید که آرزویش را داشت و به درجه رفیع شهادت نائل گردید. بعد از 45 روز انتظار و بی خبری بدن مطهرش به دست خانواده اش رسید. او پدری مهربان، همسری وفادار و فرزندی وظیفه شناس و برادری دلسوز و بسیار مهربان برای تمامی افرادی بود که با او تماس داشتند.