بسمه تعالي
محمد جعفر در سال 1338 در خانواه اي مذهبي در فسا متولد شد. رفت و آمد روحانيون که به قصد تبليغ به فسا مي آمدند و در منزل پدرش که مسلماني شريف و متهجد بود پذيرائي مي شدند زمينه خوبي براي تماس او با افکار اسلامي و انقلابي بود به نحوي که از کودکي با حماسه عاشورا و واژه مقدس شهادت آشنا شد . مادرش نقل مي کند: در دروان دبستان از من پرسيد مادر: دوست داري هم نشين حضرت فاطمه (سلام الله عليها) باشي ؟ وقتي پاسخ دادم که اين منتهاي آرزوي من است گفت راهش اين است که راضي باشي پسر تو هم مانند پسر او در راه خدا شهيد بشوم. راه يافتن جعفر به صحنه مبارزه با طاغوت زمان، در اواخر سال 1354 يعني در اوج خفقان ستم شاهي تعدادي برادران مسلمان در فسا يک تشکيلات محدود را با ايده هاي اسلامي پي ريزي کرده و با انتخاب روش هاي مختلفي شروع به عضويابي نموده بودند. آنها در کلاس درس، جلسات مذهبي، مساجد و ... به دنيال يافتن عناصر مناسب بودند و سپس با برگزاري برنامه هائي از قبيل کوه پيمائي، عناصر مورد نظر را از نظر استقامت و اعتقاد محک مي زدند و سپس آنها را در جلسات مخفي شرکت مي دادند. يکي از کساني که وصف و منظره حساسيت اسلامي و غيرت مسلماني و اعتقاد حسين شان به گوش و چشم اين جمع رسيده بود، برادر شهيدمان محمد جعفر بود که بالاخره هم توسط جمع اخيرالذکر گرديد و از همان روزهاي اول، تحرک و احساسات پاک اسلامي خويش را نشان داد. پس از ورود به برنامه کوه پيمائي، خصوصيات ديگر او هم ظهور يافت که از جمله قدرت مديريت و قاطعيت مطلوب عليرغم سن کم و هم چنين شيريني و ملاحت او شايستگي چشمگيري را براي درخشدين در کارهاي تشکيلاتي ظاهر مي ساخت. لياقت و قاطعيت او آن چنان بود که وقتي سرپرست برنامه کوه پيمائي مي شد. هر کس با هر سن و موقعيتي خود را موظف مي ديد که هيچ گونه مسامحه و کوتاهي نسبت به مصوبات دسته جمعي نکند و يکي از علل عمده پذيرش انضباط سختي که محمد جعفر اعمال مي نمود، اين بود که خودش انجام سخت ترين کارها را بر عهده مي گرفت و سنگين ترين کوله پشتي را حمل مي کرد، کمترين مقدار آب و غذا را مصرف مي نمود و کوتاه ترين مدت به استراحت مي پرداخت. لذا وقتي از کسي باز خواست مي نمود. شخصا هيچ نقطه ضعفي نداشت که کوتاهي کننده به آن استناد کند. جعفر ، علاوه بر قدرت تحمل سختي ها، شجاعت کم نظيري داشت مثلا با وجود حاکميت خفقان با بعضي از دبيران بر سر مسائل انقلابي و لزوم درگيري با رژيم ستم شاهي برخورد مي نمود و در گير مي شد که اين عمل که به احتمال زياد از ديد گزارشگران رژيم مخفي نمي ماند در آن زمان کاري خطرناک بود. از ديگر نشانه هاي شجاعتش اين بود که تسليم جو نمي شد. مثلا آثار نويسنده اي که در بين قشر قابل توجهي از جامعه سخنانش هم چون وحي تلقي مي شد مطالعه مي نمود و با بهره گير يا نظرات صحيح و مستمند اسلامي از قبيل آثار شهيد مطهري، نظرات آن نويسنده معروف را شجاعان نقادي مي کرد و با اينکه مورد حمله طرفداران او قرار مي گرفت ولي از حق گوئي، قدمي به عقب نمي گذاشت . بالاخره کار تشکيلاتي جمع سابق الذکر يافت و آنها با نيت ايجاد حرکتي در بين بچه هاي مسلمان ، کتابخانه مسجد امام حسين عليه السلام را تشکيل دادند. تاسيس کتابخانه اسلامي آن روزها کاري آسان و براي رژيم به آساني قابل تحمل نبود .جعفر که منزلشان همسايه مسجد بود زحمت زيادي در جهت راه اندازي و گردش منظم کارهاي کتابخانه کشيد و در ضمن به جذب بچه هاي مستعمد پرداخت. بعضي از برادراني که در آن زمان دانش آموز هنرستان کشاورزي فسا بودند و امروز يا شهيد شده و يا در سنگرهاي انقلاب به خدمت اشتغال دارند و هم چنين عده ديگري از دانش آموزان ساير مدارس آن روز و خادمين و جان بر کفان امروز، حاصل کار و تلاش او هستند. از جمله شهيد بزرگوار مفقودالجسد جليل اسلامي، اعتقاد پاک خود را از برکت تعليمات و ارشادات او مي دانست. البته اين يک نمونه بود والا کبريت تعليمات او به وجودهاي فسرده و يخ زده اما مستعمد افراد فراواني رسيده و آنها را يک پارچه آتش مقدس خاموش نشدني ساخته بود که از آن وجودهاي پاک، کثيري به فيض شهادت رسيدند و در مورد کساني که باقي اند، بايد گفت : « وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ » جعفر در زمان علني شدن و اوج گرفتن انقلاب، سال 1356 فرا رسيد. حالا جعفر دانشجوي تربيت معلم در شيراز بود. تظاهرات مردمي امت مسلمان به رهبري حضرت امام اوج مي گرفت. محمد جعفر که به ثمر نشستن نهال اميد و آرزوي چندين ساله را انتظار داشت تلاش چندين برابري را آغاز نمود. هم در مرکز تربيت معلم در شيراز و هم در فسا با همه ي توان در جهت پيروزي انقلاب به حرکت درآمد. تا قبل از اين، جعفر در نگهداري و پخش اعلاميه ها و نوارهاي سخنراني حضرت امام امت و ساير ياران آن حضرت، جد و جهد داشت ولي از اين به بعد در جريان برنامه ريزي هاي ضد رژيم از طريق تکثير اعلاميه و نوار و حمله عملي به اماکن فسا وارد مبارزه شد. از سال 1356 تقريبا در همه ي برنامه ريزي هاي تظاهرات تا زمان پيروزي انقلاب به همراهي ديگر برادران نقش داشت. بسياري از شب ها به همراه يکي از برادران هم فکر تا پاسي از شب گذشته به تکثير اعلاميه مشغول بودند و بعد حدود اذان صبح شروع به نصب آنها به در و ديوار کوچه ها مي نمودند. برادر مذکور خاطره اي از آن زمان را چينن نقل مي کند : يادم هست يکي از روزها را حضرت امام (مدظله العالي) اعلام تعطيل عمومي نموده بودند. اعلاميه حضرت امام دير به فسا رسيد تا ساعت حدود دو بعد از نيمه شب با هم اعلاميه را ماشين کرده و تکثير نموديم. آنگاه با موتور سيکلت خرابي که داشتيم بعد از اذان صبح شروع به پخش اعلاميه ها کرديم. چون چسب در اختيار نداشتيم، جعفر مقداري آرد از منزلشان آورد. خمير کرديم و آن خمير را به جاي چسب به کار برديم. کار چسباندن اعلاميه ها را جعفر به عهده داشت. در عين حال بين راه مکررا زنجير موتور سيکلت مي افتاد و او با دستان پر خمير خود آن را درست مي کرد و باز به راه مي افتاديم. تا روشن زدن هوا اکثر کوچه هاي شهر را از اعلاميه پر کرديم و صبح آن روز پليس به شدت ناراحت بود که علي رغم نگهباني شبانه چه کسي اين کار را کرده است؟ اواخر سال 1356 بعضي از برادران در فسا دستگير شدند در آن شرايط دستگيري اين عده که به خاطر بزرگداشت مراسم چهلم شهداي قم صورت گرفته بود مي توانست باعث رعب مردم بشود و بالنتيجه تظاهرات مردمي را به سردي بکشاند . خوشبختانه جعفر از نظر پليس شناخته شده نبود و لذا دستگير نشده بود . به همين جهت در طول چند ماه به همراهي عده معدودي از برادران راه اندازي برنامه هاي هفته و چهلم شهدا و راهپيمائي هاي مختلف بود، چند بار از پليس به سختي کتک خورد به نحوي که يک بار دستش سخت صدمه ديد ولي به خاطر پي آمدهاي بعدي از مراجعه به بيمارستان خود داري نمود و به کمک شکسته بندهاي محلي به درمان پرداخت .خودش به عنوان خاطره اي شيرين نقل مي کرد، يک روز پليس به تعقيب من و چند نفر از دوستان پرداخت ما فرار کرديم و چند نفرمان وارد خانه اي شديم که کارهائي بنائي آن تمام نشده بود. من بدون اطلاع به داخل اتاقي دويدم که پر از گچ بود به همين جهت مقدار زيادي از لباسم سفيد شد . تصادفا در آن روز به چنگ چند نفر پاسبان افتادم و يکي از آنها در حالي که مر کتک مي زد فرياد مي کشيد : بدبخت تو که يک کارگر ساده ينائي هستي چرا خودت را وارد اين ماجراها مي کني ؟ گوئي صلابت کوهها را داشت و چرا اينگونه نباشد که :«المومن کالجبال الراسخ لايحرکه العواصف» سرانجام، انقلاب اسلامي به آنجا کشيده شد که عملا کنترل شهرها به دست مردم افتاد و پليس براي گسترش هرج و مرج و احساس نياز مردم به امنيت و بالنتيجه به ستوه آمدن از انقلاب از دخالت در امور انتظامي خودداري نمود و هرگاه افرادي براي مرافعه به شهرباني مراجعه مي کردند پاسخ مي شنيدند که برويد تا امام خميني به کارتان رسيدگي کند. لذا مردم خدا جوي مسلمان نظارت بر امور شهر از قبيل نظم و نگهباني شبانه و توزيع ارزاق و سوخت و .... را خود بر عده گرفتند. در فسا نيز امور ذکر شده توسط عزيزاني هم چون جعفر و همراهانش سازماندهي و راه اندازي مي شد. سرکشي فراوان به مامورين نگهباني در شب و نيز راه اندازي و شرکت در برنامه تهيه و توزيع هيزم و زغال در بين مردم به علت متوقف شدن فعاليت کارکنان شرکت نفت بفرمان امام خميني از کارهاي شخصي او در اين ايام بود و از طرف ديگر در عمده جلسات پياپي برنامه ريزي مبارزه، شرکت فعال و مثمرثمر داشت. انقلاب پيروز شد در 22 بهمن 1357 خورشيد پيروزي انقلاب اسلامي طلوع نمود. از اين پس جعفر شهيدمان با شوقي بيشتر و گام هائي قوي تر وارد فعاليت هاي گسترده تر شد. مدتي را در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خدمت نمود و سپس ضمن اداي وظيفه مقدس معلمي در بخش قره بلاغ به تشکيلات نوپاي حزب جمهوري اسلامي پيوست او با چند تن از برادران ديگر ضمن حفظ و گسترش تشکيلات حزب، بناي فعاليت برنامه ريزي شده اي جهت مبارزه با ضد انقلاب و حل مسائل شهري گذاشتند . با ورود جعفر به شوراي حزب فسا کساني که نمي توانستند با افکار شهيد بهشتي سازش و موافقت داشته باشند و جعفر را مصمم در حزف شنوي کامل از آن شهيد مظلوم مي ديدند پس از مقداري کارشکني از شورا بيرون رفتند و بعضا هم به انحراف کشيده شدند و شايد هم انحراف داشتند و در اينجا ظهور يافت. نتبجه فعاليت هاي او و هم فکرانش ايجاد جو مساعد براي پيشبرد اهداف انقلاب اسلامي و تضعيف ضد انقلاب و رفع بسياري از مشکلات و گرفتاري هاي مردم شهر بود در جريان برخورد با منافقين و ليبرال ها و تبليغات سوء آنها ضشرکت فعال داشت .مديريت، قاطعيت و ايثار و خوش رفتاري او سبب شد که جوان ها و نوجوان هاي فراواني در ارتباط هاي مختلف البته با هدف واحد با او همکاري کنند. او معتقد بود که از همين بچه هاي خردسال هم مي شود کمک هاي موثري گرفت و يکي از اين شير بچه هاي دلير؛ برادر شهيدش غلامحسين شکرپور بود که در سيزده سالگي شربت شهادت نوشيد. انجمن هاي اسلامي دانش آموزان را با کمک همين بچه ها در مدارس فعال و منسجم نمود و در همين راستا به پي گيري طرح انجمن اسلامي ادارات و اتحاد و هم سوئي آنها پرداخت و حاصل اين فعاليت برنامه ريزي شده، وارد شدن ضربات مهلک بر پيکر ضد انقلاب در شهرستان فسا بود . در يک کلمه بايد گفت دوستي دشمني جعفر مصداق روشني براي آيه ي مبارکه :« مُحَمَّدٌ رَسولُ اللَّهِ وَالَّذينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم»بود. با فداکاري ها و ذوق و سليقه اين شهيد عزيز حزب جمهوري اسلامي دفتر فسا به عنوان تشکيلاتي فعال و سالم و خادم براي بعضي شهرستان هاي ديگر به صورت الگو در آمد لذا از طرف مسئولين حزب در استان و تهران، مسئوليت راه اندازي دفاتر حزب در بعضي شهرستان هاي اطراف به عهده مسئولين دفتر فسا گذاشته شد. دقت و پختگي و خوش سليقگي او باعث شد که در سال 1361 به عضويت شوراي حزب جمهوري اسلامي استان هاي فارس و بوشهر و کهکيلويه و بويراحمد درآيد و از اين پس با عزيمت به شيراز و ارائه ي خدمات صادقانه و فعاليت شبانه روزي، کار خدمت به انقلاي را در سنگري جديد پي گرفت. ويژکي هاي والاي او سبب شد که از طرف دبير حزب جمهوري اسلامي استانهاي ياد شده به عنوان قائم مقام دبير حزب در آن استان ها برگزيده شود و نکته ارزشمند اينجاست که درزماني که بعضي افراد عضويت ساده در حزب شايد غرور انگيز بود، اين سمت جديد او را مغرور نساخت و همچون يک عضو ساده با همه کس برخورد متواضعانه داشت. مثلا هرگاه پس از چند روز به فسا مي آمد شخصا در دفتر حزب به جاروب و نظافت حياط و اتاق ها و شستن ظروف و مرتب کردن اشياء و ... مي پرداخت. او در همه جا به لزوم کار تشکيلاتي و برنامه ريزي شده معتقد بود و لذا هر جمعي را مي يافت به سادگي سازماندهي و تقسيم کار مي کرد و لو براي يک اردوي چند ساعته. شهيد عزيزمان در وصيت نامه اش در اهميت برنامه ريزي مي نويسد. بايد دانست که چون اصل نظام خلقت براساس برنامه ريزي پي ريزي گرديده است، که حرکت خلاف نظم و بنرامه ريزي محکوم به شکست يا لااقل کندي و گرفتن نتيجه کم و هر حرکت منظم در مسير پيروزي قرار خواهد گرفت همچنانکه مولي الموحدين علي بن ابي طالب (عليه السلام) در آخرين لحظات پر بارشان مي فرمايد ؟«أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اللَّهِ » مظلوم بهشتي گواه اين مدعا است . در جلساتي که در تهران تشکيل مي شد فردي شناخته شده و امين و مورد احترام بود و کثيري از شخصيت هاي مملکتي او را مي شناختند و به نظراتش احترام مي گذاشتن . پس از صدرور فرمان حضرت امام امت در فروردين ماه سال 1365 و تاکيد کم سابقه معظم له بر اهتمام بيشتر در امر جبهه ها، اين شهيد عزيز به عضويت گردان قهرمان و حماسه ساز فجر درآمد گرچه قبلا نيز به عنوان نيزوي تخصصي غير رزمي به جبهه رفته بود و به عنوان فرماندهي دسته راهي خطوط پدافندي فاو گرديد. با وجود شدت آتش دشمن يکي از سخت ترين کارهاي شبانه اين خط را سرکشي از سنگرهاي مختلف نگهباني بود انجام مي داد و همان گونه که قبلا لياقت خود را در زمينه سياسي اجتماعي نشان داده بود اينجا هم به راستي شايستگي خود را در جهت فرماندهي نظام به اثبات رسانيد. رفتار شهيد محمد جعفر در جبهه: او در آن شرايط دشوار از مسائله لزوم ايجاد و حفظ نشاط در رزمندگان غافل نبود. در عين اعتقاد به لزوم رعايت نظم ، برنامه هاي متنوع تفريحي سالم تحت عنوان صفاي سنگرنشينان با همکاري ديگر برادران برگزار نمود. جعفر عزيز در کنکور سراسري خردادماه سال 1365 شرکت کرد و در رشته مهندسي عمران دانشگاه صنعتي شريف تهران پذيرفته شد ليکن از حضور در کلاس خوداري نمود و همچنان در جبهه باقي ماند و هر وقت گفته مي شد به فکر ادامه ي تحصيلات باش مي گفت : فعلا جبهه ضرورت دارد. از قيل و قال مدرسه حالي دلم گرفت ، يک چند نيز خدمت معشوق و مي کنم. برنامه خودسازي جعفر در ماه هاي آخر عمر شريفش اوج عجيبي يافت. او شديدا به کشور نفس خويش تاخت آورد تا آن را کاملا بزير سلطه درآورد و انصافا که در اين جهاد اکبر مبارزه با نفس پيروز شد. گر چه هميشه اهل عبادت و مقيد به انجام تکاليف و مستحبات و دوري از محرمات و مکروهات بود ليکن کيفيت خودسازي او اين بار بعد ديگري داشت. تا آخرين لحظه هاي حيات ظاهريش ذکر از لبهاي مبارکش نيفتاد و نماز شب و قرائت قرآنش در صبح و شب ترک نشد. خوراکش به شدت تقليل يافت و فعاليت هاي جسماني و نشاطش به همين نسبت افزايش يافت ودر اين سير معنوي تنها به فکر خودش نبود بلکه بسيار موظف مسائل اخلاقي همرزمانش بود و در جهت ارتقاء کيفيت اخلاقي و معنويت آنها فعاليت مي کرد. حق اين است که بگوئيم از آن زمان که به جبهه اعزام شد بناي بازگشتن نداشت. حالا ديگر ي فرد نظامي تمام عيار شده بود و در اين زمينه دقت و باريک بيني خاص يافته و اهل نظر شده بود. پس از خاتمه عمليات کربلاي چهار که از آن جان به در برد ، با شوقي عجيب عازم جبهه و عمليات کربلاي پنج گرديد در مرحله ي اول مجروح شد و ترکش ريزي به نزديک ستون مهره هايش اصابت کرد. آخرين نفس هاي حيات : يکي از برادران همرزم و هم فکرش مي گويد: به او گفتم: جعفر ممکن است اين ترکش کار دستت بدهد و خطرناک باشد. گفت: مهم نيست بعد از عمليات بعدي اگر زنده ماندم جهت معالجه اقدام مي کنم. با اصرار فراوان من فقط براي پانسمان به اورژانس رفت. خوابيدنش به پشت قدري مشکل بود ولي تحمل مي کرد . گوئي منتظر ملاقاتي مهم بود که تاخير در آن ملاقات را جايز نمي دانست . تا اينکه شب عمليات مرحله ي سوم کربلاي پنج فرا رسدي گردان ما بنا بود در اين عمليات به عنوان خط شکن عمل کند . از صبح آن روز مدام کنار هم بوديم. پي در پي به من سفارش مي کرد: وصيت نامه ام، اين کار بکنيد، به فلاني اين مطلب را بگوئيد و ... نزديکي هاي ظهر به او گفتم : جعفر مثل اينکه خبري داري تو به نحوي صحبت مي کني که انگار در مورد خودت کار را تمام شده مي بيني ؟شب شد به سوي محور عملياتي حرکت کرديم با وجودي که فرمانده دسته بود سعي مي کرد بيشتر در کنار من که اواخر ستون بودم حرکت کند و بين راه نيز صحبت و سفارش داشت. سر محور رسيديم با من قرار گذاشت و چند بار تاکيد کرد که شرط حياط در فلان قسمت همديگر را ملاقات مي کنيم. ليک آن لحظه ديدار هرگز فرا نرسيد. عملياتي عجيب، مردانه و بسيار سنگين انجام شد و پيروزي هاي خوبي که قطعا موجب شادي قلب مبارک آقا امام زمان (عجل الله) و امام امت شد به دست آمد و جعفر نيز در نيمه هاي شب به فوز و فيض عظيم دست يافت. فوزي که در راه ماندگاني چون من را توان رسيدن به آن نيست. فرداي آن روز بار سنگين غم فراق او را که دوازده سال يار و هم سنگر و هم فکر و راز دار هم بوديم بر همه ي وجود خود احساس مي کردم و حقا که چه سخت است تحمل فراق دوستان .... و سرانجام صورت معصوم و گلگون او را قبل از بدوش کشيدن پيکرش بوسيدم و با او وداع کردم. اما نه اين خيال که فراقي بزرگ پديد آيد بلکه بدان اميد که او هميشه دست ما را مي گرفت و به ديدار دوستان مي برد و او که دستم را گرفت تا ميدان رزم کشيد لطفي کند و دستم را بگيرد و نزد خود برد ان شاء الله "اللهم الحقني به ." نماز شام غريبان چو گريه آغازم، به مويه هاي غريبانه قصه پردازم، بياد يار و ديار آنچنان بگريم زار، که از جهان ره و رسم سفر براندازم، من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب، به رفيقان خودرسان بازم. آري و به اين ترتيب در تاريخ 1365/10/30 آخرين شعله هاي حيات پر برکت جوانمردي پاکدل و پاکباز در اين جهان خاکي بخاموشي گرائيد در حالي که جهان آخرت تولدي نوين و سعادتمند يافت.