داريوش جولاني
نام پدر : ابوالقاسم
دانشگاه : صنعتي شريف
مقطع تحصيلي : كارشناسي
رشته تحصيلي : مهندسي برق(مخابرات)
مكان تولد : تهران (تهران بزرگ)
تاريخ تولد : 1345/06/20
تاريخ شهادت : 1365/02/22
مكان شهادت : پيچ انگيزه
مصاحبه با پدر شهید داریوش جولانی
راوي : پدر شهيد

*حاج آقا آخرین باری که خواب شهید را دیدید کی بود؟

همان اوایل همان سال اولی که شهید شده بود سال ۱۳۶۵، اردیبهشت ۶۵ شهید شد و یکی دو ماه بعد خواب

دیدم.

*چه سالی متولد شدند؟

۱۳۴۵ به دنیا اومدند و ۶۵ شهید شدند یعنی ۲۰ سال تموم. در حالی که سال دوم دانشگاه بودند، دانشگاه شریف.

*دوران کودکی شهید چطور بود؟

اخلاقش آرام بود در ۶ سالگی قبل از رفتن به دبستان دم در می ایستاد و بچه ها را که در میدان بازی می کردند نگاه می کرد به شهید می گفتم چرا تو نمی روی بازی کنی؟ او در جواب می گفت: این ها بچه های بی ادبی هستند حرف بد می زنند.

*یعنی با بچه ها بازی نمی کرد؟

نه اصلا بازی نمی کرد کلا با اهل محل مراوده ای نداشت. موقعی هم که دبیرستان می رفت در مسجدی به اسم صاحب الزمان در آن نزدیکی خیلی دوست داشت و پاتوقش آن جا بود. می رفت آن جا و موقعی هم که شهید شد و ما دم در عکس و چراغ زدیم جوان های این جا می پرسیدند پس این کجا بود؟ چرا ما نمی دیدیمش! یعنی اخلاقش طوری بود که با هر کسی رفیق نمی شد.

*ساکت و آروم بود یا شیطون؟

نخیر خیلی آرام بود انگار حتی قبل از تولد تربیت شده بود.

*مهدکودک یا مکتب خانه رفت؟

خیر از همان سال اول رفت دبستان.

*معلم ها در موردش چه می گفتند؟ با آن ها صبحت می کردید؟

همه از او راضی بودند از اخلاقش، رفتارش، حتی آن موقع پیش مدیر مدرسه شان رفتم گفتم افراطی شده شما نصیحتش بکنید او گفت: این اولاد شما است و شما باید به او افتخار کنید.

*اوقات فراغتش در خانه چکار می کرد بازی می کرد یا نه؟

اصلا بازی نمی کرد و دنبال درس و مدرسه بود

*وقتی درس نداشت چکار می کرد؟

کتاب می خواند.

*نمی دانید چه جور کتاب هایی می خوند؟

بیش تر کتاب های مذهبی و دینی بود.

*خیلی کتاب می خوند؟

خیلی زیاد.

*غیر از کتاب خواندن چکار می کرد مثلا مسجد می رفت؟

بله مسجد می رفت مسجد سمنگان و رفقایش آن جا هم بودند.

*چه دبستانی می رفت؟

دبستانی پایین همین خیابون که اسمش یادم نیست چه بود همین خیابان مهر.

*برای رفتن به مدرسه ذوق و شوق داشت؟

بله مدرسه را خیلی دوست داشت. راجع به مدرسه ناراحتی نداشت.

*تکالیفش را همه را انجام می داد؟

همه را هیچ عقب افتادگی نداشت، جز شاگردهای ممتاز بود.

*خونه دوستانش نمی رفت؟

نه نمی رفت.

*تابستون ها چکار می کرد؟

تابستون ها به من کمک می کرد در مغازه نجاری.

*در سال تحصیلی چطور؟

نه آن موقع وقت نداشت فقط درس می خواند. تابستون ها که بیکار بود به من کمک می کرد

*خاطره ای ندارید؟

خیر

*علاقه به یادگیری نجاری داشت؟

بله علاقه داشت که یاد بگیرد اما کار سنگین نمی کرد.

*خودش را زخمی نکرد؟

خیر فقط کارهای دستی را انجام می داد مثلا چسب ها را می چسبوند.

*وقت هایی که درس نمی خوند چه کاری انجام می داد؟

فقط کتاب می خواند، یک کار جالبی که کرده بود ساختن یک وسیله ابتکاری برای باز کردن درب حیاط بود. من به برادر شهید هم سپرده بودم که یک وقت کسی کار شهید را نبیند که یاد بگیرد و شبانه درها را باز بکند. اتفاقا همسایه پایین ما یکبار این کار را دیده بود و یاد گرفته بود و همه اش بدین وسیله درب را باز می کرد.

*پس کارهای فنی و برقی جالبی بلد بود؟

بله

*آیا چیز دیگه ای هم درست کرده بود که تو خونه داشته باشین وسایل برقی و ...؟

بله ولی اسمش یادم نیست وقتی باتری توش بود و به برق می زدیم کار می کرد. یک مسئله دیگر هم که هست آن موقع از اسمش ناراحت بود. چون اسمش داریوش بود یک جلسه با دوستان مسجد سمنگان گذاشتند رفتند امامزاده داوود و آن جا اسم مستعار داوود را انتخاب کردند. که بعد از آن به اسم داوود صدایش کنند.

*شما هم داوود صدایش می کردید؟

بله. بعضی مواقع که لازم بود اسمش در جایی ثبت شود هر دو تا اسم را می نوشتیم، می گفتیم داریوش (داوود) ولی تو صدا کردن فقط داوود صدایش می کردیم. الان هم برادرش که بوشهر و خدا بچه ای به او داد از ما خواستند که اسم او را به یاد شهیدمان داوود بگذاریم.

*با بچه های دیگر چه فرق هایی داشت رفتارش؟

كلا فرق داشت مثلا تابستون که لباس می پوشید پیراهنش را توی شلوارش نمی گذاشت، همیشه بیرون شلوار می گذاشت همه بهش می گفتند داوود حزب اللهی است.

*دیگه اخلاقش چه فرق داشت؟

آروم و ساکت بود.

*دبیرستان کجا می رفت؟

هنرستان می رفت.

*هنرستان چه می خواند؟

برق

*دیپلم را بعد از انقلاب گرفت؟

بله

*وضع درسی اش چطور بود، همیشه ممتاز بود؟

بله بیش تر وقت ها ممتاز بود.

*معلم ها ازش تقدیر می کردند؟

در هنرستان و همه جا مدیر و ناظم از او تشکر می کردند.

*خاطره ای از این دوران ندارید؟

خیر

*آیا در طول این مدت مدرسه اش را عوض نکرد؟

خیر تا وقتی که وارد دانشگاه شد.

*قبل از انقلاب و دوران طاغوت در پخش اعلامیه و تظاهرات بود؟

بله. تظاهرات و راهپیمایی در جمعه ها می رفت ولی اعلامیه بخش نمی کرد.

*اتفاقی هم در آن دوران برایش افتاد مثلا دنبالش کنند؟

خیر.

*آیا تعریف می کرد از جبهه و...؟

خیر، آن زمان که دانشجو بود هر سه ماه سه ماه می رفت جبهه که از سربازی اش حساب شود یک نفر به او گفت که داوود هیچ میدانی اگر به درس و مشق خود برسی و یک نفر مثل خودت را تربیت کنی ثوابش چقدر بیش تر است؟ ولی او قبول نکرد و گفت: اگر ما نرویم و نجنگیم دیگر کسی زنده نمی ماند. دفعه آخر، دفعه سومی بود که رفت جبهه، مرخصی گرفته بود که مدتی بیاد خونه. با چند نفر منتظر قطار راه آهن بودند که سوار شدند بیایند تهران، فرمانده شان اعلام می کند که عراقی ها حمله کردند. از بین افرادی که مرخصی گرفته اند کسانی که مایل هستند برگردند جبهه. پسرم هم از آن هایی بود که برگشتند. در همین برگشتن بود که موج انفجار زده بود و شهید شدند.

*با فامیل یا خویشاوندان چطور بود؟

خیلی خوب بود. البته با فامیل هایی که دین دار بودند خوب بود. از آن هایی که موقع جنگ چیزهایی می گفتند متنفر بود.

*با آن هایی که ضدانقلاب بودند، برخورد می کرد؟ با آن هایی که حرف می زدند؟

نه برخورد نمی کرد یعنی دعوا نمی کرد جواب منطقی می داد.

*خاطره ای یادتون هست؟

نه جلوی من اون طور صحبتی نمی کرد. ولی منطقی صحبت می کرد. نه این که طرف رنجش پیدا کند.

*معاشرتی بود؟ صله رحم چقدر می کرد؟

خیلی کم. یکی از دلایلش برای نرفتن این بود که مثلا گاهی وقت ها اگر سفره شام پهن بود و می رسید و غذای نذری توی سفره بود نگاه به سفره می کرد می فهمید که این غذای پخت مادرش نیست، نمی خورد. وقتی می گفتیم که نذری است و ثواب دارد می گفت ولی من نمی دانم که پول این مواد غذایی که درست شده از چه راهی بدست آمده است؟ حلال است یا نیست؟ چون نمی دانم. نمی خورم.

*توی عروسی ها شرکت می کرد؟ در خانواده؟

بله می آمد. ولی اگر جایی شلوغ بود نمی آمد. تا ساکت بود می نشست و تا می خواست مجلس شلوغ شود بیرون می رفت.

*رفتارش با شما و مادرش چطور بود؟

خیلی احترام می گذاشت سال ۶۴، ۶۵ همان اوایلی که می رفت دانشگاه من یک پانصد تومانی که آن وقت خیلی ارزش داشت به او دادم و گفتم کتابی خواستی بخری از من پول نگیری و داشته باشی. گفت: نه دارم، گفتم حالا داشته باش. چون نمی گرفت. پول را همان جا روی میزش گذاشتم ولی یک هفته بعد آمدم دیدم هنوز روی میز است و خرج نکرده است

*آن زمان از شما با خواهرها یا برادرهایش سوالی می کرد؟ در مورد دین یا طاغوت؟

نه

*با همسایه ها چطور بود؟ رسیدگی می کرد به آن ها؟

سلام علیک با آن ها داشت ولی آن طور که صمیمی باشد و رفت و آمد بکند نبود.

*حساس بود که عصبانی بشود؟

نه اصلا یادم نمی آید که عصبانی شده باشد هیچی عصبانی اش نمی کرد.

*روزی که قرار بود امام از تبعید بیایند برای استقبال رفت؟

نمی دانم، اما راهپیمایی و تظاهرات زیاد می رفت.

*اولین باری که می رفت جبهه چکار کرد؟ از شما رضایت نامه گرفت چه سالی بود؟

سال ۶۴ رفت دانشگاه جبهه هم می رفت. گفت: قرار شده هر سه ماه یک دفعه برویم جبهه و از سربازی مان حساب شود که دفعه سوم که رفت شهید شد.

*اولین بار کجا رفت؟ کجا شهید شد؟

منطقه فاو رفت. عملیات والفجر ۸ در ۲۲ اردیبهشت ۶۵ توی خاک عراق شهید شد.

*می خواست برود شما رضایت دادید؟

بله. فقط گفتم می روی پای خودت، می توانی انسان هایی مثل خودت تربیت کنی؟ گفت ما در حال جنگ هستیم. باید برویم با عراقی ها بجنگیم .اگه نرویم تکلیف این خاکمان چه می شود؟

*اولین اعزام با بچه های دانشگاه رفت؟

بله

*اولین بار که می رفت جبهه چه حال و هوایی داشت؟ شما برای بدرقه نرفتید؟

نه عادی بود خداحافظی کرد و روبوسی کرد و رفت.

*نامه، هم از جبهه می نوشت؟

نه، شاید هم می نوشت، ولی نامه هایش را من ندارم.

*می رفت جبهه و برمی گشت با درس های دانشگاهش تلاقی نداشت؟ چه می کرد؟

نه درس هایش خوب بود.

*چه رشته ای درس می خواند؟

رشته برق مخابرات.

*رشته برق مخابرات چرا رفت؟ شما گفتید یا خودش رفت؟

من نگفتم. ولی گفتم نمی خواهم شما هم مثل برادرت بروی در ارتش، می خواهم شغل آزاد داشته باشی و برای خودت کار کنی و صبح که می روی تا شب برگردی خانه. برادرش ارتشی است و الان بوشهر است و سالی یک دفعه می آید و همدیگر را می بینیم گفتم مثل او نباشی که افتاده توی کار دولتی و از هم دوریم.

*قصد ازدواج کرده بود؟ می خواست ازدواج کند؟

نه.

*شما هم نگفتيد؟

نه چون دوره دانشگاهش بود و باید درسش تمام می شد. از طرفی دوره جنگ هم بود و وقت نمی شد در این باره صبحت کنیم. ولی خودش اصلا چیزی نگفت.

*در مورد جنگ و شهادت صبحت می کرد؟ فکر می کردید شهید شود؟

نه صحبت نمی کرد اصلا هم فکر نمی کردم شهید شود، چون هر سه ماهی می رفت و برمی گشت اصلا فکر نمی کردیم.

*در مورد جنگ و بچه های جنگ برای شما صحبت نمی کرد؟

نه.

*آخرین باری که می خواست برود و خداحافظی کرد و دیگر ندیدینش خاطره ای ندارید؟

نه مثل همیشه بود فکر نمی کردیم می رود و بر نمی گردد.

*رفقایی که لحظه شهادت با ایشان بودند را می شناسید؟ چیزی تعریف می کنند؟

آقای معصومی بودند که زمان شهادت با او بودند، از اخلاقش خیلی تعریف می کنند که خوب بوده.

*نحوه شهادتش چگونه بود؟

موج انفجار زده بود این (سقه) ها سیاه شده بود. عکس سیاهی اش هم هست.

*وقتی خبر شهادتش را دادند شما چکار می کردید؟

من مغازه بودم پنجم ماه رمضان بود بیرون مغازه ایستاده بودم. ۲2 اردیبهشت بود. دیدم مردم هی می روند و می آیند و به من نگاه می کنند. اون جا یه خاروبار فروشی بود دوستی داشتیم روبرو، که خانه اش آن جا بود که خیلی با من دوست بود. دیدم دو نفرند که غریبه هم هستند و می روند و می آیند و نگاه می کنند. دیدم رفتند به نعمت (خاروبار فروش) گفتند. نعمت هم این ها را برداشت و رفتند پیش دوستم. فامیلش اصغری بود و ماشین آریا داشت و توی ترمینال شب ها کار می کرد و روزها بیکار بود، بیدارش کردند و گفتند که تو می توانی بروی به او بگویی که پسرش شهید شده؟ او هم آمد و به من گفت که دکانت را ببند، گفتم برای چی؟ گفت این دو نفر آمده اند و می گویند که پسرت را برده اند بیمارستان، مجروح شده. من گفتم خوب راستش را بگویید، اگر شهید شده بگویید. بعد اصغری گفت آره شهید شد. گفتم کجاست؟ گفتند پزشکی قانونی، تلفن کردیم برادرهاش از همدان آمدند. برادر بزرگش رفت پزشکی قانونی و جنازه اش را پیدا کرد. ولی من نتوانستم بروم موج انفجار زده بودش.

*بعد از شهادت کسی خوابش را دیده بود؟

یکی از دخترهای خواهرش خواب دیده بود که داوود آمده و نصیحتش می کند. برای حجابش نصيحتش می کرده که حجابتان را رعایت کنید.

*بعد از شهادتش حضور ایشان را احساس می کنید که همیشه هستند؟

برای من که انگار همیشه توی قلبم است.

*مزار ایشان کجاست؟

بهشت زهرا. روی قبرش نوشته اند:

در مذهب خونین کفنان باختن جان شده عادت

ما را به شهادت به از این نیست عبادت

گفتم به شهیدی که چرا طرزدگر جان نسپاری

گفتا که جان بهر همین داشتم از روزگار

*حاج آقا بیشتر از چه افرادی خوشش نمی آمد؟

اصولا از افراد رژیم طاغوت و ... خوشش نمی آمد ولی این هایی که از طرف امام بودند و با امام بودند از این ها خوشش می آمد.

*در مورد امام صحبت می کرد؟ پیش امام رفته بود؟

فکر کنم رفته بود، جماران نه روزی که امام آمده بود بهشت زهرا سخنرانی می کرد داوود هم رفته بود.

*اون زمان وضعیت مالی شما چطور بود؟ خوب بود یا متوسط؟

متوسط بود.

*پول توجیبی بهش می دادید؟ کار نمی کرد خودش؟

نمی دانم فکر کنم می رفت دانشگاه کار می کرد. چون پول بهش می دادم می گفت پول دارم. تا وقتی دبیرستان بود پول بهش می دادم ولی وقتی می رفت دانشگاه چطوری بود نمی دانم؟ ولی می گفت پول دارم. چکاری می کرد نمی دانم.

*بزرگترین آرزویش چه بود؟

در مورد کار و آینده اش چیزی نمی گفت صحبتی نمی کرد. آخر اون دوره همه حواس و هوش این ها جنگ بود. که زودتر جنگ خاتمه پیدا کند.

*چقدر می خوابید؟

توی اتاق درس می خواند و می خوابید. گاهی مادرش آهسته می رفت ببیند رویش باز نباشد یا چکار می کند؟ می دید دارد نماز شب می خواند. من خودم واقعا افتخار می کنم برای چنین اولادى.

*وصیت نامه ای از ایشان دارید؟

وصیت نامه داشت ولی نمی دانم چی شد؟ برادرش برد؟ چی شد؟ وقتی رفتیم لباس هایش و وسایل را بیاوریم از دانشگاه لباس هایش را آوردیم گمان نمی کنم وصیت نامه ای بود.

نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.