در مرداد ماه سال ۱۳۴۲ محمود به اعضای خانواده چهار نفری اش افزوده شد و خانه را پر از سرور و شادی کرد. از همان ابتدا توجه تمام دوستان و همسایگان را به خود جلب کرده بود و مورد توجه بود. در هفت سالگی به مدرسه "کاظم زاده" ایران شهر رفت. او خوب درس می خواند و از این رو با شاگردان ضعیف فوق العاده کار می کرد.
پس از موفقیت در امتحانات نهایی دبستان، وارد دوره راهنمایی شد و در مدرسه "عرفان" که برادرش احمد نیز درس می خواند مشغول به تحصیل شد. مدرسه در میدان شهدا قرار داشت و با وجود راه زیاد، او همیشه پیاده می رفت. در ورزش نیز مهارت خاصی داشت و کماکان از شاگردان ممتاز بود. از سن ۱۰ یا ۱۱ سالگی شروع به نماز خواندن کرد و پس از رسیدن به سن بلوغ در این کار جدیت بیش تری به خرج داد.
پس از بیرون آمدن از مدرسه راهنمایی به دبیرستان "دارالفنون" رفت و هم چنان پشتکار و سر حال به کار خود ادامه می داد. محمود مثل بقیه دانش آموزان در تظاهرات شرکت می کرد و در محیط مدرسه با مبارزه بر علیه رژیم ادامه می داد. پس از پیروزی انقلاب او جدیت بیش تری در درس خواندن داشت و می گفت: حال موقع درس خواندن است و ما باید برای انقلاب بیش تر مفید باشیم.
در خرداد سال ۶۰ با معدل ۶۳/۱۸ در امتحان نهایی موفق شد. محمود در سال های آخر دبیرستان شروع به فعالیت در کانون فکری نوجوانان کرد. او به طور سریع در کارهای هنری پیشرفت کرد که مورد حیرت دیگران واقع گردید. اولین تئاتر را به نام " توکائی در قفس" بر روی صحنه آورد و در چند مدرسه به اجرا در آمد و پس از آن نمایشنامه "شینیله" را که نشانگر برخوردهای بچه های یک محله در زمان طاغوت با همدیگر بود، به نمایش در آورد و با این عملش بچه ها را به خود جلب کرد. او خود تمام امکانات لازم را فراهم می کرد و در این نمایش خود علاوه بر کارگردانی و نقش را نیز ایفا می کرد.
پس از امتحانات نهایی عضو بسیج پایگاه "مقداد" شد و پس از یک ماه دوره آموزشی در پادگان "امام حسین (ع)" و پادگان "پرندک" عازم جبهه های حق علیه باطل شد.
پس از فتح خرمشهر، محمود بازگشت و در خانه موضوع رفتن به لبنان را با رزمندگان اسلام مطرح نمود. اما پدرم او را تشویق به درس خواندن نمود و وی در مواجهه با اصرار پدرش، منصرف گردید. او دوباره شروع به درس خواندن نمود و با شرکت در کلاس های کنکور خود را آماده رفتن به دانشگاه کرد. وی می گفت: ما باید درس بخوانیم تا آنان که بالا شهری هستند و اعتقادی به انقلاب ندارند، باز مانند سابق تمام سازمان ها را در اختیار خود نگیرند.
وی در امتحانات دانشکده افسری، تربیت معلم و دانشگاه پلیس پذیرفته شد اما از رفتن خودداری کرد تا این که نتایج امتحانات کنکور سراسری و دانشگاه امام صادق (ع) اعلام شد. در ابتدا تردید داشت که چه راهی را انتخاب کند و سرانجام گفت: من به فکر معنویاتم هستم بنابراین دانشگاه امام صادق (ع) را انتخاب می کنم.
وی در فاصله اعلام نتایج امتحانات و رفتن به دانشگاه، بار دیگر برای جبهه ثبت نام کرد اما وی و عده ای دیگر از بچه ها را به بندرعباس بردند و پس از بازگشت از آن جا او را جهت گردان گشت "ثارالله" دعوت نمودند. او پذیرفت و تا رفتن به کلاس به عنوان راننده ماشین های گشت ثارالله خدمت می کرد.
او علاقه زیادی به دانشگاه امام صادق (ع) داشت و مرتب از دانشگاه تعریف می کرد و تمام وقتش را به درس اختصاص داده بود تا این که قبل از رفتن به جبهه موضوع ازدواج را مطرح کرد و ما به وی گفتیم: فعلا درس خواندن واجب تر است. اما او می گفت: جمع بین این دو ممکن است و ضمنا این کار ثواب زیادی دارد. چند جا برای خواستگاری مراجعه کردند و کارها در شرف انجام بود تا این که ناگهان محمود به جبهه رفت بدون این که با کسی صحبت کند! تنها تلفنی با پدرش خداحافظی کرده بود. پس از مدتی خانواده اش خبردار شدن که محمود را به جزیره مجنون برده اند.
سرانجام او در تاریخ 62/12/25 در جزیره مجنون به شهادت رسید.
شوهرعمه اش خبر شهادت محمود را به برادرش داد. برادرش همان موقع به پزشک قانونی رفت. ساعت ۸ بود و نگهبان اجازه وارد شدن را نمی داد. به هر ترتیب داخل شدند. برادرش وقتی درب تابوت را باز کرد، به دنبال چهره اش گشت اما هر چه دقت کرد نه چهره و نه سری در تابوت دید. تنها توانست از روی بلوزی که به تن داشت او را شناسایی کند چون آن بلوز را با هم شریکی استفاده می کردند!