شهید سعید، سید سعید کاشانی به تاریخ ۱۴ تیر ماه ۱۳۳۸ در تهران دیده به جهان گشود. دوره ابتدایی و متوسطه را با نمرات عالی پشت سر گذاشت. در مورد اخلاق و رفتار شهید همین بس که اولیاء مدارس همگی از وی راضی بودند و اخلاق و رفتارش را افتخار آفرین می دانستند.
در سال های آخر دبیرستان کنجکاوی خاصی در مورد آسمان، سیارات و .... از خود بروز می داد و با همین علاقه بود که بعد از اخذ دیپلم به دنبال رشته فیزیک اتمی رفت و بالاخره در رشته فیزیک دانشگاه ارومیه پذیرفته شد. علی رغم ضعف جسمی اش، سرمای سخت آن جا را به جان و دل پذیرفت و بدان جا شتافت. دوران دانشگاهی وی توام با آغاز حرکت انقلاب اسلامی مردم ایران بود و از آن جا که هرگز خود را از مردم جدا نمی دانست و با اعتقاد راسخش به اسلام، به فعالیت در جهت پیشبرد انقلاب برخاست و از هیچ کوششی فروگذار نکرد. هم چنین در این موقعیت به مطالعه خود درباره اسلام و کهکشان ها نیز ادامه داد.
پس از پیروزی انقلاب، شهید همواره اوقات خود را صرف خدمت به انقلاب و مردم می نمود تا این که توطئه جدید امپریالیسم علیه انقلاب اسلامی ایران آغاز گردید که همانا جنگ تحمیلی رژیم سرسپرده صدام تکریتی علیه جمهوری اسلامی بود.
در این هنگام شهید قصد رفتن به جبهه را نمود و در جواب خانواده اش که گفتند: تو هنوز سربازی نرفته ای و هیچ تمرین نظامی نداری؟ گفت: من هم مثل همه تمرین می کنم و می روم! خانواده متعهد و آگاه این شهید پاک باز نیز به خاطر علاقه ای که به اسلام و جمهوری اسلامی داشتند حرکت جدید فرزندشان را پذیرفتند و معتقد بودند که تا این جوانان به دفاع نپردازند، نه کشور برای ما می ماند و نه اسلام.
شهید درصدد فراهم نمودن مقدمات رفتن به جبهه در آمد. پس از معرفی خود به چند نهاد، بالاخره از سوی جامعه روحانیت مبارز به نیروهای بسیج شهید دکتر چمران معرفی شد و با طی نمودن تمرین های جنگی اولیه و لازم عازم جبهه سوسنگرد گردید.
در نامه هایی که از جبهه برای خانواده اش می فرستاد، دائم از فداکاری متقابل و بی شائبه جبهه و پشت جبهه یاد می نمود. حمله بزرگ ایران به هنگام مرخصی ۱۰ روزه شهید و در همان لحظاتی که وی در کنار خانواده اش به سر می برد آغاز گردید. خانواده اش اظهار می دارند که شهید در این زمان بسیار افسوس خورد وگفت: تا من آن جا بودم از حمله خبری نبود و حالا که به مرخصی آمده ام حمله کردند!
خانواده شهید در مورد آخرین دیدار و چگونگی شهادت فرزندشان چنین می گویند: بعد از تمام شدن مدت مرخصی، عزم برگشتن به جبهه را نمود که ما نیز با وی به ایستگاه راه آهن رفتیم ولی خودمان نمی دانستیم که این لحظه، لحظه وداع است و آخرین دیدار! حدود ده روز بعد خبر شهادت سعید را از پزشک قانونی برای ما آوردند.
در مورد چگونگی به شهادت رسیدن سعید، این طور که به ما گفته اند: عده ای در جبهه هویزه به محاصره دشمن در می آیند، ۴۵ نفر از نیروهای سپاه اسلام برای کمک به برادران محاصره شده خود در تاریخ 59/10/27 به هویزه اعزام می شوند که سعید نیز با آن ها بوده است. این عده نیز به محاصره در می آیند و پس از جنگ رودروئی که تا آخرین لحظه حیات آنان ادامه داشته، به جز دو سه نفر، بقیه شهید شدند و به لقاء الله پیوستند.