سعيد كبگانيان
نام پدر : عبدالكريم
دانشگاه : علوم پزشكي تهران
مقطع تحصيلي : دكترا
رشته تحصيلي : پزشكي
مكان تولد : تهران (تهران بزرگ)
تاريخ تولد : 1340/04/05
تاريخ شهادت : 1360/06/01
مكان شهادت : تهران
عمليات : ترور توسط منافقين

شهید کبگانیان در سپیده های صبح پنجم تیرماه سال 1340 هجری شمسی در تهران متولد شد. با قدم گذاردن سعید به دنیای پر سروصدای فنا، ستاره ای دیگر در جهان اسلام درخشیدن گرفت. سعید با فرارفتن از سنین پر جنب و جوش کودکی، در سن 6 سالگی به دبستان آبتین سپرده شد. سعید تمام سال های دبستان را با معدل 20 پشت سر می گذاشت.

سعید در سال 50 یعنی از سن 10 سالگی، به طور کامل تا آن جا که سنش اجازه می داد در مسائل مبارزاتی شرکت می کرد. در این سن کم با اغلب مسائل سیاسی زمان خویش تماس نزدیک داشت و بعدها در بخش اعلامیه های ضدرژیم شرکت فعال داشت و با برادر بزرگش شهید مسعود کبگانیان همواره در کلاس های تدریس قرآن و اسلام شناسی شرکت می نمود.

برای ادامه تحصیلات در دوره راهنمایی وارد دبیرستان البرز گشت، وی بنا به علاقه بیش از حدش به پزشکی و زیست شناسی، رشته تجربی را به عنوان رشته تحصیلی خود انتخاب نمود. در دبیرستان نیز از همان اوان ورود به دنبال برادر با ایمانش شهید مسعود، فعالانه در ایجاد یک نمازخانه شرکت جست و همواره در آن سنین نوجوانی با وجود خفقان بیش از حد جامعه، در تشکیل نمازهای جماعت دبیرستان و تفسیر قرآن نقش موثر داشت.

اطرافیان سعید او را به عنوان بهترین کوهنورد و ورزش کار می شناختند، در سال چهارم دبیرستان مصادف با اوج گیری انقلاب اسلامی ایران وی با تشکیل یک هسته رهبری، اقدام به ایجاد تظاهرات اسلامی در دبیرستان نمود بعد از پیروزی انقلاب در عین ادامه فعالیت های سنگینش موفق شد که در خرداد ماه سال 1358 با معدل قریب به 18/7 از دبیرستان البرز فارغ التحصیل گردد.

سعید با شرکت در کنکور سراسری رتبه "صد و ششم" در سطح کشور را بدست آورده و در رشته پزشکی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد. وی در دوران دانشگاه توانست با کسب نمرات بسیار عالی فراگیری علوم پزشکی را ادامه دهد پس از انقلاب فرهنگی سعید فعالیت های خود را در مرکز فعالیت های اسلامی مسجد مهدی(عج) مترکز نمود. در جهاد سازندگی شهرهای شیراز و ایرانشهر(بلوچستان) چندگاهی فعالیت نمود. کتابخانه مسجد مهدی(عج) را احیا نموده و مدتی در کمیته امداد مسجد مهدی(عج) فعالیت داشت. آخرین مسئولیت وی در آن جا، اطلاعات و تحقیقات بسیج مهدی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منطقه 2 بود. وی به همراهی همرزم گرامیش، سید محمدحمید صفویان در بعد از ظهر پنجشنبه 8 مرداد ماه 1360 با زبان روزه و در حالی که عازم بهشت زهرا بود، مورد سوء قصد ناجوانمردانه منافقین سیاه بخت قرار گرفت.

یار وفادارش در همان لحظات نخستین به دیار بقا شتافت و سعید نیز با 7 زخم شدید در بدن، عازم سفر پر حماسه 24 روزی اش، در بستر درگذشت. اوج زندگی سعید را می توان در 24 روز آخر عمرش دانست و کتاب ها میتوان در مورد این دوران پر حماسه نوشت. سرانجام برادر دوست داشتنی مان، سعید در سحرگاه اول شهریور ماه 1360 با بدنی پاره و با ایمانی راسخ به وصال معشوق خویش رسید. از آخرین کلمات جاری بر زبان پر طهارت شهید سعید کبگانیان، این جمله از شکوه خاصی برخوردار است:

شکرا لک یا الله

شکرا لک یا حبیب الناس

فرازهایی از ویژگی های "سعید"

1- دوران کودکی: سعید کوچک ترین فرزند خانواده و کودکی پر جنب و جوش و فعال بود. از همان اوان زندگی روحیه ای عجیب داشت. چنان چه خواهرش اظهار می دارد: انعطاف پذیر و حرف شنو بود. در واقع در منزلمعلم داشت، پدر و مادر و خواهر و سه برادرش. از هر کدام بهترین ها را می گرفت و می آموخت. استعداد عجیبی داشت. مهربان و خون گرم نبود و همه را به خودش علاقه مند می کرد و مهمترین علامت مشخصه وی، جذابیت و گیرایی اخلاقی وی بود.

2- صله رحم: از خصوصیات بسیار بارز سعید در بین برادران و دوستان مومنش و در خانواده "صله رحم" بود. او قبل از انقلاب در اوج مبارزات اسلامی و در دوران تحصیل در اوج مطالعات علمی اش و همچنین در هنگام فعالیت های سخت بعد از انقلابش هیچ گاه خانواده را از یاد نبرد. سعید با برخی از اقوام و دوستانش که احتمال می داد رفت و آمد بر روی آن ها تاثیر مثبتی بر رویشان بگذارد، ارتباط منظم داشت و تقریبا هر هفته حداقل یک بار بدیدن آن ها می شتافت.

3- اخلاق و رفتار در محیط تحصیل: زمانی که سعید در دبستان تحصیل می کرد وی را بعنوان کودکی فعال، درس خوان، پر جنب و جوش و خون گرم می دانستند. در محیط درس بسیار جدی بود. سعید در دوران دبستان و دبیرستان تقریبا یکی از استثنایی ترین دانش آموزان به شمار می رفت. مهربانی و رفتارش زبان زد خاص و عام بود. یکی از دوستانش می گفت: "هنگامی که به سعید در راهرو دبیرستان یا دانشگاه قدم می زدیم، تقریبا با 80% بچه ها سلام می کرد. حتی به برادر من که 11 سال داشت اول او سلام می کرد، در سلام همیشه پیش قدم بود. بدون استثنا خنده از روی لب او گم نمی شد، در امور درس همواره رعایت اعتدال را می نمود." سعید در مسائل سیاسی تقریبا یکی از محورهای اصلی فعالیت های مبارزاتی در دبیرستان بود. وی گردآورنده یک هسته رهبری برای ایجاد تظاهرات اسلامی در دبیرستان البرز بود. بعد از انقلاب یکی از بنیان گذاران کمیته توحیدی دبیرستان البرز بود و پس از آن به عنوان مهم ترین محور اصلی کمیته شناخته شد.

در دوران دانشگاه نیز سعید، همواره سعی داشت با نمرات عالی درس ها را پشت سربگذارد. او همواره از داخل شدن در جریانات انحرافی به اصطلاح روشنفکرانه درون دانشگاه پرهیز داشت. طرز برخورد سعید با گروه های منحرف این بود که ابتدا برخوردی کاملا جذبی می نمود و در آخر اگر از براه آمدن آن ها ناامید می شد برخوردی کاملا قاطع داشت و همواره در برخوردهایش کمال اعتدال را حفظ می نمود.

چنان چه یکی از دوستانش اظهار می دارد: "اگر منافقین و سایر گروه های ضدانقلابی می خواستند دانشکده را به تعطیل بکشانند او بطور مرتب و با قاطعیت در سر کلاس ها حاضر می شد و در هنگام تعطیلی دانشگاه ها در انقلاب فرهنگی با وجود علاقه به درس خواندن به سیستان و بلوچستان رفت که برای سازندگی جامعه و تداوم انقلاب بکوشد.

علی رغم مشغله زیاد، سعید در ورزش بسکتبال نیز نمونه و قهرمان بود و برای دوستان خود نقش مربی داشت. تحرک و تسلط وی در امور ورزشی خیلی از دوستان را به تحسین وا می داشت.

4- تحصیل علم: سعید در کسب دانش بخصوص رشته مورد علاقه اش پزشکی سعی و کوشش بسیار داشت و در عین حال عقیده داشت که هدف درس خواندن نیست، بلکه درس خواندن وسیله ایست برای تعالی انسان. به علت انگیزه بسیار قوی برای رسیدن به این هدف، همیشه در کسب و تحصیل علم سعی بسیار می داشت و همواره دوستانش را به درس خواندن وصیت می نمود. چنان چه در اواخر عمرش که بر روی بستر خون افتاده بود، به یکی از دوستانش نصیحت کرد که: فلانی جدی می گویم، درسهایت را خوب بخوان، به عنوان نصیحت می گویم درس زیاد بخوان.

5- هنر: سعید یکی از مومنین هنرمند به شمار می رفت. او با ذوق و طبع و استعداد خاصش، نقاشی را در کودکی از برادر بزرگش فرا گرفت و با پشتکارش توانست این هنر را به خوبی فراگیرد. پس از چندی به طراحی مشغول گشت و توانست از این هنر، متعهدانه در راه انقلاب اسلامی ایران استفاده نماید.

6- ورزش: سعید اعتقادی راسخ داشت که مسلمان باید قوی و سالم باشد. به همین دلیل از اوان زندگی و در سنین نوجوانی ورزش را به صورت فعال آغاز نمود. دوستان و برادران همرزمش هیچ گاه سعید را در برنامه های کوه فراموش نمی کنند، که چگونه در سنین کودکی و نوجوانی قله های البرز را زیر پاهای خود فتح می نمود. سعید همواره در برنامه های کوه چند روزه شرکت می نمود. همگان او را جلودار برنامه های کوه می دانستند. بسیار مشکل است تا یاد این شیرکوهستان ها از ذهن برادرانش بیرون رود. رشته کوه های پرصلابت ایران بارها شاهد قدم های استوار سعید بوده است. سعید بارها و بارها قله توچال را در ماه رمضان و با زبان روزه فتح نمود.

در دوران قبل از انقلاب بنا به ضرورت زمان همراه با برادرانش مشغول فرا گرفتن ورزش های رزمی، از قبیل: کاراته و سپس کونگ فو، گشت. "نرمش و دو" را همیشه به دوستانش توصیه می نمود. در دبیرستان به عنوان بهترین بسکتبالیست شناخته شده بود. قامت بلند و سینه ستبر سعید خود نماینده رشادت وی بود.

7- سعید در برنامه های جمعی: سعید بنا به روحیه خاص خود همیشه گرم کننده برنامه های جمعی بود. در برنامه های مشکل کوهنوردی همواره به عنوان نقطه اتکا جمع به شمار می رفت. دوستی می گفت: علاقه بسیار زیادی به مسافرت می داشت. دوستی دیگر می گوید: "در مسافرت های جمعی همواره سعی می کرد اول رفاه دیگران را تامین کند" حتی یادم هست در قطار روی زمین می خوابید تا سایرین روی صندلی ها جای بگیرند. در مسافرت ها همواره صرفه جو بود و ساده ترین غذاها را می خورد. روحیه ای بسیار شاداب داشت.

سعید همواره تقویت کننده روحیه جمعی دوستانش بود. یکی از دوستان صمیمی اش اظهار می دارد: خوشحالی های سعید همواره برای جمع بود و ناراحتی هایش فقط برای خود و دو سه تن از دوستان نزدیکش، سعید در برنامه های جمعی با این که شخصی حساس بود سعی می کرد دلگیری ها و همچنین نقاط ضعفی را که از دوستان و برادران مشاهده می نمود، ابراز نمی کرد و در عمل سعی در اصلاح آنان می نمود.

8- فعالیت های او در مسجد مهدی(عج) : سعید سال ها قبل از انقلاب فعالیت خود را از کتابخانه مسجد مهدی(عج) آغاز نمود. پس از چندی به عنوان مسئول کتابخانه حضرت مهدی انتخاب شد و توانست به همراه دیگر برادرانش سر و سامانی به کتابخانه ببخشد، سعید مدتی در کمیته امداد مسجد مشغول فعالیت بود. بعد از آغاز جنگ، جهت تقویت بسیج مسجد، وی بعنوان مسئول اطلاعات و تحقیقات بسیج و اطلاعات و بایگانی و مرکز فعالیت های اسلامی مسجد مهدی(عج) فعالیت خود را ادامه داد و توانست مهمترین و مشکل ترین بخش از تشکیلات مسجد را با ترتیب و نظمی خاص احیا نماید. از بارزترین خصوصیات سعید، خصوصیت جذب افراد و کشف استعدادهای آنان بود. وی در تمام اوقات فعالیت در مسجد، دبیرستان و دانشگاه از این خصوصیت به خوبی استفاده می نمود. چنان چه برادرش اظهار می دارد: سعید حتی به کودکان خردسال هم محلیشان، به تناسب سن کارهایی واگذار می نمود تا به هر صورت بیکار نباشد. و یا یکی از دوستانش اظهار می دارد: از لطافت روحش بگویم که حتی با وجود 20 سال سن، ساعت ها با بچه های 8 و یا 9 ساله مینشست و حرف می زد.

یکی دیگر از استعدادهای سعید، قدرت تشکیلاتی وی بود. چنان چه در دوران دبیرستان مشاهده کردیم که چگونه یک تنه تشکیلات اسلامی و بزرگ دبیرستان البرز را براحتی اداره می کرد.

9- روحیه اش پس از شهادت مسعود: شهادت برادر بزرگ سعید و معلم دلسوزش مسعود تاثیر بسیار عمیق بر روحیه سعید گذارده بود. پس از شهادت مسعود، مسئولیت رسیدگی به خانواده تقریبا تماما به دوش سعید جوان بود و سعید چه زیبا توانست هم پیام آور خون مسعود باشد و هم بجا آورنده مسئولیت های او در خانواده.

سعید در عشق "رفتن به جبهه" میسوخت و همواره به مسعود غبطه می خورد. حتی یک بار به پادگان امام حسین رفت و در حال عزیمت به جبهه بود که با مخالفت دوستانش روبرو شد و بنا به مسئولیت سنگینش نسبت به خانواده باغمی عظیم به تهران برگشت. پدرش تعریف می نماید: یک روز مادرش اصرار می داشت که سعید کم تر به فعالیت های مسجدی اش بپردازد، سعید در حالی که اشک چشمانش را پر کرده و سرش پائین بود، با لحنی آرام و استوار و در عین حال لرزان گفت:

"مگر میخواهید خون مسعود پایمال شود؟ من با فعالیتم انتقام خون مسعود را میگیریم. مسجد خانه مسعود بود و من وارث آن خانه."

10- سوء قصد و ترور: در هنگام ظهر پنجشنبه 8 مرداد ماه 1360، سعید بعد از اتمام کارهایش در مرکز فعالیت های اسلامی مسجد مهدی(عج) ، بسوی نماز ظهر در صحن مسجد شتابان می گردد. پس از اتمام نماز بچه های مسجد از وی موتورش را برای انجام کارهایی می خواهند، ولی با مخالفت سعید روبرو می شوند و سعید اظهار می دارد که: موتور را باید به تعمیرگاه بدهد. ولی سعید با پیشنهاد برادر همرزم و شهیدش سید حمید صفویان بر عزیمت به بهشت زهرا و زیارت قبر شهدا بخصوص شهید سیدسعید صفویان، سریعا موافقت می کند. چون که در این اواخر سعید شب های جمعه برای ملاقات یاران خویش به بهشت زهرا می رفت. بخصوص برای دیدن و زیارت سید سعید صفویان و این بار هم عشق این شهدا باعث شد که وی همه کارهایش را کنار گذاشته و عازم بهشت زهرا گردد. هر دو حرکت می کنند. در میان راه سعید پیشنهاد می دهد که بدنبال یکی دیگر از دوستانشان بروند و حمید نیز موافقت می کند. هنگامی که سعید و حمید مشغول صحبت با دوست شان می شوند (در خیابان دکتر فاطمی)، اتومبیلی حامل تروریست های منافق، آرام آرام از پشت سر به آن ها نزدیک شده و ناگهان دست جنایت کار منافقین بر روی ماشه تفنگ (ژ-3) قرار گرفت و رگبار گلوله را به این برادران بست و هر دو را در خون خویش غلتاند. بنا به اظهار اطرافیان:"سعید شاهد از هوش رفتن حمید بود. ولی روحیه ای بس قوی داشت، در حالی که یکی از دوستانش برای رساندن آن ها به بیمارستان عجله داشت، سعید خطاب به او گفت: چرا هول شدی؟ مگر چه اتفاقی افتاده است؟ وقتی وسیله ای برای رساندن سعید و حمید به بیمارستان تهیه شد، سعید با ناراحتی و عصبانیت گفت: اول حمید، مگر نمی بینید که حالش از من وخیم تر است؟ روی تخت روان بیمارستان، صدای رسای اشهد ان لااله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله، اشهد ان علی ولی الله و اشهد ان خمینی قائدنا و سعید بیمارستان را به لرزه درآورد.

11- حماسه های 24 روزه: شاید پرشکوهترین دوران زندگی سعید ایامی است که در بستر خونین بیمارستان آرمیده بود. بخصوص دو هفته آخر. به شهادت اطرافیان، سعید در اواخر زندگی اش ملکوتی شده بود. شاید مشیت الهی بر این بود که سعید در مراتب بالاتری از شهادت قرار بگیرد. و خداوند چه ظرافتی دارد در انجام تقدیر خویش. افرادی که در دو هفته آخر بر بالین سعید و در ارتباطی نزدیک تر با وی قرار داشتند می گویند که: تمام عمر پربرکت سعید یک طرف و این چند روز یک طرف! چیزهای بسیاری از وی در این ایام آموختیم. سعید در هنگام درد و در بستر خون دعاهایی به عربی می خوانند که به شهادت برادران در تمام عمرش از وی نشنیده بودند. یکی از اطرافیان برای آزمایش او، نیمی از نیایشی را که وی در لحظات نیمه بیهوشی خوانده برایش بازگو می کند و از او می خواهد که دنباله اش را بخواند، سعید اظهار بی اطلاعی کرده و می گوید:"این دعاها را در حالت خاصی می خوانم!" یک بار از یکی از اطرافیانش تقاضای آب می کند وقتی که آن برادر در کنار تختش مشغول آماده کردن آب یخ بود، ناگهان می بینند که چهره سعید دگرگون شده و نور عجیبی در چشمانش می درخشد و آرام آرام جملاتی زیر لب زمزمه می کند. با کنجکاوی سرش را نزدیک برده گوش می دهد. سعید در حالی که به سقف بیمارستان خیره شده بود، چند بار کلمه خاصی را تکرار می کند(یکی از صاحبدلان با شنیدن این کلمه، اصرار داشته است که این کلمه دیگر بازگو نشود، زیرا که از "اسماء اعظم خداوند" و فقط افراد خاصی که در آخرت میهمان رسول اکرم(ص) می باشند، نور آن را میبینند) و بلافاصله به آن برادر میگوید: برو کنار...برو کنار... جلوی نور را نگیر! آن برادر خود را کنار می کشد ولی باز هم به حالت ملکوتی چشمان سعید او را بیتاب ساخته و از او می خواهد که، آن چه را که می بیند برایش تعریف کند... تا این که سعید با برگشتن به حالت عادی توضیح می دهد: دیگر چیزی نیست. سقف بیمارستان است و چراغ فلورسنت...

روزهای آخر عمر سعید در بیمارستان کلاس درسی بود برای تمام اطرافیان وی. پزشک جراح او همیشه با حسرت میگفت: "خوشا به حال سعید"

او برای سلامت وی نذر کرده بود. پرستارها و پیشخدمت های بیمارستان نیز همگی برای سلامت او دعا و نذر می کردند و لیکن برادرانی که به طور خصوصی تر با وی در تماس بودند چیزهای بیش تری آموختند. یک بار سعید در حالت نیمه بیهوشی بود و یکی از برادرانش در بالین وی توسل به ائمه را آرام آرام می خواند و البته، انتظار نداشت که سعید در آن حالت اغماء اصلا صدای وی را بشنود ولی ناگهان وقتی که دعا به این جمله رسید:"وقدمناک بین یدی حاجتنا"(خطاب به امام زمان(عج)) سعید او را متوقف می سازد و می پرسد:"میدانی یعنی چه؟" آن برادر با تعجب جلو می رود و بگوش می ایستد. سعید ادامه میدهد: (یعنی ما به علت گناهان لیاقت آن را نداریم که حاجات خود را به درگاه خدای تعالی تقدیم کنیم بدینوسیله امام زمان را واسطه قرار می دهیم و حاجات خود را به ایشان میگوییم تا ایشان به درگاه خدای تعالی تقدیم نماید...) و عجیب این که آن برادر این دعا را فقط به عربی و بدون ترجمه می خواند و آن هم با سرعت!

در روزهای آخر عمرش مرتبا از چشمه و باغی سخن می گفت که در ده قدمی تختش می دید و حتی آن را با پوست و گوشت خویش لمس می کرد و تعجب می کرد که چرا اطرافیانش درک نمیکنند! از آن ها می خواست دست و پایش را که بوسیله گلوله های منافقین زخمی و خرد شده بود و بوسیله گچ و وزنه بسته بودند، باز نمایند تا با راحتی به کنار آن باغ و چشمه برود. یکی از اطرافیانش تعریف می کند که : در اوایل فکر می کردیم حال سعید خوب نیست و هذیان میگوید ولی بعدا فهمیدیم که ما حقایق را نمیبینیم!

پزشک جراح او می گفت که: سعید در میان مریض های من عجیب بود. اغلب مریض ها قبل از عمل جراحی و در حالت اغماء هذیان می گویند و به پرستارها و پزشکان فحش می دهند و این مسئله در پزشکی امری عادی محسوب میگردد. ولی سعید همیشه دعا می خواند... هیچ وقت جمله رکیکی از وی نشنیدیم... در اوج درد "امن یجیب" می خواند. به شهادت اطرافیان، در سخت ترین و دردناک ترین لحظات هیچ گاه به پرستاران التماس نمی کرد، همیشه دو دست شکسته و گچ گرفته و مجروحش به آسمان بود و با خدا راز و نیاز میکرد.

در لحظاتی که کمی آرام تر و راحت تر بود، رو به آسمان نموده و میخواند: "شکرا لک یا حبیب الناس" جمله ای که هیچ گاه در هنگام سلامت از زبان وی شنیده نشده بود. پزشک اجازه داده بود که در شدت تشنگی کمی آب قرقره کند، همیشه قبل از این که اولین جرعه آب به دهانش ریخته شود زیر لب میگفت: یا حسین مظلوم... یا حسین شهید... برادران و خواهران همرزمش، در آخرین روزهای حیات وی، گریان و نالان برای سلامت او در مسجد مهدی ختم انعام برگزار نمودند. رسم بر این است که پس از تمام شدن دعا همگی در آب فوت کرده و از این آب به مریض می نوشانند. سعید پس از این که قطره ای از این آب به حلقش ریخته شد، با لذتی عجیب به اطرافیانش توضیح داد که چشمه ها و باغ های با شکوهی می بیند و وقتی به وی گفتند که ختم انعام برگزار شده، بدون این که برایش تازگی داشته باشد، گفت: من و حمید(دوستش که باهم ترور شدند) هم در جلسه حضور داشتیم. در سحرگاه اول شهریور ماه، آن هنگام که فلق بر تاریکی شب شمشیر می زد و انوار الهی را بر آسمان می گستراند، ملائکه در اطراف سعید بر گردش در آمدند. و او در تخت بیمارستان به شهادت رسید.

 


نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.