رضا در یک خانواده متوسط مذهبی در سال 1339 در جهرم دیده به جهان گشود. او در زمانی که کودکی بیش نبود روحی سرشار از عاطفه و گذشت داشت از اوان طفولیت او آنچه فضای چهاردیواری بلند خانه را پرمی ساخت قرائت قرآن و آوای خوش مناجات پدرش در نیمه های شب تا به صبح بود و آمد و شدهای روحانیون، در چنین جو و محیطی بود که رضا دیده به جهان گشود و از عشق و عطوفت و مهرورزی پر شد و خیلی زود راهش را یافت و در آن ثابت قدم ماند.
پدر که تمام گوشت و پوست و رگ و استخوانش جوشان از خدا بود و جز در راه حق و حقانیت خدا نیندیشید و گام برنداشت بدلیل نابینابودن او عصایی بود در درست لکن رضا که میراث بر خوب پدر بود عصای باوفای دیگر او بود که در راه خانه به مسجد و بالعکس که تنها رهی بود که خوب می شناخت هدایت می کرد.
تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با موفقت گذراند و در زمره شاگردان ممتاز قرار داشت و سپس به دانشگاه شیراز در رشته مهندسی راه یافت. از همان اوان نوجوانی، نشانه های ایمان و تقوی در او نمایان بود. شروع فعالیتهای واقعی او از دبیرستان آغاز شد، لذتهای زودگذر زندگی هیچگاه در او اثری نداشت و او را از شوق دیدار الله بازنمی داشت رفتارش در خانه الگویی بود برای سایرین، بیشتر اوقات فراغت خود را به مطالعه کتب مذهبی و سیاسی می پرداخت، به ورزش علاقه عجیبی داشت به طوری که هر روز صبح قبل از صبحانه چند کیلومتری دوچرخه سواری می کرد و معتقد بود برای مفید بودن و سازندگی باید تنی قوی داشت تا افکار نیز رشد یابد عبادت خدا را از واجبات زندگی خود می دانست و همواره در خواندن نماز از سایرین پیشی می گرفت. او اعتقاد داشت کارهای سخت در نامناسب ترین جو انسان از ایمان است همواره به تزکیه نفس می پرداخت. شهید رضا نادریان از دوران قبل از پیروزی انقلاب با شناخت کامل از اسلام مبارزات خود را علیه رژیم منحط پهلوی شروع کرد. بعد از شکوفائی انقلاب در دانشگاه شیراز تئوری افکار او جنبه عملی یافت و به عنوان بازوی نیرومند حزب الله با احزاب و گروه های چپ و راست به مخالفت برخاست، در دانشگاه ساعات فراغت را به بحث با دانشجویان می پرداخت به واقعیت انقلاب مانند یک معلم آگاهانه اشاره می کرد و در این راه خستگی ناپذیر بود، رضا تنها دانشجوئی بود که توانست با چپی ها و منافقاتی که ساختمان خوابگاه را به اشغال خود درآورده بودند و از پشت بام با سنگ و چوب به مردم حمله می کردند بپای میز بحث آزاد بکشاند و محیط را آماده برای ورود حزب الهی ها به صحنه نماید و با همکاری هم فکرانش آنها را بکوبد، در ابراز عقاید و افکارش و ارشاد و هدایت آنها مصمم و بدون تزلزل بود بطوری که در دانشگاه به عنوان ثابت قدم ترین دانشجوی پیرو خط امام معرفی شد. دانشگاه تعطیل بود و او سخت به این امر راضی، چرا که معتقد بود باید انقلاب فرهنگی کرد تا ریشه فساد و بی ایمانی و ظلمی را که سالیان سال از غرب و شرق در اندیشه ها رسوخ کرده است، ریشه کن کرد، در خانه، کوچه، بازار و خیابان در هر جمعی شمعی بود که میسوخت لکن علی وار می آموخت، تمام زندگیش پر بود از خاطرات، هر خاطره خود یک زندگی بود، یک افتخار بود.
معلمی بود فداکار که در یک دست چراغی از دین و تقوی و فضیلت و دانش و در دست دیگر کوله باری از مهر و عطوفت و گذشت و شعارش پاک زیستن، یکتاپرستی، پیرو ولایت فقیه بودن و جهاد فی سبیل الله بود. با تعطیل شدن دانشگاه ها و شروع جنگ تحمیلی به تهران رفت و مدتی را در پادگان امام حسین به فراگیری سلاح های سبک و سنگین پرداخت و شایستگی خود را در این مورد نشان داد وی سپس از آنجا داوطلبانه عازم جبهه های نبرد شد و به جبهه دارخوین رفت و مدتها آنجا بود در آن زمان هنوز بنی صدر خائن فرمانده کل قوا بود و تنها آرزوی رضا فرماندهی امام بود که در این راه سرسختانه با روش بنی صدر مخالفت می کرد. همواره با تأمل و صبری عجیب به حل و فصل ابهامات می پرداخت، پس از مراجعت از جبهه به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و پس از مدتها خدمت در سپاه با داشتن آگاهی کامل عقیدتی، نظامی، سیاسی نزد دیگر برادران پاسدارش به واحد بسیج آمد و برای برادران عضو بسیج اردوی تابستانی و کلاس های تاکتیک و تخریب گذاشت و تجربه های ارزنده خود را که در جنگ عملاً آموخته بود و چه خوب آموخته بود، هم چون معلمی ورزیده در اختیار بسیجی هائی می گذاشت که برای فراگیری فنون نظامی بفرمان امام به سپاه می آمدند. بکار خود عشق می ورزید ولی روح پرشورش او را وادار کرد که دوباره به جبهه برگردد و این برگشت نیز بعلت احتیاج جبهه ولایت فقیه به فرماندهی بود که به حق فرماندهی لایق در صحنه پیکار و پشت جبهه نبرد بود. افرادی که به جبهه اعزام می شدند نیز مدتی در آبادان آنها را آموزش می داد و آن وقت که تشخیص می داد از نظر عقیدتی و رزمی فردی کارآ شده بودند آنوقت آنها را به تدریج به خط اول انتقال می داد و عقیده داشت جان افراد خیلی بیشتر از مهمات ارزش دارد. رضا که برای خدا می جنگید و ماهها با دشمن ستیز کرد و در شکستن محاصره آبادان نقشی بسیار حساس داشت این بار به آرزوی خود که قاطعانه معتقد به شهادت بود رسید، شهادتی که پیروزی بزرگ اسلام بر کفر را به همراه داشت. شهید رضا نادریان یکی از یاران امام و فعال ترین افراد بود. دارای اخلاقی شایسته و اسلامی بود در کلاس های آموزش، افراد را به فراگیری آیه 75 از سوره توبه دعوت و ترغیب می نمود و می گفت باید اول از گناهان خود اظهار ندامت و پشیمانی کرده و از خدا طلب مغرفت نمائیم و آن و قت خود را تزکیه کنیم او هیچ گاه وقت خود را به بطالت نمی گذراند، همواره فامیل و اعضای خانواده را جمع می کرد و به روشنگری می پرداخت. در جواب ما که پیشنهاد ازدواج به او کریم با قاطعیت گفت آنقدر احساس مسئولیت می کنم و آنقدر کارهای مهم و اساسی در پیشبرد انقلاب وجود دارد که نباید به فرع مسائل فکر کنم، می گفت بهترین ازدواج شهادت است همواره از جهاد می گفت و از ننگ شکست، یکی از مسائلی که او را رنج می داد و دل پرمهرش را به درد می آورد وجود شایعات بود می گفت به شایعات توجه نکنید، حق پیروز است و باطل رفتنی، شایعه سازان را جزء منافقین و مستکبرین قلمداد می کرد، می گفت آنکه انقلاب کرد همین ملت مستضعف بود و آنکه فشار کمبودهای ناشی از جنگ را تحمل کرد مستضعف بود پس در جامعه اسلامی ما جایی برای منافقین و مستکبرین نیست، رضا آنچنان در جبهه دشمن را زبون ساخته بود که بچه های جبهه به او لقب ضد تانک داده بودند، دشمن از ترسش آرام نداشت و خود را باخته بود، او همواره در دعاهای کمیل با خدای خودش راز و نیاز می کرد، رضا گاهی که فرصتی می یافت به روستاها می رفت و جلساتی برای تعلیم واجبات نماز و مسائلی که باید بدانند و تعلیم اسلحه و برگزاری دعای کمیل فراهم می نمود.
رضا یک جریان بود، زندگیش، عبادتش، اخلاقش، رفتار و کردارش همه درس بود چرا که درس چگونه زیستن را از آموزگار شهادت حسین (ع) آموخته بود رضا شهیدی از تبار پاکان، از دیار یاران امام حسین (ع) او انسانی بود که علی وار زیست و حسین گونه به لقاءالله پیوست در راه ایمان و عقیده جان خویش را هیچ می شمرد و کوچکترین تشویق و تزلزل به خود راه نمی داد همچون کوه سترگ و مقاوم در مقابل دشمنان خدا بود، و نرم و انعطاف پذیر در برابر دوستان و یاران، برای خودسازی اهمیت فراوانی قائل بود. اغلب روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه بود. رضا پس از حمله موفقیت آمیز سپاهیان اسلام علیه کفار عراقی و شکستن حصر آبادان به فرمان امام خمینی در ظهر روز دوشنبه 6 مهر ماه سال 1360 بعد از زدن 4 تانک دشمن ، هدف گلوله صدامیان کفار ناجوانمردانه قرار گرفت و در کنار شط آبادان به لقاءالله پیوست و جسد پاکش سه روز در کنار شط زیر آفتاب سوزان کربلای خوزستان بود تا برادران رزمنده موفق به آوردن جسد پاک شهید رضا به شهر آبادان و سپس به جهرم می شوند که در تاریخ جمعه 10 مهرماه در قطعه شهداء قبرستان رضوان به خاک سپرده شد، راهش پررهرو و یادش گرامی باد. رضا این بلند آوازه در خاک خفته، این قلب تاریخ و این راهگشای آزادی رفت و مسئولیت خطیر پاسداری از انقلاب را بر دوشمان نهاد و بر ماست که با اگاهی تداوم دهنده راهش باشیم. آری شهید رضا نادریان که آنی نام امام از زبانش قطع نمی شد آنچه کرد و آنچه در جبهه های جنگ تقدیم خدایش کرد تنها حدیث کوچکی از سپاس و شکرش بود و کوله بار 21 سال سپاس خویش را از خدایش صمیمانه و رضامندانه بدوش کشید تا سفری بس زیبا و پرشکوه داشته باشد. برادران، خواهران، در واپسین پیامش خطاب به شما چنین آمده است، با همه قدرت به بی ارزشی ها و پوچی ها پشت کردم و برای آنکه نگهبان خوبی برای اسلام و وطن اسلامی باشم با ظلم و ستم سخت و بی امان مبارزه کردم و سرانجام نیز کفر از پایم انداخت و کنون نوبت توست تا پرچم مبارزه بدست گیری و به نبرد تا آخرین دم حیاط با ظلم و فساد ادامه دهی.