مرتضی پالیزوانی در نهم فروردین سال ۴۱ در تهران و در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود. او سومین فرزند شهید این خانواده است، اولین شهید این خانواده، شهید محمد پالیزوانی در کربلای سرچشمه ۵۷ به فیض شهادت نائل آمد و دومین شهیدشان نیز مصطفی پالیزوانی در 22 اسفند ۶۳ در عملیات بدر شربت شهادت نوشید و جسم مطهرش در شرق دجله هنوز بر جای مانده است.
مرتضی فرزند هشتم خانواده ای بود که در آن عشق به خدا و عشق به رسول الله (ص) و عشق به قرآن و اهل بیت موج می زد. خانواده ای که عهد کرده بودند، تنها و تنها اطاعت خدا را کنند و جز او کسی را بنده نباشند. ایمان و اخلاص و عشق الهی را پدر خانواده در جای جای خانه و در قلب تک تک فرزندانش کاشته بود و هر روز و هر ماه و هر سال آبیاری می کرد. کسی از اهل خانواده ندیده است که یک بار پدر خانواده به عمد و یا به سهو، قبل از اقامه نماز به صدای بلند اذان گفتن را ترک کند و یا کسی ندیده است که یک شب پدر خانواده، خواندن قرآن در سپیده دم را واگذارد.
در روز اول هر ماه، در خانه، پدر مراسم روضه خوانی را بر پا می نمود: روضه امام حسین (ع)، روضه ابوالفضل عباس، روضه علی اصغر، روضه موسی بن جعفر (ع) ....و در هر فرصت مناسبی، باز این روضه حضرت قاسم بود که به عنوان روضه نذری پدر، آدم ها و آجرهای خانه را زنده می کرد.
وقتی پدری همه تلاشش این باشد که منزلش نزدیک مسجد باشد و هر از چندی سفری سه ماهه به کربلا کند، چگونه فرزندانی به جامعه تحویل می دهد؟ به راستی وقتی پدری در هر کوی و برزن فریاد می زند: " این رژیم محمدرضا دین را از بین برده است اگر یک نفر مرا یاری کند بر علیه آن قیام خواهم کرد" و در صحنه های مختلف نهضت پانزده خرداد به رهبری امام و روحانیت، خود و فرزندان ارشدش حاضر بوده اند و .... چگونه فرزندانی در چنین خانواده ای به دنیا بیاید و پرورش یابد، یک انسان وارسته و متدین و یک انسان فدایی اسلام خواهد گشت. چنین انسانی به واسطه آن محیط خانوادگی و آن تربیت اولیه، توانایی و قدرت مقاومت در برابر همه فسادهای اجتماعی و در برابر همه توطئه های دشمنان دین و انسانیت را خواهد داشت.
وقتی مادری بدون وضو فرزندش را شیر نمی دهد و با هر قطره شیرش سلامی و صلواتی را به کام فرزند نثار می کند و وقتی مادری در اوج بی حجابی ها و فسادها و دریدگی های ترویج شده از جانب شیاطین بزرگ و کوچک در جامعه، سال های سال به توصیه همسرش از خانه خارج نمی شود و پاسدار حجاب و حرمت و قداست زن مسلمان گشته و مدرس عفت و تقوا و دینداری است و ... آیا جز این است که از دامنش، تنها و تنها، مردان و زنان متقی و مجاهد و خادم اسلام برمی خیزند؟ مسلما خیر.
آری مرتضی پالیزوانی در چنین خانواده ای متولد شد، نان حلالی را که پدرش از راه کار سخت و با عرق جبین به دست می آورد ارتزاق می کرد و عطر دل انگیز ایمانی که خانه را پر کرده بود، جان او را پرورش می داد.
از کودکی پر شیطنت و از نوجوانی پرنشاط و نیز از درخشندگی تابناک مرتضی در محیط مدرسه و در بعد تحصیلی، خاطرات فراوانی را می توان در ذهنیت افراد خانواده اش سراغ گرفت. همچنان که مرتضی غنچه های جسم و جانش شکفته می شد و به تدریج کودکی و نوجوانی اش را پشت سر می گذارد، جامعه اش نیز دچار دگرگونه های بی سابقه و اعجاب آور بود.
از یک طرف استکبار جهانی و خصوصا شیطان بزرگ، آمریکا، چنگال های وحشی خویش را بر تن رنجور این ملت مظلوم فرو کرده بود و تمامی ثروت ها و منابع اش را به یغمایی برد و هر صدای اعتراضی را در گلو خفه می کرد و از دروازه های تمدن بزرگ شاهنشاهی چیزی جز دیکتاتوری و تبعیض و فقر و بیداد و جز فساد و فحشاء و بی دینی و ... وارد نمی شد و از طرف دیگر، روحانیت شیعه به رهبری امام خمینی، نهضتی عظیم و بنیان افکن را آغازیده بود و این نهضت مترصد آن بود که طومار ظلم و ستم شاهنشاهی و سلطه اجنبی را در هم بپیچد و حکومت عدل اسلام محمد (ص) و علی (ع) را به دست ولایت فقیه در این مرز و بوم و نیز در سرتاسر جامعه بزرگ و یک میلیاردی اسلامی ما برپای دارد.
نفس مسیحیایی خمینی در جسم ستمدیده و در طول هزاران سال شلاق خورده این مردم دمیده شده بود و آنان نیز از مرد و زن و کودک و پیر و جوان با امامشان پیمان بسته بودند که: یا مرگ یا خمینی.
از پانزده خرداد ۴۲ سینه هایشان را آماج تیرهای آمریکایی و اسرائیلی شاه کرده بودند و هر روز با غسل شهادت از خانه بیرون می آمدند. پدران و مادران بر خود و فرزندانشان کفن پوشانده بودند و منتظر بودند تا اذن جهاد فی سبیل الله روح الله فرا برسد.
ایران به قتل گاه علماه نستوه و مبارز، به قتلگاه جوانان اسلام خواه و خمینی خواه به قتلگاه دلاوران مسلمان مبدل گشته بود و روح خدا خمینی بزرگ در انتظار روزی بود تا مرتضی پالیزوانی ها رشد کنند و قدرت سلاح بر گرفتن بیابند. در انتظار روزی بود که فرزندان شهدای گلگون کفن پانزده خرداد، فرزندان شهدای در خون غلتیده فیضیه پرو بال بگیرند.
آری در چنین حال و هوایی، نوجوانی و جوانی مرتضی در رسید. خداوند استعداد خارق العاده ای در وجودش به ودیعه نهاده بود. استعدادی که مرتضی از همان ابتدای نوجوانی اش آن را به همگان نشان داد و عیان نمود.
در سال های اول دهه پنجاه، مرتضی با آن سن کم خود در جلسات سخنرانی دانشمندان و متفکرین مسلمان در حسینیه ارشاد شرکت می نمود. جزوات و کتب منتشر شده از سوی حسینیه را مطالعه می کرد و با اظهار نظرها و بحث های خود، اطرافیان خویش را در محیط خانه و مدرسه متحیر و شگفت زده می ساخت. همه به نبوغ خیره کننده او پی برده بودند و استعداد شگرف فکری و عقلی او را می ستودند.
خطابه های داغ و آتشین مرحوم شریعتی آن جا که از شهید و شهادت و از ایثار و عشق به خدا سخن می گفت روحیه شهادت طلبی را در او زنده نگه می داشت و سخنان عمیق و اصیل استاد علامه و معلم و اسلام شناس بزرگ، استاد مرتضی مطهری، عقل و جان او را سیراب می کرد. خود او می گوید: در حدود سال های ۵۴_۵۵ دریافتم که تعلیمات اسلام آیت الله مژهری از اصالت و استحکام خاصی برخوردار است که نمونه اش را در شخص دیگری نمی توان سراغ گرفت.
مشکلات خانوادگی سبب گشت تا شهید عزیزمان موقتا در سال ۵۵ به همراه پدر و مادر و یکی دو نفر دیگر از اعضای خانواده به شهر خون و قیام، قم مهاجرت کنند. مرتضی در قم وارد مدرسه حکیم نظامی شد و در جوار مطالعات درسی رشته ریاضی، فیزیک، به مطالعات دینی و اجتماعی خود با جدیت و پشتکار خاصی ادامه می داد. در عین حال رابطه تنگاتنگی با طلاب جوان مدارس دینیه قم، برقرار می کند و در متن اولین حرکات مخفی و مبارزات آنان قرار می گیرد.
شهادت آن که امید آینده اسلام بود (حاج آقا مصطفی خمینی) حیاتی و شوری تازه آفرید و قم به کانون مبارزات اصیل اسلامی تبدیل گشت. شهید مرتضی با تمام توان در مبارزه وارد شده و به عنوان توزیع کننده اعلامیه های رهایی بخش امام در تهران فعالیت داشت. اعلامیه ها و نشریات را از طلاب مبارز در قم دریافت می کرد و به دست نیروهای مبارز در تهران می رساند. در اولین تظاهرات خیابانی و درگیری های مردم با مأمورین مزدور شاهنشاهی آن چنان بی باکی از خوب نشان می داد که همه می پنداشتند، این جوان خیلی زود به شهادت می رسد.
در اوایل سال ۵۷ مرتضی به همراه خانواده دوباره به تهران برگشتند و در ادامه مبارزات اسلامی که اکنون دیگر همه اعضای خانواده در آن شرکتی جدی داشتند، در روز ۱۷ شهریور یکی از ۹ برادر فدایی اسلام و امامش (شهید محمد پالیزوانی) به شهادت رسید...
سرانجام خون بر شمشیر پیروز شد. دیو بیرون رفت و فرشته درآمد و نهال صبر هزار و سیصد ساله مسلمانان به گل نشست و چراغ جمهوری اسلامی با خون شهیدان عاشق و مجاهدت مردان و زنان مؤمن فروزان گشت. اما وظیفه و مسؤولیت پیروان اسلام و امام بیشتر و سنگین تر از همیشه شد. دشمنان که تاب تحمل سقوط نظام کهن شاهنشاهی و ظهور جهموری اسلامی را نداشتند، می کوشیدند تا از هر راهی که باشد به این جمهوری ضربه بزنند و این نهال تازه شکوفا شده را در هم بشکنند.
گروه ها و سازمان ها و احزاب مخالف اسلام و انقلاب اسلامی، همچون قارچ از هر طرف می روئیدند و هر کدامشان با حیله و مکری خاص بر سر راه جوانان مسلمان و انقلابی دامی گستردند و شکارشان می کردند و از آن ها در جهت ضدیت با انقلاب و خدمت به اهداف شیطانی خود استفاده می نمودند. از در و دیوار، فتنه ابرقدرت ها و نوکران شان باریدن گرفته بود و برخی نارسایی ها و ضعف های جبهه داخلی انقلاب نیز همچون حضور لیبرال ها و جناح های محافظه کار زمینه را برای شیطنت دشمنان آماده کرده بود.
شهید مرتضی که به همراه خانواده رزمنده قهرمانش از همان آغاز با اسلام و امام خمینی پیمان خون بسته بودند، به خوبی وضعیت بحرانی موجود را دریافت و با تمام توان در راه دفاع از جمهوری اسلامی و پاسداری از دستاورد خون شهیدان گلگون کفن به مقابله برخاست.
او با مطالعه مستمر و عمیق در جریان های سیاسی و کیفیت رشد گروهک های ضد انقلاب و درک موارد انحراف سازمان ها و احزاب مخالف و معارض خط امام و نیز با تفحص در عوامل پیدایی و عوامل دوام شان، به عنوان یک جوان مسلمان هوشمند و آگاه و نیز به عنوان یک عنصر قدرتمند در دفاع از جمهوری اسلامی شناخته شد.
با همه جوانی اش بر کرسی خطابه می نشست و همچون خطیبی توانا برای مردم ماهیت دشمنان داخلی و خارجی اسلام را بر ملا می کرد. کلام شیوای او، آن جا که از خط سرخ شهیدان و آن جا که از مظلومیت اسلام و آن جا که از جمال و زیبایی روح الله و آن جا که از مسئولیت خطیر مردم در حفظ ارزش های دینی و ... سخن می گفت، هنوز گوش ها و جان ها را می نوازد.
گفتیم که شهید مرتضی پالیزوانی، حضوری مداوم و طولانی در صحنه مبارزه اسلام علیه کفر داشته است. برای جوانی چون او که از یک طرف صاحب قوه فهم و درک بسیار عمیق و قوی است و از طرف دیگر به سختی عاشق اعتلاء و عزت اسلام و مسلمین است، چنین حضوری در صحنه مبارزه می تواند بسیار پر ثمر و آموزنده باشد:
از عمیق ترین مطالبی که شهیدمان از این راه به دست آورده بودند این بود که انقلاب اسلامی ما باید در وهله اول یک انقلاب فرهنگی باشد و اگر ما موفق نشویم که در اعتقادات و در افکارمان، خصوصا در طرز تفکر و تلقی ای که از اسلام داریم تحول ایجاد کنیم و به طرز تفکر و تلقی امام، از اسلام و قرآن نزدیک شویم در حقیقت نخواهیم توانست یاور خوبی برای امام باشیم.
چه بسیار کسانی که در آغاز نهضت با امام پیمان بستند اما در جریان حرکت و انقلاب از امام جدا گردیدند. چه بسیار جوانان پاکی که به دلیل فقدان طرز تفکر درستی از اسلام و خط رهبری انقلاب اسلامی اسیر گروهک ها گردیده و آب در آسیاب دشمنان ریختند.
شهید مرتضی به خوبی دریافته بود که اگر یک برداشت درست از اسلام در ذهنیت جوانان مان وجود می داشت، آنان نه به مارکسیسم می پیوستند و نه به آن همه گروه های به ظاهر مسلمان دیگری که با باطن منافقانه، آن همه فاجعه و مصیبت برای این ملت مظلوم و ستمدیده به وجود آوردند.
البته او قبول داشت که نارسایی های فکری جوانان در گرایش به جریان های باطل و در عمله دست شیاطین شدن همه علت نبوده است، ولی در این که بزرگترین عامل یا یکی از بزرگترین عوامل بوده است نیز شکی و تردیدی به خود راه نمی داد اما اگر بخواهیم به نسل جوان، تصویر صحیح و جامعی از اسلام عرضه کنیم و اگر بخواهیم انقلاب فرهنگی را در جامعه تحقق ببخشیم به نظر شهید مرتضی پالیزوانی تنها کسی که باید بر او تکیه کرده آیت الله شهید، استاد مطهری است.
شهید مرتضی از طرفی آن آشنایی دیرینه خود را با استاد در اندیشه های او در یادداشت و از طرف دیگر و مهتر این که، تاکید بی چون و چرا و بی قید و شرط امام را بر شخصیت استاد مطهری و آثار او در نظر می گرفت:
می دید که امام فرموده است: مطهری پاره تن من است.
می دید که امام فرموده است: مطهری در اسلام شناسی و فنون مختلفه اسلام و قرآن کریم کم نظیر بود و می دید که امام فرموده است، من به دانشجویان و طبقه روشنفکران متعهد توصیه می کنم کتاب های این استاد عزیز را نگذارند با دسیسه های غیراسلامی فراموش شود.
این چنین بود که مرتضی شهید به طور بنیادی به کار فرهنگی روی آوردند و نیز این چنین بود که مروج و مبلغ اندیشه های استاد مطهری گردید. با مطالعه بی وقفه و دقیق آثار استاد به توانایی و تسلط شگفتی در تفکر آن اسلام شناس بزرگ دست یافته بود و از رهگذر تعلیمات مطهری دریافته بود که مسلمین دارای یک گنجینه عظیم فرهنگی هستند و از این لحاظ هیچ قومی و ملتی را یارای برابری با آن ها نیست و نیز دریافته بود که اگر این گنجینه عظیم در دست های مسلمانان قرار گیرد، آنان از همه کالای مادی و معنوی بنجل و بی خاصیت، اما رنگ و لعابدار غربی و شرقی خود را بی نیاز خواهند دید. از سوی دیگر، این انس مستمر با شخصیت امام تاثیرات فکری، اخلاقی و عملی زیادی بر شخصیت شهید مرتضی گذارده بود که پرداختن به آن خود جزوه مستقلی را طلب می کند.
مرتضی شهید از استادش، مطهری، فرا گرفته بود که باید مسلمان ضرورت شناس باشد و باید به جامعه اسلامی اش نگاه کند و ببیند در جامعه اش پاسخ به چه نیازهایی و انجام چه کارهایی ضروری است؟ از این رو، پس از أخذ دیپلم، با همه عشقی که برای رفتن به حوزه های علمیه داشت، به سپاه رفته و در قسمت آموزش آن، به تدریس کتاب های استاد مطهری همت گماشت.
در تمام سه سالی که در سپاه بود، سال های ۶۲ الی ۶۰ با تمام وجود در جهت تقویت توان عقیدتی، سیاسی برادران سپاهی و بسیجی کوشید. با کلامی جذاب و بیانی ساده و شیوا، کتاب های استاد را تدریس می نمود و از این رو کلاس درس او همیشه مملو از جمعیت بود. نه تنها در سپاه و بسیج بلکه در هر محفلی و به هر مناسبتی که دعوت می گردید، از استاد مطهری و تعلیمات او سخن می گفت و این چنین بود که در شاگردی و پیروی از مطهری شهرت یافت و نام او با نام مطهری قرین گشت.
شهید مرتضی در پائیز سال ۶۳ وارد دانشگاه در رشته فلسفه ادامه تحصیلات خود را از سر گرفت. قدرت آیت الله شهید مطهری در دین اسلام و در مصاف با اندیشه های الحادی و نیز درخشش خاص بعد فلسفی شخصیت آن بزرگوار، بی هیچ تردیدی، بزرگترین عامل تشویق او بوده است تا پا در راه فلسفی استاد بگذارد. البته مسلم است که انتخاب دانشگاه نیز به عنوان محل تحصیل فلسفه خودداری سنجیده و از سر تأمل و تفکر بوده است.
او فهمیده بود که اگر بخواهد در آینده مبلغ خوب و توانایی برای فلسفه اسلامی باشد باید این فلسفه را حالت مقایسه و تطبیق با فلسفه غربی معرفی کند و این راه اصالت و عمق فلسفه اسلام را که از آبشخور قرآن و نهج البلاغه سرچشمه گرفته است در مقابل فلسفه غربی به نمایش بگذارد و البته باز مسلم است که در این راه به نظر خود تبعیت از استادش مطهری می کرده است و سنت محمود او را تعقیب می نموده است.
علی هذا با سرعت و پویایی خاصی به فراگیری عمیق فلسفه اسلام و فلسفه غربی مشغول گردید و استعداد و توانایی شگفتی در تفکر فلسفه از خود نشان داد ... برای دوستان خود در دانشکده فردی راهنما و گره گشا بود. به همه خط و جهت درست را نشان می داد و تأکید فراوان داشت که فلسفه را از سر ضرورت و برای خدمت به دین و جامعه مطالعه کنند و نیز با توصیه مکرر و جاودانه او به همه دوستان و همراهانش در رشته فلسفه این بود که قبل از همه با شخصیت فلسفی استاد اعظم حکمت اسلامی مطهری آشنا شوند و از او بیاموزند که تفکری اصیل و عمیق بیان کنند و و از او بیاموزند که اخلاص در عمل داشته باشند.
هر گاه کوچکترین کجروی و انحرافی در دانشجویان یا غیر دانشجویی مشاهده می کرد به شدیدترین وجهی حساسیت نشان می داد و موضع می گرفت. در قلب دوستان او خاطرات فراوانی از فریادها و خروش های مرتضی شهید، که جهت اصلاح و بهبود محیط درسی دانشگاه، از حلقومش بیرون می آمد وجود دارد.
مرتضی در حین تحصیل نیز از تدریس باز نایستاده و در کلاس های آموزش عقیدتی سیاسی نیروی هوایی و نیز در پایگاه های مختلف بسیج درس می داد. او در عین حال پیام رسان خون شهیدان بود و در مجالس بزرگداشت شهدای کثیری بنا به دعوت خانواده هایشان بر کرسی خطابه می نشست و با بیانات گرم و پرحرارت خویش از شهید و شهادت و شیرینی اش سخن می راند.
شهید مرتضی فرموده امام را که: "جنگ را در سر لوحه همه امور قرار دهید." همواره آویزه گوش خود داشت. او خود بارها در جبهه ها حضور یافته بود. در عملیات والفجر مقدماتی، والفجر یک، خیبر و ....و مادامی که در پشت جبهه بود، نیز همیشه یاد جنگ و یاد رزمندگان را در ذهن و جان خود و دیگران زنده نگه می داشت.
در تمام سخنرانی های خود، بدون استثناء از حماسه های شیرمردان کفر ستیز اسلام و سپاهیان و لشکریان صاحب الزمان سخن می گفت و عطر دل انگیز جبهه های نبرد را با خطابه های پرشور در محافل و مجالس می پراکند. او حتی در مجلس عروسی خود نیز ضمن تحلیلی از زمان پیدایش جنگ تحمیلی پیوند خود را با رزمندگان مستحکم نگهداشته است.
در ضمن تحصیل کوتاه خود در دانشگاه نیز در تابستان گذشته به جبهه عزیمت کرده بود... تا این که امام دستور سرنوشت ساز خود را در فروردین ماه امسال ابلاغ فرمودند. شهید مرتضی از لحظه ای که پیام امام را شنید آرام و قرار نداشت. به من می گفت: دیگر نمی تواند توجیهی برای ماندن و به جبهه نرفتن پیدا کرد و فرمان امام صریح است، از این رو، درس و دانشکده را رها کرد و شتابان خود را به جبهه رساند. در جبهه، دوستان و آشنایان او خواستند تا در قسمت فرهنگی به تدریس مشغول شود اما او نپذیرفت و گفت: آمده ام تا همچون بسیجیان در خط مقدم بجنگم.
و سرانجام روز موعود فرا رسید: روز دوازدهم اردیبهشت، روز معلم و روز شهادت مراد و معشوق مرتضی، استاد مطهری. مرتضی در شب قبل از آن روز و در خود آن روز، همه را دعوت کرد تا به مطهری بیندیشند و کتاب های او را بخوانند. نقل می کنند که به دست هر کدام از بچه های چادر خود، یکی از کتاب های استاد مطهری را داده
بود و گفته بود تا آن را بخوانند.
روز خاصی بود، همه نزدیکان مرتضی می دانستند که این جوان با این عشقی که به مطهری دارد، در روز سالگرد شهادت مطهری به شهادت خواهد رسید. خلاصه غروب روز دوازدهم فرا رسید و بچه ها برای حمله آماده شدند و ... نام عملیات "مطهری" بود !!! و مرتضی در حمله شرکت داشت.
دیگران بر پیشانی خود پارچه ای بسته بودند که بر روی آن نوشته شده بود: "لبیک یا حسین"، اما مرتضی بر پیشانی خود پارچه ای بسته بود که بر روی آن نوشته شده بود: "لبیک یا خمینی" . در توضیح عمل خود گفته است: خمینی حسین زمان است. خیلی کسان هستند که " لبیک یا حسین" می گویند اما لبیک یا خمینی نمی گویند ولی به نظر من " لبیک یا حسین" گفتن منهای " لبیک یا خمینی" گفتن بی معنی است.
و سرانجام درست در لحظاتی که استادش مطهری به لقاء الله شتافته بود یعنی در حدود ساعت ۱۵/۱۱ دقیقه نیمه شب، خمپاره های دشمن بعثی، صهیونیستی پهلوی او را درید و او را به آرزوی دیرین و نیز قلبی اش "شهادت" رسانید ....
شهید مرتضی در سال ۶۱ ازدواج نمود و حضرت امام خطبه عقد را قرائت فرموده و ابتدای زندگی مشترکشان را به حضور خود مبارک و مقدس نمودند. از آن ازدواج مبارک اکنون ... "فرزند دو ساله ای (محمد) و دومین فرزند که بعد از شهادت ایشان که نام مرتضی را بر او نهادند به یادگار مانده است."
شهید مرتضی مهریه را 14 سکه بهار آزادی و یک دوره المیزان و یک دوره کتاب های استاد شهید مرتضی مطهری تعیین کرده بودند که به توصیه امام و به دلیل مشهور بودن کتاب های استاد مطهری به جای کتب، ایشان 5000 هزار تومان پول در نظر گرفته شد. او شوهری فداکار و پدری مهربان بود و خانواده اش را در نهایت زهد و قناعت اداره می نمود. به شدت از اسراف و تبذیر، خود و خانواده اش را برحذر می داشت.
از طرف دیگر با این که خود با تکیه بر زهد و قناعت می زیست و با درآمدی بسیار اندک زندگی اش را می گذراند، در انفاق و احسان و ایثار دستی گشاده داشت. بارها خانواده اش، شاهد بوده است که او وسایل خود را به دیگران بخشیده است.
زن در چشم و دل مرتضی شهید منزلت و مقامی خاص داشت. او معتقد بود که در جامعه ما هنوز آن چنان که مطابق با احکام و دستورات اسلام باشد، نسبت به زنان رفتار نمی شود. از این رو خود احترام فراوانی به مادر، همسر و خواهر خویش می گذارد.
در وصیت نامه خویش نوشته است: اگر می خواهید از من تقدیر کنید به همسرم احترام بگذارید.
در یک کلام آن چنان نسبت به همسر و فرزندش عاطفه و مهربانی نشان می داد که همه را متعجب کرده بود.
پدر و مادر و برادران خویش را بسیار عزیز می شمرد و آن قدر خوب با آنان زیسته است که اکنون همگی از او به عنوان معلم اخلاق، نمونه و الگو یاد می کنند. در حل مشکلات مردم و خصوصا دوستان و آشنایان خود، همواره پیش قدم بود و در دارا بودن این صفت مشهور و معروف خاص و عام بوده است.
از او هیچگاه، غیبت کسی را نشنیده اند. اما بارها شنیده اند که دیگران را تحسین نماید و صفات نیک شان را بزرگ جلوه داده و عیب هایشان را فرو پوشاند. شاید برجسته ترین صفت او خوشرویی بود. در هیچ موردی چهره اش بشاشیت خود را از دست نداد و همواره سبد سبد خنده از لبانش چیده می شد. در وعده هیچ گاه خلاف نکرد و در وفای به عهد بسیار جدی بود او یک پارچه صمیمیت و یکرنگی و صداقت و راستی بود.
نسبت به اسلام متعهد بود و همواره خود را مدیون شهدای به خون خفته انقلاب اسلامی می دانست. عاشق عبادت بود و در عبادت نیز مخلص. عاشق شهادت بود و از دنیا و جلوه هایش بی اعتنا می گذشت. پر تلاش و پرکار بود و با تمام وجودش خواستار آن بود تا هر چه یاد گرفته است برای دیگران بازگو کند. خوش بیان بود و از فصاحت و بلاغت کلام برخوردار.
مرتضی در آخرین نامه ای که از جبهه به یکی از پایگاه های بسیج که در آن جا به تدریس اشتغال داشت، نوشته است: " برادران همین قدر بدانید که اگر روح مطهری، فکر مطهری، فلسفه و عرفان مطهری از جامعه ما رخت بر بندد، از انقلاب جز نامی و از اسلام جز اسمی نخواهد ماند، استاد را در آثارش دریابید."
این جمله، اکنون بر سنگ قبر او حکاکی شده است.