محمد مسلمي
نام پدر : محمدحسين
دانشگاه : علم و صنعت تهران
مقطع تحصيلي : كارشناسي
رشته تحصيلي : مهندسي مكانيك
مكان تولد : تهران (تهران بزرگ)
تاريخ تولد : 1337/10/17
تاريخ شهادت : 1360/12/28
مكان شهادت : حميديه
مصاحبه با همسر شهيد محمد مسلمي
راوي : همسر شهيد

کل زندگی ما 9 ماه بود که ایشان به خاطر وضعیت تحصیلی من از کردستان به تهران آمده بودند و شغل معلمی را انتخاب کرده بودند و بیش تر با بچه های دبیرستان بود و نظرش این بود که باید روی جوانان کار فکری کرد. در آن موقعیت سال های 60 که سال های ترور بود و از دست دادن عزیزانی چون آقای بهشتی و دکتر باهنر و...

در تابستان 60 ما کردستان بودیم یادم هست که چندین شب ماه رمضان را چون که مسئول امور فرهنگی سپاه سنندج هم بود فقط روی تبلیغات ریاست جمهوری آقای رجائی گذاشته بودند و واقعا از جان و دل در آن موقعیت زحمت می کشیدند و دائم می گفتند که اگر ما دیر بجنبیم خطا رفتیم و اسلامی که با این زحمت به دستمان آمده از بین می رود. در دبیرستان با بچه ها خیلی کار می کردند و بچه های دبیرستان در مسجد محلشان هم بودند و آن جا هم با هم کار می کردند و خلاصه ما از نظر حضور فیزیکی زیاد با هم نبودیم ولی شاید این در رابطه با شهید اغراق نباشد که اگر یک ساعت یا نیم ساعت در خانه بودند آن قدر روی خانواده تاثیر معنوی داشتند که با این که الان 5/18 سال از شهادت ایشان می گذرد برای من صحبت هایشان انگار که دیروز بود و تاثیر معنوی خیلی شدیدی روی خانواده داشتند و خودشان همیشه می گفتند که این لطف خداست که اگر ما صحبتی می کنیم روی دیگران تاثیر می گذارد. درکارشان خیلی منظم بودند این نظمشان از اواخر دبیرستان در دفاتر و کتابشان مشهود است بعد در دانشگاه و آشنائیشان با اسلام ناب محمدی و نام امام و آن درگیری که در غذاخوری دانشگاه راه انداختند، شیشه ها را شکستند و از آن موقع بود که ایشان واقعا پیرو راه امام بودند و مبارزه مسلحانه را با دوستانشان مطرح می کردند و در اوج بهمن 57 در جریان بودند. حتی در گرفتن و اشغال رادیو از دست مزدوران شاه. کارشان خیلی منظم بود مطالب می نوشتند. در مطالبشان سیر تفکر مذهبی شان مشهود بود. به علت بسته شدن در دانشگاه ها به سیستان و بلوچستان رفتند، در غائله نزدیکی های شیراز بودند. با یکی از دانشجویان علم و صنعت(سید جلال اسماعیل زاده) دو دوست خیلی صمیمی بودند و در کردستان دوستشان شهید می شود و بعد از شهادت دوستش که ایشان دیگر تاب ماندن را خودش نمیبیند این مصادف می شود با همان زمانی که من هم آن جا بودم و به واسطه خواهر شوهرم که در ارتش بودند آشنایی ایجاد شد و با او ازدواج را مطرح کردند. هروقت بعد صحبتی بود بین ماها همیشه از این دوست شهیدشان یاد می کردند و می گفتند که من دوستان به این خوبی داشتم که رفتند و من ماندم. بعد از آن اواخر تابستان 60 باز در کردستان دوستش صادق نوبخت شهید شد و ایشان خیلی بیتاب بودند برای شهادت و می گفتند که من اگر هم زمانی درسم تمام شود فردی نیستم که در تهران میز بزنم و کار کنم یا سیستان بلوچستان هستم یا کردستان. شاید الان برنامه ریزی جوانان از جهت معنوی برای آینده از حالا کمتر باشد ولی آن موقع درست است که جو معنوی روی ازدواج ها خیلی تاثیر داشت ولی ایشان خیلی شدید روی معنویات تکیه می کردند و ساده زیستی. بعد از شهادت این دوستانشان خیلی بیش تر مقید بودند که ما این عزیزان را از دست داده ایم دیگر نباید اجازه بدهیم که دنیا ما را فریب بدهد. راه این شهدا یکی این است که ما از قید آن چیزهای که دنیا ما را به خودش وابسته می کند رها شویم. در نوشته هایشان هم خیلی مشهود است. یکی دوبار هم قبل از شهادتشان وصیت نامه های مختصری دارند. اسفند 59 که ما عقد کردیم فردای شب عقد ما، ایشان به کردستان رفتند و این بود تا تیر ماه که دوباره آمدند با من رفتند کردستان و می گفتند که من الان جهاد را آن جا می بینم و مسلمان های مظلوم در کردستان توسط کومله ها می خواهند اغوا شوند و این وظیفه ماست که آن جا جهاد را به دست بگیریم. بعد سال 60 که آمدند این جا معلم شوند به علت شرایط تحصیلی من. در جنگ تحمیلی بودند، رفتند جبهه جنوب و گفتند حالا که من معلمم، اسفند و فروردین و این چند وقتی که برای معلم ها تعطیل است را نمی توانم خانه بمانم. این آخرین باری بود که رفتند جبهه و در حمیدیه در محله ای به نام ربابیه به شهادت رسیدند. قبل از شهادتشان چند اسیر گرفتند که به دوستشان داده بودند و برده بود به عقب. می گفتند من برنامه ریزی کرده ام برای این تیربارچی اصلی که مواضع ما را هدف دارد و خودشان یک تنه جلو رفتند. ایشان 20 روز جسدشان روی خاک بود و بعدا دوستانشان جسد را آوردند ولی باز هم دوستانشان تعریف می کنند که آن جا هم چقدر نظم کاری شان خوب بود به ما خیلی تاکید می کردند به کم خوابیدن، کم خوردن حتی توی جبهه و تاکید می کردند که همیشه یک لقمه ای همراهتان، در جیب تان باشد که اگر یک جایی اسیر شدید داشته باشید و دوستشان همین را می گفتند که ایشان این قدر منظم و دقیق بودند و برای آینده برنامه ریزی می کردند و با اینکه از خصوصیات ایشان کم حرفی شان بود، اگر ساعت ها نزدش می نشستی خوب گوش می داد ولی کمتر از خودش حرف می زد و روی مواضع اسلامی که داشت خیلی تاکید هم داشت. دوستشان می گفتند که من تعجب می کردم که این دفعه آخری که آمدند جبهه یک حرفی به من گفتند و آن این که اگر مسئله شهادت برای من پیش آمد تا جنازه من تهران نرفته به خانواده من خبر ندهید چون خانم من باردار هستند. من تعجب کردم ایشان هیچ وقت از خودشان و خانواده شان و مسائل خصوصی شان صحبت نمی کردند و این باز هم نشان دهنده نظم دقیق در کارهایشان است و این که شاید به ایشان الهام شده بود. ایشان با این که 27 اسفند شهید شدند ولی 20 فروردین جسدشان به تهران آمد و این هم رویش برنامه ریزی داشتند. روی ادامه دادن راه شهدا تاکید داشتند، امام را واقعا دوست داشت، دوست داشت خطبه عقدشان نزد ایشان خوانده شود، که به علت کسالت امام این توفیق حاصل نشد. با این که خدا توفیق نداد که بچه شان را ببینند خیلی تاکید داشتند روی تربیت صحیح فرزندشان. در کردستان که بودند بخاطر جو حاکم بر کردستان من زیاد در ارتباط نبودم ایشان صبح می رفتند و عصر از سپاه می آمدند. دوستان قدیمی که با هم اولین بار در کردستان رفتند، بچه های آن زمان فتح لانه جاسوسی بودند و از دفتر تحکیم وحدت آن زمان دانشگاه رفتند. یکی شان صادق نوبخت است که مال محل نازی آباد تهران است که شهید شد. از دانشگاهشان با سید جلال اسماعیل زاده خیلی صمیمی بودند که با هم هم پیمان شده بودند در راه اهداف اسلام. او که شهید شد اصلا یک انقلابی در ایشان شد و شب عقد ما بلافاصله ما بعد از عقدمان رفتیم خانه این شهید و من را بردند بالا یک اتاق کوچک 6 متری بود و گفت بعد از ائمه و امام این سید را خیلی دوست داشتم سید از دنیا بریده بود و ما هم باید همین طور باشیم و خیلی مقید بودند که راه سید را ادامه دهند. دو تا دیگر از دوستانشان که آن جا بودند همگی پاسدار بودند که متاسفانه یکی شان چند سال پیش بر اثر سرطان فوت کرد. با دوستانی که آن جا داشتند ارتباط دارم که فقط سید از دانشگاه علم و صنعت بود. بعد از شهادتشان من 17 سالم بود و من 5/2 سال بعد از شهادتشان آن جا بودم بعد از شهادتشان آمدم اصفهان نزد خانواده ام.

نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.