شهید محمدرحیمی در سال 1338 در روز میلاد با سعادت نبی اکرم(ص) در یکی از محله های جنوبی تهران در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود. از همان اوان کودکی طفلی باهوش، پر تحرک و حساس بود. از ابتدای تعلم به شاگردین ممتاز بود. مراحل مختلف تحصیل را با حاصلی غنی و آموزشی خط دار و جهت دار گذرانید. علاوه بر کوشش در درس و آموزش علوم دبیرستان به فعالیت های مذهبی و آموختن معارف اسلامی اهتمام می ورزید. در خارج از مدرسه اگر چه از لحاظ سن کوچک بود ولی برای شرکت در امور خیریه و کمک به مسلمانان فردی با تجربه و پر کار بود. از روز های نخستین تاسیس مسجد الهادی(ع) واقع در خیابان مالک اشتر که در مجاورت سینمای آن روز ساخته می شد با این که 13 سال بیش نداشت و به اقتضای سنش که از عواطف حساس و تحریک پذیری زیادی بر خوردار بود به جای سرگرم شدن به ابتذال طاغوت مشتاقانه و مخلصانه در کارهای ساختمانی مسجد شرکت می کرد. بعدها به یاری چند تن از دوستانش به تاسیس کتابخانه و واحدهای فرهنگی تبلیغاتی مسجد الهادی همت گماشت.
در سن شانزده سالگی موفق به اخذ دیپلم طبیعی شد. از همان سنین به مطالعه ی وسیع کتب مذهبی و سیاسی پرداخت و با نوشتن مقالات مختلف در جلسات دینی عقیده ی اصیل اسلامی خویش را و زندگی هدف دارش را به اثبات رسانید.
این شهید در مراحل مختلف انقلاب اسلامی حضور فعال داشت و با رویی گشاده به استقبال خطراتش و یا به قولی صحیح تر به استقبال تقدیرات الهی که برای مسلمان جز الطاف رب چیزی نیست می شتافت.
در سال 1357 برای سومین بار بود که در کنکور سراسری برای ورود به یکی از دانشگاه های ایران شرکت کرد و در رشته ی پزشکی دانشگاه ارتش بورسیه ی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی پذیرفته شد.
در شب های محرم 57 و تکبیر شبانه همیشه پیش قدم بود و در تظاهرات روز نیز هدف داشت و می دانست که چه می خواهد و برای چه تلاش می کند. با این تفکرات بود که وارد دانشگاه شد. در تاسیس انجمن اسلامی دانشگاه و سپس در تشکیل جهاد دانشگاهی خصوصا کمیته ی پزشکی بعد از انقلاب فرهنگی بسیار تلاش نمود همچنین از موسسان انجمن اسلامی در دانشکده ی افسری بود. بعد از پیروزی انقلاب بر فعالیت های شبانه روزیش افزوده شد. سپاه نیز از وجودش بهره مند گردید و مسئولیت ستاد الهادی را به وی واگذار کردند. در سنگر تبلیغات خوب سخن می گفت و ارشاد می کرد. با خط خوش می نوشت و پیغام امام معصوم و نائب امام را بر دیوار شهر به امانت می گذاشت.
با شروع انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه و به علت ضرورت زیادی که برای انقلاب فرهنگی قائل بود فعالیت های دامنه داری را در زمینه ی اشائه ی فرهنگ اسلامی پایه گذاشت. به همیاری شهید سر افراز فعالیت های کتابخانه و کانون فرهنگی مسجد را بیش از پیش گسترش داد و کلاس های آموزشی متعددی دایر نمود. در مدت انقلاب فرهنگی بیشتر اوقاتش را در آموزش و پرورش و مسجد می گذراند و به تحقیق و مطالعه در موضوعات مختلف بالاخص التقاط و ایراد سخنرانی هایی در این خصوص می پرداخت.
چند ماهی از اشتغال به حرفه ی مقدس معلمی اش نگذشته بود که با شروع جنگ تحمیلی و تجاوز وحشیانه بعثیون کافر به فرمان امام و حس مسئولیت که در تمام لحظات زندگی اش با او همراه بود با عشق به شهادت و دستیابی به پیروزی اسلام بر کفر راهی جبهه های جنگ شد. بعد از مدتی در مراجعت به تهران به علت ضرورتی که تشخیص داد و جوی که منافقین به وجود آورده بودند در آموزش و پرورش به عنوان بازرس اداره ی کل آموزش و پرورش تهران انجام وظیفه نمود. شهید رحیمی دلی پر ملال و کینه ای پایان ناپذیر نسبت به منافقان کوردلی که به نام اسلام داشته به سینه ی اسلام و امت اسلامی می زدند داشت و از هر فرصتی برای افشای راه آن از خدا بی خبران و ارشاد و هدایت ناآگاهانی که به دام این کور دلان گرفتار شده بودند استفاده می کرد و از آنان و ترورهای کورشان هیچ باکی نداشت.همچنان که خود می گفت : «افجاری در فلان جا و تروری بر فلان بنده ی خالص و مخلص خدا و ....» همه حکایت از جهل این مفسدین فی الرض نسبت به شهادت های ماست به علت معرفت عمیقی که از اسلام نقاهتی داشت کوچکترین انحرافی از خط خونین ولایت فقیه در تمامی مراحل انقلاب از ایشان دیده نشد در دوران دولت بازرگان و بنی صدر مزدور که تاریخ انقلاب شاهد خود سری ها و سازش ها و منیتهایشان است. هیچ گاه موازین اسلامی و هدف تشکیل حکومت اسلامی را به فراموشی نسپرد و هر دوره پیروی از ولایت فقیه را چراغ راه خویش یافت.
هرگز کلام نادرستی بر زبانش جاری نساخت. گوش جانش به جز از اسلام نشینید. چشمش چیزی جز حق ندید. فکرش در مسیری جز مسیر روشن اسلام سیر نکرد. پایش جزء در راه انبیاء به استواری گام نزد و دستش عملی جز عمل صالح انجام نداد. قامت رشیدش که پذیرای تیر کینه دشمنان بود شاهد شجاعت و مردانگی و ایثار منشاء گرفته از بینش مذهبیش بود. روزها به روزهداری و شب ها را به شب زنده داری و عبادت میگذراند. صوت دلنشین قرآنش تاریکی شب را میشکافت و تا روشنایی حاکم بر جهان هستی بالا میرفت افکار خونین روز شهادتش حکایت از عابد و زاهد بودنش میکرد.
در برابر بزرگسالان با احترام سخن میگفت، با کودکان مهربان با مسلمانان برادری دلسوز و در برابر دشمنان اسلام مبارز خستگی ناپذیر بود. سخنش، عملش، فکرش با یاد خدا و برای رضایت محبوب بود.
سرانجام او در 61/3/22 در تهران توسط منافقین به شهادت رسید.