در سال ۱۳۴۵ در کانون گرم خانواده ای فرزندی متولد گردید که سه سال اول عمرش را در تهران گذراند و سپس به تبریز رفتند. او با بزرگ شدنش آمادگی خود را برای قدم گذاشتن در محیط آموزشی مدرسه اعلام نمود و به همین جهت در سال ۱۳۵۱ در یکی از مدارس شهر تبریز شروع به تحصیل کرد و با جدیت و تلاش توانست در کلیه کلاس های ابتدایی، مقام شاگرد ممتازی را به خود اختصاص دهد و جوائزی نیز دریافت کند.
وی تا سال دوم راهنمائی را در تبریز گذراند تا این که در سال ۱۳۵۷ که مصادف با اوج قیام الهی امت اسلام بود به همراه خانواده اش به تهران نقل مکان کردند. با آغاز جنگ تحمیلی کفار بعثی علیه ایران اسلامی مردم قهرمان و مقاوم خود را برای مقابله با دشمن آماده می کردند محمد نیز در حین تحصیل برای آموزش فنون نظامی در پادگان امام حسین ثبت نام نمود و به دنبال آن به پاسداری در مسجد محل و همکاری با بسیج پرداخت.
او مدتی نیز در بیت حضرت امام به پاسداری مشغول بود تا این که در سال ۱۳۶۱ برای سهیم شدن در جهاد فی سبیل الله به طرف گیلان غرب عزیمت کرد و در قسمت های مختلف انجام وظیفه نمود و بعد از مدتی به تهران بازگشت.
وی هم چنین در پشت جبهه قرار نداشت به طوری که مسئولیت تبلیغات و معاونت آموزش نظامی ناحیه ۶ بسیج پایگاه مقداد را به عهده داشت و در آموزش و پرورش محقق بود، آری دل عاشق او سنگرها را فراموش نمی کرد لذا دوباره در سال ۱۳۶۴ به سوی میدان های نبرد شتافت اما هنگام حضورش در جبهه خبر برگزاری کنکور سراسری به گوشش رسید که به جهت علاقمند بودن به تحصیلات دانشگاهی خود را به تهران رساند و پس از شرکت در آزمون مجددا به منطقه برگشت.
این بسبجی مهاجر هنگامی که نام خود را در مطبوعات مشاهده کرد و از قبول شدنش در کنکور مطلع شد ماندن در جبهه های افتخارآفرین را ترجیح داد و به پیکار حق طلبانه خود ادامه داد تا این که ماموریتش به اتمام رسید و به تهران بازگشت و از آن جایی که در دانشگاه قبول شده بود برای حفظ سنگر علم و دانش در یکی از دانشگاه های فنی مهندسی ثبت نام نمود و مدتی به درس پرداخت که دوباره هوس کربلای حسین علیه السلام او را به فضای عطرآگین جبهه ها کشاند.
روزها یکی پس از دیگری گذشت و محمد قبل از اتمام ماموریتش به مرخصی آمد. او ده روز مرخصی داشت اما دو روز بیشتر در تهران نماند و سپس روانه منطقه شد. در پایان مأموریتش به خاطر دو روز مرخصی اضافی اش دو روز بیشتر در جبهه ماند اما مشیت خداوند بزرگ بر این قرار گرفته بود که پاداش این مهاجرت ها و نیت خالص محمد را بدهد و او را مشمول رحمت بی انتهایش بفرماید.
در آن ایام که عملیات غرورآفرین کربلای ۶ نیز در جریان بود (در همان دو روز) فرمانده لشگری که مربوط به محمد می شد اعلان می کند که آماده شوید تا تعویض یگان انجام گیرد. محمد که بی سیم چی گردان عمار دسته شهادت بود شامل این تعویض می شد.
هنگام غروب که قرار بود تعویض صورت گیرد ناگهان خمپاره ای از سوی دشمنان شب پرست و مزدور در کنار نیروهای اسلام فرود می آید که در اثر آن محمد به همراه همسنگران دیگرش به عشق دیدار حق دعوت معبود خود را اجابت کرد و با نوشیدن شربت گوارای شهادت سعادت ابدی را نصیب خود نمود.