شهید حمید صالحی در دوازدهم اسفند سال 1344 در تهران در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود و پس از طی دوران کودکی به تحصیل مشغول شد و از همان دوره دبستان علاقه زیادی به مطالعه کتاب های مربوط به زندگی ائمه اطهار داشت و از شاگردان با استعداد و خوب دبیرستان بود و به سبب ایمان قوی و علاقه اش به خط امام (همان طور که در وصیت نامه شهید آمده) از دو سال آخر دبیرستان پس از گذراندن آموزش های نظامی شروع به شرکت در جبهه حق علیه باطل نمود و علاوه بر تعطیلات تابستان و عید نوروز حتی در طول تحصیل در اکثر عملیات ها حضور داشت(خیبر, بدر، کربلای 5، فتح المبین، والفجر، کربلای 4، فتح خرمشهر)
پس از اتمام دبیرستان در اولین سال شرکت در کنکور قبول در رشته ی مهندسی مکانیک وارد دانشگاه تهران شد. او ضمن تحصیل در دانشگاه یک سال در دبیرستان شهید صدوقی برای دوره راهنمایی تدریس قرآن می نمود بطوری که بنا بر اظهار اولیا دبیرستان شاگردان در دروس قرآن در آن سال پیشرفت قابل توجهی داشتند. سال بعد در مدرسه امام هادی واقع در جنوب شهر تهران محدوده خیابان مولوی مشغول تدریس درس ریاضیات سال سوم راهنمایی شد. در مدت 6 سال جنگ تحمیلی کفر علیه اسلام تقریبا در اکثر عملیات ها شرکت داشت در این مدت چندین بار مجروح شد که 3 بار آن را به علت عمیق بودن یک بار در بیمارستان آمل و یک بار در بیمارستان مشهد و یک بار در بیمارستان تبریز بستری گردید تا بهبودی حاصل نمود.
شهید به گفته پدر بزگوارش از طبع بلند و روح بزرگی برخوردار بود بدین معنا که هیچ وقت دوست نداشت کاری که می کند کسی آن را بفهمد و همیشه سعی داشت محسناتش گفته نشود و هر وقت می خواست به جبهه برود به اطرافیان سفارش می کرد اگر کسی پرسید نگوئید به جبهه رفته و هر بار که برای مرخصی به تهران می آمد درباره کارهایش از او سوال می کردیم پاسخش این بود: من کاری نمی کنم همین گوشه و کنارها می پلکم در صورتی که بعدها مشخص شد شهید چقدر فعال بوده و مسئولیت های زیادی را از جمله فرمانده گروهان، وقایع نگار، آرپی جی زن ....داشته است. پدرش می گوید: روزی از او سوال کردم در چه عملیات هایی شرکت داشتی در صورتی که می دانستم ولی می خواستم از زبان خودش بشنوم. او در جواب من گفت چه سوال هایی می کنی می خواهی برای چه؟ به شوخی گفتم : اگر یک وقت شهید شدی می خواهم بدانم. گفت: اولاَ هرکسی شهید نمی شه لیاقت می خواهد، در ثانی اگر شدیم در سپاه مدارکی هست که نشان دهنده این است که چه کرده ایم ولی بعدها خانواده متوجه شدند که مدارک سپاه مربوط به گزارش هایی از جبهه و جنگ است نه مربوط به خودش .
حمید معلم همه بود و به همه درس می آموخت. او فوق العاده صرفه جو و منصف بود. این را با اعمالش به دیگران نشان داد و درس زندگی آموخت. چون از بچه های آخر خانواده بود و کوچک تر از بقیه فکر می کرد که نباید به بقیه که بزرگترند تذکر دهد که خدای ناکرده بی احترامی محسوب شود، در صورتی که چنین نبود و با اعمالش این را به بقیه فهماند، بدین معنی که در خوراک و پوشاک صرفه جو بود، اگر منزل یکی از خواهران بود و غذا به دو گونه بود از یکی می خورد و وقتی به او می گفتیم جواب می داد با یک نوع غذا هم سیر می شوم. اگر میوه ها گران بود نمی خورد و همیشه بحث لباس پوشیدن بود پدر و مادر به او می گفتند برای خودت لباس تهیه کن، کفش بخر می گفت که دارم خوب است می شود از آن استفاده کرد و با کمترین هزینه زندگی کرد. هر بار که خانواده اش به او می گفتند حمید جان مملکت دکتر و مهندس هم می خواهد همش نمی شود جبهه رفت می گفت: فعلا جنگ و جبهه از همه چیز مهم تر است اگر زنده ماندیم درس دیر نمی شود، اگر هم رفتیم که در بزرگترین دانشگاه ها قبول شده ایم.
بالاخره هم همین طور شد در بزرگترین دانشگاه و در بهترین پُست ها از دکتر و مهندس افضل تر قبول شد و در تاریخ 65/12/12 در حالی که ترکش به سر ایشان اصابت کرده بود و در همان محل بوسیله امدادگر پانسمان شد و در حال عقب آمدن هم دیده شده بود و در اورژانس لشگر هم نام ایشان در میان مجروحین بوده اما بعد از این خبری از ایشان نشده بود تا این که بعد از حدود یک هفته جسد ایشان به تهران منتقل شد و مشخص شد که جسد ایشان چند روزی روی زمین بوده است.