شهید ابوالفضل شمالی در 36/10/26 در محله بیست متری جوادیه در جنوب تهران به دنیا آمد. دوران کودکی را در همان محله گذراند و تا کلاس پنجم را در دبستان خیام تحصیل کرد و کلاس ششم را متفرقه امتحان داد و موفق شد و دوران متوسطه را در دبیرستان های عدل الهی (واقع در نازی آباد)، آذر و دبیرستان بزرگ تهران گذرانید. و در سال 56 در کنکور شرکت کرد و موفق شد در رشته ی مکانیک دانشگاه امیرکبیر مشغول به تحصیل شود. وی از کودکی در خانواده توجه خاصی به مسائل اسلامی داشت و پیوسته در رابطه با مسائل اسلامی سوال می کرد. وی بیش تر فعالیتش از اواخر دوران دبیرستان و ورودش به دانشگاه شروع شد. همیشه در خانواده سوالاتی مطرح می کرد تا شاید به این وسیله افراد خانواده را آگاه کند و به همه احترام می گذاشت. وی در تظاهرات دانشگاه ها و خیابان ها شرکت می کرد. در شب های حکومت نظامی، آیات مربوط به جهاد را با معنی فارسی آن یادداشت می کرد تا در جلسات به مردم تذکر دهد. در شب های پیروزی انقلاب درگرفتن کلانتری ها و مخصوصاً دانشکده ی افسری فعالانه شرکت داشت و از همان شب پیروزی انقلاب همراه دوستانش از کمیته های موقت انقلاب اسلحه گرفته و در پشت بام ها و خیابان ها کشیک می دادند. وی که عکاسی را خودش از طریق کتاب آموخته بود پس از انقلاب در قسمت عکاسی دانشگاه فعالیت داشت و پس از تعطیلی دانشگاه ها، در جهاد کار می کرد. یک بار هم برای لوله کشی به شهرکرد رفت و چند ماهی در کارخانه ای در کرج در قسمت ریخته گری از طریق جهاد کار کرد. چون کم تر از فعالیت خود در منزل صحبت می کرد از جزئیات کارش اطلاع زیادی نیست. بعد از مدتی دوستانش از او خواستند در امور تربیتی منطقه ی 16 مسئولیت قسمت عکاسی را به عهده بگیرد که قبول کرد. چون دانشگاه تعطیل بود شبانه روز در امور تربیتی فعالیت می کرد. روزها در اداره و شب ها در منزل مشغول چاپ و ظهور عکس و فیلم و اسلاید بود.
وی در سال 60 ازدواج کرد و ثمره ی آن یک فرزند است که هنوز به دنیا نیاوده بود. عضو بسیج مسجد ولی عصر بود و چندبار از طرف امور تربیتی به جبهه رفت وی به پول و زندگی مادی کم تر فکر می کرد و بیش تر فکرش کمک به مردم بود. بطوری که در محله یاغچی آباد مغازه ی کوچکی باز کرد که عکسی ارزان یا مجانی از قشر نیازمند جامعه تهیه کند. با باز شدن دانشگاه ها وی دوباره خواندن درس را شروع کرد و هم در امور تربیتی و بسیج و مغازه فعالیت داشت. وی چند بار عازم جبهه شد. یک بار وقتی عازم بود مادرش گفت: ابوالفضل جان این بار دلم نمی خواهد بروی نمی دانم چرا فکر می کنم دیگر برنمیگردی! امام گفته باید مادر راضی باشد تا فرزند به جبهه برود. ابوالفضل گفت: مادر اگر تو نخواهی و اجازه ندهی نمی روم. اما یک سوال دارم، اگر جواب دادی و بعد خواستی که نروم، نخواهم رفت. سوال کرد مادر به مرگ و روز قیامت ایمان داری؟ آیا یقین داری که روزی زنده خواهیم شد؟ اگر روز قیامت حضرت زهرا(س) از تو پرسید آیا فرزندت از حسین من عزیزتر بود چه جوابی داری؟ اگر ارباب پرسید فرزندت از علی اصغر من عزیزتر بود چه جوابی داری؟ مادرم جواب داد: نه. برو فرزندم که تو را به خدا سپردم و در راه علی اکبر حسین قربانی می دهمت و پشیمان نخواهم شد. سپس نزد خواهرش رفته و وصیت نامه اش را به او سپرده و گفت: خواهرم من می روم ولی می دانم که این بار بر نمی گردم و تو هم دعا کن شهید شوم و به زیارت مولایم حسین(ع) نائل گردم.
وی نزد همسرش رفت سوره ی والعصر تلاوت کرد و یادآور شد که انسان همیشه در حال خسران است. مگر کسانی که خود را از این خسران بیرون آورند و راهشان را برگزینند و اضافه کرد که من راهم را انتخاب کردم و شما هم صبر کنید که خدا با صابران است.
او در تاریخ 61/11/20 در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه شهید شد و به صف طویل لشگریان اسلام در استمرار راه حسین پیوست.