فتح الله اول فروردین ماه سال ۱۳۳۵ در تهران در یک خانواده متوسط مذهبی متولد گشت. او در همان اوان کودکی به مسائل مذهبی و مطالعه سخت علاقه مند بود. او در دوران ابتدایی در کانون پرورشی فکری کودکان عضویت داشت و مرتب مطالعه می نمود و به نماز و قرآن خواندن می پرداخت.
هنگام وارد شدن به دبیرستان مبارزات سیاسی خود را آغاز نمود و فعالیتش را در سطح خانواده گسترش داد. او علاوه بر این که برای خواهرانش یک معلم درسی بود، در مطالعات و تهیه کتاب به خواهرانش بسیار کمک نمود تا این که در همان دوران اختناق وارد انجمن اسلامی حجتیه گردید و به تحقیقات و مطالعات و مباحثات بیشماری پرداخت و خواهران و دوستانش را هم در وارد شدن به این انجمن ها راهنمایی نمود و اعضای خانواده را تشویق به مطالعه و تحقیق می کرد تا این که دیپلم خود را از دبیرستان جاویدان گرفت و در دانشگاه تهران در رشته جامعه شناسی دانشکده علوم اجتماعی و تعاون قبول شد و به تحصیل مشغول گشت.
وی در انجمن اسلامی دانشگاه تهران عضو شد و به فعالیت گسترده اش در این انجمن اسلامی پرداخت. در منزل جلسات خصوصی را با اعضای خانواده (خواهرانش) آغاز نمود و به طور مخفیانه و نیمه مخفانه درس ها و جلسات، هم چنان در منزل ادامه داشت تا این که جلسات فامیلی و آشنایان را ایجاد نمود، به طوری که حتی پدر و مادرش نیز شروع به مطالعه نمودند. در منزل در اکثر اوقات بحث های سیاسی و مذهبی و اجتماعی به وسیله او برگزار می شد.
در موقع مهمانی و دید و بازدیدها مرتب به تبلیغات اسلامی و دادن آگاهی عقیدتی به دیگران ادامه می داد. مبارزات سیاسی او هم چنان اوج می گرفت و از لحاظ عقیدتی هر روز مستحکم تر می شد. در پخش اعلامیه ها و نوارها و تبلیغ بر علیه طاغوت فعالیت به سزایی داشت. او هنگام گرفتن رادیو و تلویزیون در ۲۲ بهمن موفق به خلع سلاح یک سرباز نمود و اسلحه ژ۳ را با خودش به منزل آورد. با این که به فنون نظامی هیچ گونه آشنایی نداشت سریعا کاربرد اسلحه را فرا گرفت و از تمام تظاهرات روزهای انقلاب مشغول فیلمبرداری و عکسبرداری شد.
در تمام کارهایش پشتکار داشت و همیشه در هنگام تصمیم گیری با شهامت و پر جرات بود. در مراحل خودسازی خیلی موفق بود و همیشه در ساختن اخلاق اسلامی خودش تمرینات بیشماری را انجام می داد. به مستحبات و سنت های رسول اکرم علاقه خاصی داشت و برای به جای آوردن آن ها کوشا بود.
وی در سال ۱۳۵۶ تحت تعقیب ساواک قرار گرفت و دستگیر شد و پس از بازجویی از او و کتابخانه او، او را آزاد نمودند. او در سال ۱۳۵۷ ازدواج می کند و ازدواج او نمونه یک ازدواج و سنت اسلامی بود و صاحب یک دختر به نام زهرا شد.
در همان سال بود که برای خبرنگاری در روزنامه جمهوری اسلامی وارد شد و شروع به فعالیت نمود. او با اکثر مسئولان مملکتی مرتب در حال مصاحبه و مباحثه بوده است. در سال ۱۳۵۹ اوایل شهریور ماه وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای گذراندن دوره نظامی و چریکی شد. بعد از دیدن ۴۵ روز دوره در قسمت فرهنگی سپاه پاسداران به عنوان مربی ایدئولوژی پذیرفته شد.
وقتی جنگ عراق با ایران آغاز گردید نتوانست لحظه ای آرام بگیرد و بر اثر شهادت یکی از بستگان تصمیم به رفتن جبهه نمود. با توجیهاتی که از طرف مادرش برای جلوگیری او از رفتن به جنگ می شد او در تصمیمش راسخ تر گردید و برای این که خودش را از تمام وابستگی ها جدا کند به قول خودش: "باید یک بار هم که شده خودم را آزمایش کنم." به این دلیل بلافاصله بعد از گذراندن ۴۵ روز دوره به جبهه غرب کشور در سر پل ذهاب عزیمت نمود و هنوز پانزده روز نگذشته بود که به وسیله خمپاره به شهادت می رسد.
یکی از ویژگی های مهم او در تمام لحظات زندگی اش عشق ورزیدن به امام زمانش بود. خیلی یاد حضرت می کرد و سفارشات و تأکیدات او به دوستان و همه بستگانش نسبت به یاد و توجه و دعا برای امام زمان لحظه ای ترک نمی شد. در تمام نمازهای یومیه اش مرتب حضرت را دعا می نمود و گریه ها و دعاهای شبانه ی او گویای حرکت منتظرانه او برای مهدی عزیز بود.
فتح اله هنگام نبرد حق علیه باطل در جبهه جنگ با شهامت هر چه تمام تر در مقابل تیرهای دشمن نماز در حال ایستاده می خواند و دوستانش را نیز تشویق به نماز جماعت می کرد. او قبل از مرگش این گونه به دوستانش گفت: کسی برایم خواب دیده که به من گفته اند امروز نماز شب را بخوان و نماز صبح را زودتر به جای آور.
شب پنج شنبه (روز چهارشنبه شب) دعای کمیل را خواند و نماز شب و صبح را زود خواند و هنگام ده صبح پنج شنبه که مشغول جمع آوری مهمات بود بر اثر پرتاب خمپاره از سوی دشمن، فشنگ های روی سینه اش منفجر می شود و بعد از ده دقیقه زندگی دنیوی را وداع می گوید.