شهید محمدحسین صابری در روز چهارم آبان سال۱۳۳۹ دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در خانواده ای مذهبی و در دامان مادری پاک و با ایمان، در خانه ای در میان شهر تهران سپری کرد. در سال ۱۳۴۵ دوران ابتدایی تحصیلی را آغاز کرد و بعد از ۵ سال با نمرات ممتاز وارد دوران راهنمایی شد و پس از طی دوران راهنمایی وارد دبیرستان خوارزمی می شود. دوران دبیرستان را همراه با شور و بحبوحه انقلاب و فعالیت های بسیاری که بعدا ذکر خواهد شد طی کرده و موفق به گرفتن دیپلم با معدل ۴۹/۱۸ شد. البته گرفتن دیپلم همراه بود با پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷.
بعد از انقلاب دوره جدید فعالیت های ایشان آغاز شد. فعالیت هایی که منشأش حداقل 6 یا ۷ سال قبل از انقلاب بود. ایشان در دوران دبیرستان از هیچ گونه حرکتی علیه رژیم زمان دریغ نکرد. حرکت هایی از قبیل شعار نویسی، پخش اعلامیه و رساله امام (ره) ، فروش انواع کتاب، شرکت در صحنه های عمومی و یک سری فعالیت هایی که در آن زمان کم نظیر بوده است. او علاوه بر فعالیت هایی که در جامعه داشت در خود فامیل و بچه های کوچک فامیل شور انقلابی ایجاد می کرد که بسیار جالب توجه است.
فعالیت دیگر شهید صابری فروش کتاب بود. این کار را به چند جهت انجام می داد: ۱- بالا بردن سطح آگاهی خوانندگان از نظر اسلامی و اعتقادی 2- پخش اعلامیه . ۳- پخش رساله امام (ره) .ایشان اطاقکی در نزدیکی منزل به صورت یک مغازه کوچک پیدا کرده بود و در آن جا مشغول فروش کتاب بود. او کتاب قصه و ... می فروخت اما در لابه لای کتاب هایی که بچه ها می بردند اعلامیه امام را می گذاشت و کسی دیگر به بچه ها شک نمی برد که اعلامیه داشته باشند. شهید محمدحسین صابری اسوه تعاون و کمک به دیگران بود. سال های ۵۵ تا ۵۷ سال هایی بود که همه مردم به فکر مبارزه با رژیم به هر نحوی بودند. شاید کسی راهی برای جا افتادن مبارزه و انگیزه سازی برای مبارزه نداشت و اکثرا به فکر پر کردن جبهه مبارزه به طور ظاهری بوده. ایشان فعالیت هایی انجام دادند که روح مبارزه را شکوه و جلالی خاص می بخشد.
او دانشجوی رشته مهندسی متالوژی دانشگاه تهران بود. از روز اول تشکیل سپاه پاسداران فعالیت او در این ارگان مقدس شروع شد. فعالیت هایی از قبیل بسیج عمومی نیروها، کلاس های قرآن و آموزش نظامی، برنامه های فیلم و بردن نیروهای محل به آموزش نظامی و میدان تیر. اخلاص او در کار و فعالیت ها، روز به روز با بیش تر شدن سن و پیشرفت کار بیش تر می شد به طوری که یک روز که با ماشین سپاه به منزل آمده بود، هنگام رفتن؛ مادرش به او گفت: من را هم تا سر خیابان با ماشین برسان! اما شهید صابری به طور ناباورانه ای به مادر گفت: مادر جان مرا ببخش! چون ماشین مال سپاه است و برای کار اداری مان استفاده می کنم، من حق ندارم شما را سوار کنم که مبادا بیت المال را برای مصرف شخصی استفاده کنم.
همین کردارها بود که او را به میدان نبرد کشانید و عاشقانه جنگید تا یک بار مجروح شد. عشق او به آن دیار به قدری بود که در شهر و بیمارستان طاقت نیاورد و با همان حالت لنگان لنگان به جبهه بازگشت. در آن هنگام خرمشهر در اشغال بعثیون بود. این بار که به جبهه رفت گونه هایی سرخ و برافروخته داشت، صورتی نورانی و کلامی صمیمی و احساسی عاشقانه داشت، گویا دیگر مال این دنیا نیست. یک بار که از جبهه تماس گرفت، قسم خورد که از جبهه باز نمی گردم مگر این که خرمشهر آزاد شود و روزی که خرمشهر آزاد شد مادرش خیلی خوشحال شد و از ته دل فریاد کشید: حسینم برمی گرده! اما او فردای آزادسازی خرمشهر در 1361/3/4 در خرمشهر به شهادت رسید.