شهید اردشیر شجاعی در اولین روز دی ماه سال 1340 در خانواده ای مذهبی و در شهر بزرگ تهران دیده به جهان گشود. ایشان در شب یلدا به دنیا آمدند و دلیل نام گذاری ایشان به همین دلیل بود. ضمنا پدر شهید اردشیر شجاعی خود از نظامیان طاغوت بود و به همین دلیل اسم فرزندشان را هم به اسم یکی از شاهان نام نهادند.
شهید شجاعی از لحاظ هوش و ذکاوت آن چنان بچه ای بود که از همان دوران کودکستان که برای آموزش پیش دبستانی وارد شده بود، معلمش به مادرشان گفته بود که اردشیر آنقدر باهوش است که الان هم می تواند کلاس اول را بخواند و استعداد آن را دارد که خودش را به بچه های کلاس اول برساند. به همین خاطر خانواده ی شهید شجاعی او را در کلاس اول ابتدایی ثبت نام کردند با توجه به اینکه چند ماه از آغاز مدارس گذشته بود. ایشان سال اول ابتدایی را با نمرات 10 قبول شدند. با اینکه نمرات شهید شجاعی خیلی پایین بود اما معلم ها صلاح میدانستند که او به پایه های بعد برود درسش بهتر خواهد شد. و همینطور هم شد. به گونه ای که سال دوم، سوم و چهارم ابتدایی را بهتر از هر سال دیگر گذراندند تا اینکه در سال پنجم ابتدایی در ناحیه 1 تهران مقام اول را در تیزهوشان آورده بود که خیلی از طرف اداره تشویق شدند. شهید اردشیر شجاعی دوران راهنمایی خود را نیز در شهر تهران با نمرات عالی به پایان رساند و وارد مقطع دبیرستان شد. در دوران تحصیل در دبیرستان با فعالیت های ضد انقلابی مواجه بودند که همراه با پدرشان در تظاهرات ها شرکت می نمودند و حتی با بلندگو شعارهای زیادی بر ضد رژیم پهلوی می دادند، هم چنین اعلامیه ها جزو کسانی بودند که از هیچ فعالیتی دریغ نمی کردند و به همراه برادرشان در این راه بسیار تلاش می نمودند.
بالاخره با ورود امام خمینی(ره) و پیروزی انقلاب اسلامی شهید اردشیر شجاعی در کنار فعالیت های متعددی که در بسیج داشتند مشغول ادامه تحصیل شدند. تا اینکه در دانشگاه های متعددی که مهم ترین آن ها دانشگاه شریف و دانشگاه شهید بهشتی بود وارد شدند تا بتواند مدرک کارشناسی خود را بگیرد. او آنقدر بچه ی باهوشی بود که خیلی علاقه مند بود تا مدارج عالیه را طی کندو خیلی هم تلاش کرد تا این که سال آخر دانشگاه که دو ماه مانده بود تا مدرک کارشناسی خود را بگیرد، دانشگاه شهید بهشتی بنا بر صلاحدید چهار نفر از بهترین دانشجویان خود را که اردشیر هم جزو آن ها بود به عنوان معلم به جبهه اعزام کردند.
شهید اردشیر شجاعی با پیش آمدن موضوع اعزام به جبهه فقط به خاطر این که نگذاشتند دو ماه باقی مانده را تمام کرده و مدرک خود را بگیرد بسیار ناراحت بود و همیشه به مادرش می گفت: من اصلا ناراضی نیستم ولی خیلی دوست داشتم دانشگاه اجازه می داد، دو ماه دیگر مدرک لیسانسم را بگیرم و بعد به جبهه اعزام شوم. بالاخره به هر ترتیبی که بود ایشان عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شدند.
شهید شجاعی پس از ورود به جبهه هر دو ماه یک بار برای مرخصی به خانه بر می گشت، مادر ایشان نقل می کنند که اردشیر زمانی که نامه می نوشت برای اینکه من ناراحت نشوم در نامه می گفت که مادر جان جای ما اینجا خیلی خوب است و مرغ درسته جلوی ما است و ما آن را می خوریم. اما یکبار که برای مرخصی آمده بود تعریف می کرد که یک بار سه شبانه روز ما گرسنه مانده، که به امر خدا روز سوم پیرمردی از جلوی ما در حال عبور بود که دویدیم طرفش و به او گفتیم که اگر نانی دارد به ما بدهد او گفت بله من یک عالمه نان و ماست دارم و برای ما آورد و ما را از گرسنگی نجات داد.
مدت اعزام شهید شجاعی فقط هشت ماه طول کشید. وی دبیر آموزش پادگان بود و روزی که به منظور امتحان رفتن از رزمندگان به خرمال رفته بود، بمب های شیمیایی عراقی ها به آن منطقه فرود آمده بود که باعث مجروح شدن ایشان و سپس شهادت انجامید.
زمانی که ایشان به مقام شهادت نائل آمدند ، 8 ماه خدمت کرده بودند و 28 روز مانده بود که ماموریتشان تمام شود و نیز 2 ماه مانده بود که دانشگاه خود را به پایان برساند. سال شهادت ایشان سال امضای قطع نامه نیز بود.