حمید رضا شالی در اول خرداد ماه سال 1340 در تهران دیده به جهان گشود. او که در خانواده ای مذهبی بود از همان سال های طفولیت نماز را به خوبی یاد گرفته بود و از هشت سالگی نمازش ترک نمی شد. حمیدرضا دوران ابتدایی را در دبستان قدس سپری کرد. در کلاس چهارم ابتدایی قرآن را به خوبی فرا گرفته بود و همراه پدرش در جلسات مذهبی شرکت می کرد. او دوره راهنمایی را در مدرسه مفید به پایان رساند، نوجوان ساکت و آرامی بود و وقتی او را می دیدی فکر نمی کردی که درونش این همه بزرگی است خیلی ساده بود و کم حرف می زد و در عمل خود را معرفی می کرد. از سال 53 با راهنمایی معلمان خود به ماهیت رژیم منفور حاکم پی برد و از همان سال ها آشکار و نهان مخالفت خود را ابراز می کرد. همزمان با شروع و اوج گیری نهضت به جمع طلایه داران پیشگام پیوست و در صف مقدم تظاهرات اسلامی و ضد رژیمی شرکت فعال داشت. چهره ی کوشا و پویای حمید در روزهای گرم و خونین انقلاب در درگیری های خیابانی در بستن معابر و گذرگاهها و شعار نویسی ها در پخش اعلامیه های امام در یاد همه ی کسانی که با او در ارتباط بودند محفوظ و منقوش است.
حمیدرضا از 15 سالگی از امام خمینی تقلید می کرد. در همان سنین با مطالعه کتب اسلامی با فلسفه جهاد و شهادت آشنا گردید. کتب مرحوم شریعتی مشوق روحیاتش بود.
بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی حمید به از سرگیری درس دبیرستان پرداخت تا بتواند وارد دانشگاه سنگر دیگر انقلاب شود. یه همین جهت در کنکور 1358 شرکت جست و با استفاده ی صحیح از هوش سرشار و استعداد شگرف خدادادیش در رشته فیزیک کاربردی دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد و یک ترم در دانشگاه به درس و فعالیت علیه گروهک های ملحد و منافق مشغول گردید. بعد از افشای ماهیت کثیف منافقین منفور و مزدور نام حمید در یکی از لیست های نظامی منافقین که قصد ترور آن ها را داشتند یافت گردید. شهید حمیدرضا شالی در پا گرفتن و پاسداری از حرکت به جای دانشجویان تحت عنوان انقلاب فرهنگی کوششی شگرف داشت.
در جریان بسته شدن دانشگاه ها و انقلاب فرهنگی به کردستان رفت و در آن جا به آموزش نظامی بسیج و جنگ با ضد انقلاب پرداخت. در بازگشت از کردستان به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد.
به جز خصوصیات بارز اخلاقی حمید، تواضع و اخلاص در عمل او را می توان ذکر کرد. حمید در عبادات تقوای خاصی داشت و با توجه بسیار خضوع و خشیت وافر به نماز می ایستاد و همواره در قنوت از خداوند طلب شهادت می کرد.
حمید هرچند از نظر معلومات کلاسیک یک دانشجو بود ولی به گفته دوستان و همکارانش در سپاه از نظر تخصص فنی و الکترونیک به دلیل نبوغ و هوش خدادادی اش از معلومات سطح بالایی برخوردار بود کارش را در سپاه در واحد مخابرات آغاز کرد و به کمک دوستانش تعمیرگاه بی سیم سپاه تهران را پی ریزی نمود و خدمات بسیاری در این واحد انجام داد.
حمید در سال 1361 ازدواج کرد و این سعادت را داشت که خطبه عقد او و دختر عمویش را امام جاری کرد و او با چشمانی اشکبار دست او را بوسید و با صدایی از ته قلب به امام گفت: امام، بچه ها را دعا کنید.
اوج فعالیت های حمید در جنگ بود، در عملیات فتح المبین به همراه گردان (حبیب ابن مظاهر) در خط مقدم جبهه بود. چهره خاکی و مخلص حمید را در عملیات والفجر 1 دوستانش به یاد دارند. روز و شب نمی شناخت و در شناسایی مناطق جنگی، سنگرها، مواضع عراقی و هدایت رزمنده ها در شب های عملیات و در خط مقدم جبهه از هیج کوشش فرو گذار نبود. حمید در عملیات مطلع الفجر در جبهه غرب دیده بان بود. یکی از صفات بارز او شجاعت و شهامتش بود، در همین عملیات او با برداشتن چند عدد کنسرو به میان کوه می رود و در شیار پناه می گیرد و چندین شبانه روز در شیار می ماند تا مه غلیظ اطراف آسمان بر طرف شود، تا موفق می شود یک موضع تدارکاتی و ارکان دشمن را شناسایی کند و بعد از مراجعت با کمک واحد توپخانه ارتش آن موضع دشمن را منهدم می کنند که انفجار انبارهای مهمات و منهدم شدن کامیون ها و کشته شدن و زخمی شدن صدها نفر از نفرات و فرماندهان دشمن از نتایج این برنامه بود. حمید در والفجر مقدماتی در سپاه 11 قدر دیده بان بود و مدتی هم در واحد اطلاعات عملیات لشگر محمد رسول الله مشغول بود.
او به دلیل کارایی زیادی که در الکترونیک و به خصوص بی سیم داشت، از طرف مسئولین مخابرات سپاه مرکز، به تهران فرا خوانده شد و شروع به کار بر روی طرح بی سیم نوظهور که از نظر کیفیت حتی در سطح بهتری از بی سیم های مشابه اسرائیلی بود پرداخت. این بی سیم که از لحاظ برد 5 کیلومتر قوی تر و از لحاظ وزن سبک تر از بی سیم های خارجی بود، با تلاش شبانه روزی او و دوستانش ساخته شد. این بی سیم بعد از شهادت حمید توسط دوستانش تکمیل و با نام (بی سیم حمید) به طرح تولید رفت. حمید برای آخرین بار در4 مهر ماه 64 راهی جبهه ها گشت. روحش که مدت ها قبل به پرواز در آمده بود، اینک می رفت تا تنهاترین یادگاریش در دنیای خاکی یعنی جسمش را تقدیم به معبودش کند. حمیدرضا قبل از اعزام به بهشت زهرا رفت تا عهدی تازه کند و با گلگون کفنان شهید میثاق بست که سلاح بر زمین افتاده شان را برخواهد داشت و سرانجام در روز 13 آبان 62 در منطقه پنجوین در عملیانت والفجر4 در هنگامه صلاة ظهر آن هنگام که رزمندگان ندای الله اکبر فتح را بر ارتفاعات کانی مانگا سر می دادند حمید سر دوشی شهادت را از مولایش گرفت و هم ندا با رزمندگان تکبیر خونین شهادت را گفت و نماز ظهر آخرین خویش را در سجاده ای که ملائکه الله از عرش الهی برایش گسترده بودند به جای آورد.