زمانی که ظلم بر سرزمین ما سایه افکنده بود در خانواده ای مذهبی در سال 1346(ه.ش) در پنجمین روز ماه مبارک رمضان کودکی معصوم و پاک چشم به دنیا گشود. اسم پرمعنا و زیبای مجید را ازقرآن نام گرفت.در همان اوایل زندگی مظلومانه اش نشانه های صدق و صفا در او دیده می شد. مجید پنج سال و نیم داشت که به یکی از دبستان های خصوصی تهران رفت و همیشه در دروس و فعالیت های مذهبی پیشرو بود. در سن کودکی علاقه زیادی به نماز داشت . از سن هشت سالگی نماز خواندن را شروع کرد و آن را بر خود واجب می دانست و در هر موقعیتی که بود آن را فراموش نمی کرد در پی همین خصوصیات بود که بعد از دوران دبستان و راهنمایی در جستجوی دبیرستانی برآمد که خواسته های اورا درک کند. در پی این تلاش ها با راهنمایی یکی از دوستان با دبیرستان مفید آشنا شد. او در دبیرستان فعالیت های زیادی داشت و از مدرسه مفید به عنوان یک دانشگاه که مظهر علم و ایمان است نام می برد.
بیشتر اوقات را با دوستان در مدرسه بود و در مواقعی که در منزل به سر می برد بسیار کم حرف و صبور بود در فکر آینده خود و کشورش بود به نوارهای مذهبی علاقه خاصی داشت. نوار شهید مطهری را که گوش می داد تسکین اعصایش بود. در گفته هایش غرق می شد و در دنیایی دیگری به سر می برد. بسیار به جهاد و شهادت می اندیشید و می گفت این سعادتی است که نصیب هر کسی نمی شود . او با موفقیت دوران دبیرستان را پشت سر گذاشت و در کنکور شرکت کرد. او در رشته مهندسی مکانیک جامدات به دانشگاه علم و صنعت راه یافت. مجید سال دوم دانشگاه را پشت سر می گذاشت که دیگر زمانه و انسان درنگ نشمرد و برای اولین بار خود را برای جبهه آماده کرد. در چهار نوبت به جبهه رفت. در نوبت اول به اتفاق عده ای از دوستان دید و بازدید ایام عیدش را به سیاحت جبهه ها اختصاص داد. همان چند روز عشق این سرزمین نور و عرفان را در دل او شعله ور ساخت این بود که پس از بازگشت در پادگان امام حسین نام نویسی کرد و بعد از 45 روز آموزش نظامی بوده روز دوره امدادگری در بیمارستان به جبهه اعزام شد. در آن زمان در عملیات کربلای 5 به عنوان یک امداد گر خدمت می کرد بعد از 4 ماه و نیم که در جبهه خود را آماده شهادت کرده بود این فیض نصیبش نشد و به سلامت به تهران بازگشت. مجید دید وسیعی داشت به جبهه و دانشگاه. هر درسی اندیشید دنباله درس خود را در دانشگاه ادامه داد ترم های خود را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشت به گفته دوستانش قلبی بزرگ داشت هیچ گاه شکایت از مشکلات تعلم و دوری مسافت نمی کرد و در همه حال تابع بود.آرزوهای دنیوی را گذران و پوچ می دانست. مجید در دوران خود انقلابی داشت و سال سوم دانشگاه بود که در سپاه پاسداران نام نویسی کرد اما کسی از این موضوع مطلع نبود تا اینکه برای سومین بار برای ماموریتی خاص به طرف غرب روانه شد و بعد از پانزده روز دوباره به تهران بازگشت. هربار مجید به جبهه می رفت آخرین کلامی که بعد از خداحافظی می گفت این بود به کسی نگویید من جبهه چکاره ام و کی به جبهه رفته ام. اسلام دشمن دارد شما به گفته های منافقان گوش ندهید.
مجید برای چهارمین بار آماده جبهه شد یک شب فراموش نشدنی بود به خانه خبر داد که فردا برای ماموریتی به سوی غرب می رویم و صبح روز بعد یکی از دوستان همرزمش به دنبالش آمد برای آخرین بار خداحافظی کرد و دوان دوان به غرب به سوی ماشین سپاه که به دنبالش آمده بود رفت. رفتنش غیر از رفتن معمولی بود انگار که می دانست که این بار به آرزویش می رسد. مجید بعد از یک هفته که از ماموریتش گذشته بود در روز شنبه 2 بعد از ظهر 30 آبانماه 1366 در حالی که با فرمانده خود برای ماموریت در حال پیشروی به سوی ماووت در خاک عراق بودند گلوله ای به زمین خورد و ترکش آن بر قلب پاک مجید که این بار دیگر خالص شده بود فرو نشست و مجید در همان لحظه اول آماده برای مهمانی خدا شد و به سوی ملکوت پر کشید و از این دنیای ظلم و جهالت که زندگانی در آن برای مومنان به معاد دردناک و عذاب آور است، رشته تعلق را گسست و به جایگاهی جاودان رسید که خدا برای شهیدان وعده داده و خود میزبانی از ایشان را به عهده گرفته است. بعد از پنج روز پیکر پاکش به تهران منتقل شد و خانواده و همزمان پیکرش را همچون سلاح شرف بر دوش تا امامزاده محمد کرج همراهی کردند.