شهید محمد شایان مهر در دوازدهم شهریور سال 1343 در شهر تهران در خانوادهای که مادر و پدر هر دو باسواد و مذهبی بودند به دنیا آمد. مادر خانهدار بود و همه وقتش صرف خانواده بود، پدر ارتشی بود و دانشآموخته ی دانشگاه تهران در رشته ی حقوق. محمد، کلاس اول را تمام کرده بود که پدرش به عنوان دادستان سنندج معرفی شد و خانواده به آن شهر منتقل شدند. دو سال آن جا بودند اما چون پدر، حاضر به امضای حکم اعدام انقلابیون نشده بود، از سِمَتَش عزل شد و به تهران برگشتند. محمد بچه باهوشی بود و از فرصتها خوب استفاده میکرد. از چهارم ابتدایی تا پایان دوره راهنمایی توانست مدرک دیپلم زبان انگلیسیاش را بگیرد. او از بچگی سر نترسی داشت.
در زمان اوجگیری انقلاب، نوجوانی 14 ساله و پر شور بود. در ماجرای راهپیماییِ خونینِ 17شهریور57، مأموران او را دنبال کرده بودند ولی موفق به دستگیریاش نشده بودند. محمد عاشق مطالعه بود و همه ی کتاب های شهید مطهری را خوانده و حتی خلاصه کرده بود. به تدریج به دروس حوزوی هم علاقمند شده بود و با پیش نماز مسجد، جامعالمقدمات و صرف و نحو عربی میخواند. از بچگی مسجد را دوست داشت، در محلهشان چندین مسجد وجود داشت و محمد همیشه مشتاقانه به همه آن مساجد رفت و آمد و فعالیت میکرد. با شروع جنگ تحمیلی، حرف جبهه وارد مکالمات روزمرهشان شده بود. محمد دبیرستانی بود که برای اولین بار به جبهه ی کردستان رفت.
او همیشه شاگرد ممتاز مدرسه بود و توانست در رشته علوم تجربی با معدل18.73 دیپلم بگیرد. سالهای آخر دبیرستان به پزشکی علاقمند شد. با پشتکار و تلاش و هوش سرشارش توانست در سال1362 در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تبریز قبول شود. از مهر62 درسش را شروع کرد. اخلاص، تعبّد، نظم، تلاش و توداری از خصوصیات بارزش بود. محمد که از کودکی همپای مادرش در مناسبتهای خاصی روزه میگرفت، هر هفته روزهای مشخصی روزه میگرفت. مدتی بود شبهای سهشنبه به مسجد جمکران میرفت. این برنامه ی هفتگیاش برای رفتن به مسجد مقدس جمکران، حتی در دانشگاه تبریز ترک نشد.
محمد با اخلاق خوش و استواریاش در راه تحصیل و فعالیتهای فرهنگیاش، تأثیر عمیقی روی دوستان دانشجویش گذاشته بود. او از درسش کم نمیگذاشت و اجازه نمیداد وقتش تلف شود، حتی در منطقه جنگی همیشه برنامههایی برای اوقات فراغتش داشت. در دانشگاه تبریز هم حضور فعالی در برنامههای انجمن اسلامی داشت. با گروههای دانشجویی در اردوهای تفریحی و عقیدتی که در کوههای اطراف تبریز برگزار میشد، شرکت میکرد.
در طول چهار سال تحصیل دانشگاهی، محمد مشغول خودسازی و کسب فضائل انسانی بود. او دوست داشت از هر جهت کامل باشد و آدم تک بعدی نباشد. برخی از دوستان و آشنایان او را از رفتن به جبهه منع و به ادامه تحصیل تشویق میکردند. اما او اهلِ وظیفه بود نه اهل ماندن! معتقد بود اگر کشورش به دست اجنبیها اشغال شود یا انقلاب اسلامی شکست بخورد، درس خواندن و پزشک شدن ارزشی ندارد! با همین احساس مسئولیت بود که قبل از آغاز عملیاتهای بزرگ به صورت داوطلب به جبهه اعزام میشد. گاهی به صورت نیروی بهداری و گاه به عنوان یک رزمنده ی بسیجی در لشکر عاشورا حضور مییافت.
محمد پس از سالها مجاهدت در سنگر علم و جهاد، مزد اخلاصش را گرفت. در عملیات کربلای5 ، در بیستم دی ماه 65 ، تیر دشمن به سرش اصابت کرد و روح پاکش از حصار تن شریفش رها شد. آن روزها زمین شلمچه از شدت آتش دشمن، زیر و رو میشد. پیکر پاک محمد در آن آتش بیامان، تکه تکه شد... بعد از جستجوی بسیار فقط پایی از پیکر او پیدا شد که با دست خط زیبای خودش، نامش را روی پوتین و شلوارش نوشته بود. قطعاتی از پیکر نازنین محمد در قطعه ی بیست بهشت زهرا به خاک سپرده شد.