شهید سعید شبانی در5 تیر 1344 درخانواده ای مذهبی در تهران به دنیا آمد و پس از گذراندن دوران کودکی 7 سالگی به دبستان راه یافت. وی از همان اوان نوجوانی در جلسات قرآن شهید عباسعلی ناطق نوری همراه پدر و برادر شهیدش شرکت می کرد و دوران انقلاب را در حالی گذراند که بیش از 13 سال نداشت ولی با شناختی که در همان جلسات قرآن از رژیم منفور شاه پیدا کرده بود به برادرش در بر اندازی رژیم شاه کمک می کرد و بعد از انقلاب نیز درکارهای مذهبی و سیاسی بسیار فعال بود. او بعد از پایان دبستان و راهنمایی با نمرات بالایی به دبیرستان راه یافت و در دبیرستان نیز همراه درس هیچ گاه در مسئل سیاسی و اجتماعی بی تفاوت نبود و هنگامی که فرمان امام را در حضور پیدا کردن در جبهه ها شنید بعد از یادگیری فنون نظامی در پادگان امام حسین(ع) همراه برادر که در مرخصی به سرمی برد عازم میدان های جنگ شد و در عملیات والفجر 1 در سال 62 مجروح شد.
او در این عملیات شاهد شهادت برادر و الگوی خود بود ولی شهادت برادر نه تنها او را از حرکت در راه خدا بازنداشت بلکه او را در ادامه راه برادر شهیدش رضا شبانی مصمم تر کرد و پس از بازگشت از جبهه به فعالیت های خود در دادستانی انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی و بسیج مسجد حضرت علی (پایگاه شهید مظلوم بهشتی)شدت بخشید.
بعد از اخذ دیپلم تجربی در کنکور سال 63 شرکت کرد و در رشته ی دندان پزشکی دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شد. ولی در این حال نیز از حرکت های مذهبی، سیاسی خود دست بر نداشت و جای برادر را در مسجد و حزب و دادستانی پر کرده بود. درکلاس درس و ترم خود از ابتدای ورود همچون شمعی فروزان که از نور وجودش دیگران بهره مند می شدند ،چنان متین و با وقار بود که در دید اول او را فردی بسیار با تجربه و قاطع می نمود. او که همه چیز خود را در رضایت خدا و معشوق حقیقی خود می دید هر جا که بود سعی بر این داشت که به تکلیف خود عمل کند و همین از او یک دانشجوی الهی ساخته بود که در درس مصمم و دقیق و جدی و در عبادت فردی متقی و عابد که حتی گاه گاهی دوستانش متوجه می شدند که او سعی دارد همیشه و در همه حال با وضو باشد. و سیاست مطیع رهبر و مولای خود، طوری که پس از مدت ها جبهه آخرین بار که می خواست عازم گردد در جواب عده ای از دوستان که حالا دیگر بس است و شاید تکلیف شما در ادامه درس باشد که بتوانی خدمت بیشتری بکنی می گفت که من تحقیقات لازم را کرده و نظر امام را می دانم در هر حال حاضر تکلیف من حضور در جبهه است. در اخلاق که الگو بود، سخن به جا می زد، تواضع پیشه اش بود، ایثار و فداکاری مرامش بود، او چنان بود که دوستانش تاکنون باور نمودن او را نمی توانند بپذیرند و افراد بی تفاوت هم در ماتم از دست دادن او گریان و دلشکسته بودند. در عین حال او از انحطاط اخلاقی در دانشگاه بسیار رنج می برد. و در جلساتی که بدین مناسبت تشکیل می شد شرکت می کرد و به هرنحوی تلاش بر این بود که با این مظاهر استکبار مبارزه کند و اخلاق اسلامی و انسانی در محیط دانشگاه پیاده گردد.
شهید سعید شبانی قهرودی در طول زندگی کوتاه اما پر ثمرش همواره تلاش میکرد تا رضای خدای تعالی را جلب کند و بدین دلیل در اواخر سال 63 برای بار دوم و در اواخر سال 64 برای بار سوم در سنگر های نظامی حضور پیدا کرد .وی پس از بازگشت علاوه بر فعالیت های قبل بر حسب وظیفه اسلامی در شورای بسیج اقتصادی محل نیز به کار و مبارزه با دشمنان پرداخت ولی هیچ کدام از این فعالیت ها روح بلند او را که در فکر خدمت به اسلام بود اغنا نکرد و همواره در فکر پرکشیدن به سوی جبهه بود تا پس از تلاش بسیار در تابستان 65 عازم خط های ایثار و شهادت شد و تا هنگام شهادت در جبهه ماند و آن را از انجام هر کاری مهم تر دانست وی هنگامی که در جبهه بود و در مرخصی، درس خود را با جدیت میخواند و تا 10 روز قبل از شهادتش برای جبران درس ها در تهران به سر می برد ولی هنگامی که دانست عملیات نزدیک است درس را رها کرد و عاشقانه به سوی جبهه روان شد .
آری او درس خود را در دانشگاه جبهه نیز خوب آموخته بود و آماده بود تا در عملیات امتحان خود با نمرات عالی به پایان برساند و کارنامه قبولی خود را از دست آقایش امام حسین(ع) دریافت دارد و چنین نیز شد.
در عملیت کربلای 4 با پیکری پاره پاره به دیدار خدایش رفت.رفت تا برادر و دیگر دوستان شهیدش را در بهشت خدا زیارت کند و این چنین اسمش در شمار قبول شدگان امتحانات بزرگ الهی ثبت شده باشد تا ایثار و عشق و صفای این عاشقان الگویی برای ما بازماندگان قافله شهادت باشد.