احمد در اردیبهشت سال 1337 در خانوادهای مذهبی و مسلمان دیده به جهان گشود. از همان اوان کودکی بچهای پرشور و سرشار از استعدادهای شگرفی بود. تحصیلات ابتدائی را در دبستان مشیر دوانی سابق گذراند. فقر و محرومیت او را وادار میساخت اوقات فراغتش به ویژه تابستانها به کارهای طاقت فرسا بگذرد تا از این طریق زندگی تحصیلی خود را سر و سامان دهد. در گرمای طاقتفرسای تابستان بندرعباس با آن سن اندکش به کار "گل" میپرداخت. پس از پایان دوره تحصیلات ابتدایی به عنوان شاگرد ممتاز استان انتخاب شد و جهت تحصیل او را به دبیرستان البرز تهران معرفی نمودند. در دورهی دبیرستان نیز همواره شاگرد درسخوان، منظم، زیرک و باهوشی بود و توجه مسئولین را به خود جلب کرده بود. رژیم به خیال خود میخواست از این استعداد و ذهن پرکار وی به نفع امیال پست خود استفاده نماید، از این رو او را برای تربیت سفیر انتخاب میکنند اما احمد که خیانتهای رژیم را درک نموده بود، حاضر به پذیرفتن چنین پستی نشد. با پدیدار گشتن امواج طاغوتشکن انقلاب احمد نیز همچون صدها جوان عاشق امام، در همگی صحنهها، درگیریها و تظاهرات مشارکت فعالی داشت تا این که کشتی طوفان زده انقلاب با رهبری امام همیشه بیدارمان به ساحل آزادی رسید. پس از پیروزی انقلاب بود که احمد پس از شرکت در کنکور سراسری، در رشته زبان خارجه دانشگاه تربیت معلم زاهدان قبول شد. فعالیتهای او در دانشکده بسیار چشم گیر بود. احمد از اعضای اصلی انجمن اسلامی دانشکده به شمار میرفت و همواره در فعالیتهای تبلیغاتی و فرهنگی و ... انجمن اسلامی پیشقدم بود. وی با هوش و ذکاوتی که داشت بهترین و بیش ترین واحدهای درسی دانشکده را پشت سر نهاده بود.
پس از اعلام انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها که به دنبال توطئههای گروهکهای وابسته و تشکیل اطاقهای جنگ در دانشگاهها صورت گرفت، فعالیتهای احمد در بعد دیگری شروع شد. او که قلبش در هر کجا به خاطر محرومان میتپید، جهت تحقیق و بررسی اوضاع محرومین، از طرف دانشگاه به سیستان و بلوچستان اعزام شد. در این سفر دورترین روستاها و محرومترین مکان را در نوردید و علاوه بر کارهای تحقیقاتی در جهت رشد آگاهیهای فرهنگی و انقلابی مردم سخت میکوشید. پس از اتمام کار، احمد به بندرعباس مراجعه نمود و با مشاهده کمبودهای فرهنگی استان، آستینها را بالا زد و فعالیتهای خود را در ابعاد وسیعی آغاز نمود. یکی از این اقدامات انقلابی وی ترویج فرهنگ اسلام در میان ورزشکاران بود و برای انجام این هدف با همکاری تربیت بدنی سپاه پاسداران، در سر و سامان دادن به باشگاه ورزشی قائم سخت کوشید. احمد علاوه بر تمرینهای ورزشی در مورد مسائل عقیدتی و سیاسی با بچهها کار مینمود.
گفتیم که احمد علاقه فراوانی به رشد و تعالی قشر مستضعف داشت از این رو در اولین فرصت به "نهضت سوادآموزی" مراجعه نمود و جهت تدریس راهی روستاهای بخش فین شد. آری چهره مهربان و همیشه خندان او را آن پیرمرد دلسوختهی روستایی از یاد نخواهد برد. پس از پایان سال تحصیلی بود که احمد سنگری دیگر برای مجاهدتهای خویش یافت و این بار به برادران "هیئت هفت نفره واگذاری زمین" استان هرمزگان پیوست و در قسمت تحقیقات هیئت شبانهروزی به خدمتگزاری مشغول گردید. دوستان او در هیئت از پرکاری، صداقت، حسن نیت و صفا و صمیمیت احمد یاد میکنند. به علت داشتن هوش سرشار و مدیریت لازم در سمینارهای تولید کشاورزی شرکت می جست و رهنمودهایش گویای درک وی از مشکلات کشاورزی منطقه بود. از همین رو بعداز تشکیل ستاد مراکز خدمات روستایی و عشایری علاوه بر عضویت در گروه تحقیق واگذاری زمین، مسئولیت سرپرستی مرکز خدمات دهستان زیارتعلی را پذیرفت و به خوبی وظایف محوله را ایفا نمود.
آری، او که در همهی تلاشهایش خدا را در نظر داشت و جانش آهنگ دیدار معشوقش را نموده بود ماندن را دیگر جایز نمیشمارد. او در عشق فنا شدن در راه الله میسوخت. شب و روز همچون پروانهای ذهنش به دور یاد خدا میچرخید. آری بالاتر این چه بگوییم که او مردن در رختخواب را برای خود کم میدانست و شهادت در راه خدا آرزوی نهائیش گشته بود. از این رو دست و پای خود را جمع کرده و به حسابهای خود رسیدگی نموده بود و سرانجام خود را آماده شهادت نمود آن چنان که خود مینویسد: "بر مزار شهدا رفتم و دعا کردم که خداوند فیض عظیم شهادت را نصیبم کند".
به دنبال این عهد و پیمان، و جهت مبارزه و جهاد با کفار بعثی به هنگامه فرارسیدن سال جدید عزم جبهه نمود. در دفتر خاطراتش مینویسد: "هم اکنون که سه روز از چهارمین بهار آزادی میگذرد و طبیعت تحولی دیگری آغاز نموده، به یاری حق میروم که کمال انسانی خود را و تحول روحی و معنوی ام را در جبهههای نبرد و کربلای ایران بیابم". از نظر او عید این معنا را داشت: "مادر، هرچند دلت میخواست که در این ایام عید در کنارت بودم ولی مادر این را به گوش تمام نسلهای بعد از من برسان که عید ما آن روزی بود که از ظلم آثاری نباشد". سرانجام توفیق شرکت در جبهه شوش و دزفول را پیدا کرد. در گروه خودشان پیش نماز بود و جبهه را به یک کلاس عقیدتی تبدیل نمود. ابتدا در جبهه شوش بود اما با این که مدت ماموریت او تمام شده بود، به مجرد شنیدن خبر حمله سرتاسری بیت المقدس به جبهه فرسیه (خونین شهر) شتافت. احمد خود را آنچنان آماده شهادت نموده بود که در نامهای خطاب به یکی از دوستانش مینویسد: "ده درصد یا کمتر امکان دارد که همدیگر را ببینیم چون من احتمال بودن در این دنیا را در خودم نمیدانم، اگر خدا این مهمان حقیر را بپذیرد و در سفره شهدایش جایی هم برای ما در نظر بگیرد". شوق شهادت و دیدار خدا او را به مرحله وارستگی کامل رسانده بود به طوری که قبل از شهادت، شهادت خویش را در خواب احساس مینماید و در نامهاش مینویسد: "همه ما متعلق به خدا هستیم و هر وقت که بخواهد و اگر من لیاقت آن را داشته باشم، به نزد خود دعوت مینماید. امیدوارم خداوند متعال این مهمان حقیر را میزبان باشد".
حلاوت و شیرینی لقاءالله علاقه او را به دنیا بریده بود، در نامهاش مینویسد: "من در دنیای مادی هیچ آرزویی نداشتم". یکی از خصوصیات دیگر وی علاقه شدید او به امام امت بود، در نامه مینویسد: "اون چیزی که برایش جان ناقابلم را به راحتی دادم اسلام عزیز به رهبری امام خمینی بود، امام را تنها نگذارید، ادامه دهنده راهمان باشید".
سرانجام این شهید بزرگوار در تاریخ 61/2/10 در خرمشهر به شهادت رسید.