شهید محمد حسن آزمون در اول مهر سال 1343 در خانواده مذهبی در سبزوار چشم به جهان گشود. قبل از دنیا آمدن شهید مادرش شبی خواب می بیند که در آن دو سید سفارش می کنند که نام فرزندت را حسن بگذار، بنابراین او را حسن نامید. وی دوران ابتدایی را در مدرسه ی شهدای هویزه و راهنمایی را در مدرسه شهید تقی مشکانی و دوران دبیرستان را در دبیرستان شهید ایوب محمودی گذراند. او در تمام فعالیت های مذهبی و انقلابی شرکت می کرد و نقش بزرگی در روشن کردن دوستانش داشت. وقتی وارد دبیرستان شهید ایوب محمدی شد به همراه تعدادی از دوستانش مدام هم و غم جبهه رفتن را داشت و مدام در فکر جبهه بود تا این که در آذرماه 1365 او علی رغم این که در دانشگاه عشق مشغول بود در دانشگاه تربیت معلم نیز پذیرفته شد, اما این درس دیگر او را راضی نمی کرد.
این شهید محترم از داشتن سوء ظن و هر نوع تزویر و ریا و پیمان شکنی به شدت پرهیز می کرد. جاه طلبی و نام جوئی و آرزوهای مادی و دنیوی را به کنار گذاشته بود. سادگی، بی آلایشی، سخاوت، گشاده رویی، تسلیم حق بودن، حیا و حلم، توکل، خوش خویی و فروتنی او زبان زد شده بود. تحمل سختی ها برای وصول به مقصود را ضروری می دانست. هیچ گاه آثار رنج و زحمت در چهره ی نورانیش نمایان نمی گشت. نه فریفته ی ستایش بود و نه اندوهگین از ملامت و نکوهش فردی می گردید. هیچ گاه غل و غش از او مشاهده نشد. احترام و ارادت او به ساحت مقدس روحانیت مبارز و متعهد و در خط امام و خادمان دین و نزدیک شدن به آن ها را جدی گرفت. شهید در مورد غیبت خیلی حساس بود هیچ گاه بی وضو حاضر نمی شد. شب ها در مسجد آقا بیک نماز می خواند و تنها چیزی که شهید را به شدت عصبانی می کرد توهین به انقلاب بود هیچ گاه لباس نو نمی پوشید و به لباس بسیجی عشق می ورزید و برای این که در جبهه آمادگی بیش تری داشته باشد به ورزش جودو روی آورد و در آن ورزش نیز پیشرفت چشم گیری داشت و به درجاتی نیز نائل شد.
قبل از انقلاب یکی از دانش آموزان مخالف رژیم شاهنشاهی بود. پس از انقلاب هم همزمان با تحصیل، در جبهه شرکت می کرد و تا زمان شهادت در جبهه حضور داشت. وسایل سفر بردارید.
اولین بار در تاریخ 61/4/6 به جبهه جنوب و منطقه کوشک رفت و در تیپ 18 جوادالائمه گردان سیف الله به انجام وظیفه پرداخت. او هر وقت که برای مرخصی به سبزوار می آمد از خانواده های اسرا و شهدا خبر می گرفت. دومین بار در تاریخ 61/8/22 به منطقه نفت شهر اعزام گردید. برای سومین بار در تاریخ 62/6/24 به تیپ 21 امام رضا واحد تخریب رفته و در عملیات والفجر4 شرکت جست. مرتبه ی چهارم در تاریخ 63/4/9 در لشکر5 نصر به جنوب اعزام گشت و پنجمین بار در تاریخ 63/10/6 در عملیات بدر شرکت کرد.
بنا به گفته ی مادر شهید آخرین باری که او به خانه آمد مجروح شده بود از ناحیه ی کتف و ران. مدتی در بیمارستان بستری بود و بعد به خانه آمد. بر اثر همین مجروحیت یک پایش سه سانتی متر کوتاه تر از دیگری بود و البته ترکش های زیادی هم هنوز در بدنش وجود داشت. مادر شهید هم در اثر تصادف از ناحیه ی دو پا آسیب دیده بود و از بیمارستان مرخص شده بود که شهید حسن را آوردند. بعد از مدتی که در خانه بود و کمی حالش بهتر شده بود دوباره عشق به جبهه در دل او افتاد و عزم سفر کرد. ابتدا با اعتراض مادر روبه رو می شود. مادر به او می گوید: صبر کن تا پاهای من خوب شود بعد برو. اما شهید حسن می گوید: آن جا به من احتیاج است. موقع رفتن مادر یک طرف صورت او را می بوسد و می گوید که طرف دیگر را وقتی برگشتی می بوسم تا زودتر برگردی. بعد هم به او می گوید که می خواهم یک ژاکت کاموایی برایت ببافم خودت رنگش را انتخاب کن. او نیز رنگ سورمه ای را انتخاب کرد و سپس خداحافظی کرده و می رود.
شهید در عملیات کربلای 5 تعداد زیادی نارنجک به خود بسته بود تا اگر مشکلی پیش آید و مجبور به عقب نشینی شود عراقی ها را تکه تکه کند. در کارهای سنگرسازی پیش قدم بود. در حالی که در عملیات کربلای 5 از نیروهای واحد تخریب بود همان طور که خودش خواب دیده بود از ناحیه سر مورد اصابت قرار می گیرد و دو جا از سرش شکافته می شود و در تاریخ 65/10/21 به شهادت می رسد.