تولدش در اربعین حسینی سال 1385 هجری قمری (سی خرداد 1344 ه. ش) و در شهر شهادت مشهد بود. هشت روزه بود که در مراسم تعزیه خوانی امام حسین(ع) نقش علی اصغر را به او دادند، تا بداند که سعادت راهی به جز عشق به ولایت و امامت و جانبازی و شهادت در این راه ندارد. دوران کودکی اش در محیط مذهبی مشهد و در کنار خانواده سپری شد. در اوایل نوجوانی و در سنین 13 سالگی همزمان با اوج گیری نهضت انقلاب مردم مسلمان ایران علیه رژیم جبار پهلوی با رهبر و مرجع تقلیدش آشنا شد و همگام با مردم در تظاهرات و درگیری های خیابانی مشهد، مخصوصا درگیری ده دی فعالانه شرکت داشت و بدین ترتیب دوران بلوغ خود را به رشد انقلابی و اسلامی تبدیل می کرد و با شرکت در مساجد و اجتماعات آیینه وجود پاک خود را بیش تر صیقل می داد و این چنین دوران دبیرستان را سپری کرد و به سال 59 و 60 می رسید. در این سال ایران پس از انقلاب خطر جریانات منحرف ضد انقلاب بنی صدر با منافقین و گروهک ها را پشت سر می گذاشت، ندای حمایت از مظلومین و محرومین جهان ابر قدرت ها را به وحشت انداخته و کینه آن ها را بر می انگیخت و این زمان مصادف با پایان دوره دبیرستان محسن بود. او پس از گذشت یک سال از شروع جنگ تحمیلی، جبهه را بهترین میدان عمل دید و مخلصانه راهی عرصه پیکار با باطل شد. شهید در این دوران از ایثارهایش حکایت ها دارد و به سمت مقصود نهایی مرحله به مرحله پیش می رود. ابتدا در تنگه چزابه پس از مصاف بسیار با کافران برای چشیدن طعم جانبازی بدن خود را با آتش بمب های آتش زا آشنا می کند، هر چند گرمای زیاد خوزستان، با سوختگی صورت او سازگار نیست، اما عشق به جبهه و ایثار بیش تر، او را در آن جا نگه می دارد واز مطاع نمودن خانواده و استراحت در کنار آنان و برخورداری از محبت هایشان او را بی نیاز می کند و این عشق مرهم زخم ها و دردهای اوست و بهبودیش را سرعت می بخشد.
خداوند در این جا او را آزمایش کرده و محک زده بود و محسن از عهده ی امتحانش با سرافرازی بدر آمده و بدین وسیله برای اقتدا به مولایش حضرت ابوالفضل العباس و دادن دست خود به راه معبودش اعلام آمادگی کرده بود لذا بلافاصله در عملیات بیت المقدس نقش آفرینی و ابراز رشادت را شروع می کند و در خرداد ماه سال 61 در منطقه کوشک به چنین افتخاری نائل شده و دست چپ خود را از آرنج و قسمتی از ران خود را بر سر آزادی و استقلال میهن و سربلندی اسلام فدا می کند.
پس از این شهید به گوهر وجودی خود بهتر پی می برد، لذا شخصیت او مستقل، با اراده و مصمم تر می شود. از آن پس اخلاق و رفتار او، کردار و رفتار او، برای دیگران حجت است و مسئولیت محسن سنگین تر و او این را می داند و می بایست به این وظیفه به خوبی عمل نماید.
هر کس محسن را می شناسد و با او برخورد داشته می داند شهید بعد از این جریان با عزم و اراده سرشارش، روحیه دهنده به دیگران بود، او کسی نبود که ایثار و جانبازیش را به رخ دیگران بکشد و به دلیل مناعت طبعی که داشت، همیشه سعی می کرد دست مصنوعی خود را از دیگران پنهان کند، اما اگر می دانست که کسی مجذوب مهربانی و گرمی رفتار او شده و سر خضوع در پیش جانبازی او فرود آورده است در راهنمایی و یادآوری وظیفه و مسئولیت آن ها در این برهه تاریخی، کوتاهی نمی کرد و اصلا تمام وجود او هدایت گر بود و در این مورد خانواده اش را بیش تر محق می دانست و دل پدر و مادرش را با رفتاری متین و لبخندی متواضعانه نرم و آتش درون آن ها را به خاطر دوری های بعدیش سرد می کرد.
او که ایمان و اعتقاد و معرفت و همه چیز خود را مدیون جبهه می دانست و عشق به مقصود در درونش شعله می کشید، مجددا در سال 63 راهی جبهه شد و در عملیات کربلای 4، کربلای 5، و در نهایت در عملیات نصر8 فعالانه شرکت نموده و مسئولیت دیده بانی ادوات لشکر 21 امام رضا(ع) را به عهده داشت. او به جبهه رفت تا نشان دهد که ایثار و جانبازی و انجام وظیفه انتها ندارد.
سادگی و ساده زیستی و قناعت از خصوصیات بارز او بود و این را در دوران کودکی و مخصوصا دوران هجرت به خوبی درک کرده بود تجملات، بی بندو باری، دوری ها، بی تفاوتی ها، و تمایلات غربی روحیه اش را می آزرد لذا محسن در تابستان 66 راهی جبهه های غرب می شود پس از چندی به مرخصی آمده و مجددا به جبهه باز می گردد، اما هنوز از عملیات خبری نیست به اصرار چند تن از رفقایش که قصد مرخصی و آمدن به مشهد را داشتند بالاجبار مجددا راهی تهران می شود. این بار یک روز بیش تر در مشهد دوام نمی آورد و در بازگشت از این مرخصی تصمیم می گیرد رساله پایان تحصیلی خود را در جبهه به رشته تحریر در آورد. قلم به دست گرفته در مدت پنج روزی که بیش تر تا شهادت فاصله نبود با بیانی ساده از ایثار و از خودگذشتگی، از حیات انقلابی و معنوی اسلام و امت مسلمان را در برگه کاغذی از خود به یادگار می گذارد، او رمز پیروزی را در پیروزی از قرآن و رهبر دانسته و بر دعا و راز و نیاز تاکید می ورزد، او می گوید: عشق به امام حسین(ع) و کربلا جز با پاکی و تقوی جور در نمی آید، باید طهارت نفس داشت. اما این نوشته ها، محسن را راضی نمی کند او باید اثری جاودانه از خود بر جای گذارد او باید رساله بزرگ، رسا و بی نظیر تری را به رشته تحریر در آورد، اما نه با قلم و نه بر روی کاغذ، بلکه با شمع وجود و با جوهر جان و خون، و بر روی قلب تاریخ و مردم... و او شهادت را انتخاب می کند.
محسن در روز شنبه 30 آبان ماه 66 پس از عملیات و فتح ارتفاعات منطقه ماووت عراق و دفع 3 پاتک و نشان دادن رشادت های بسیار، بالاخره گرفتار آتش کین و بغض بعثیان از خدا بی خبر شده و با ترکش گلوله توپ از ناحیه گردن و پا مجروح می شود. خون سر و پای وجودش را گرفته و درد کلیه ها او را می فشرد، ولی نباید در زیر آتش سهمگین کافران، یارانش با شهادت او روحیه ببازند. در روی تخت برانکارد در حالی که یکی از دوستانش به تصویر شهادت او ملحفه رویش را پس می زند و می خواهد او را در آغوش بگیرد، یکدفعه صحنه عوض می شود، حیرت همه را در بر می گیرد. محسن چشمانش را باز می کند به دوستش لبخند می زند و در عین کم حالی از او جویای حالش می شود.... او را به سرعت به بیمارستان صحرائی صاحب الزمان(عج) بانه انتقال می دهند، چند وصیت به برادر همراهش می کند:
1. یک سال نماز
2. یک ماه روز
3. دادن وسایلش به جبهه
4. پرداخت هفت تومان بدهکاریش به مخابرات تهران
در حین راه محسن زیر لب با خدایش هم زمزمه دارد و یارانش از لبان گلگون او شنیده اند که: خدایا آیا بس نیست؟ خدایا آیا هنوز پاک نشده ام؟...آیا....؟