شهید رحیم شکاری در سال 1343در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد و اولین آبی که نوشید آب فرات بود و به این ترتیب که از همان اوان کودکی او با کربلا آشنا گشت و عشق حسین(ع) در وجود او ریشه کرد. سوم راهنمایی او مصادف با انقلاب شکوهمند اسلامی ملت مسلمان ما بود. در آن زمان با اینکه هنوز نوجوانی بیش نبود در راهپیمایی ما شرکت می کرد با ضبط کوچکی که تهیه کرده بود شعارهای انقلابی را ضبط میکرد و به این ترتیب در جریان مسائل سیاسی قرارگرفت. سال های دبیرستان او همراه با فعالیت های زیاد گروه های منحرف سیاسی بود و او نیز به عنوان یک عضو انجمن اسلامی دبیرستان میرزا کوچک خان جنگلی با این گروهها به مبارزه پرداخت و بعد از اینکه گروه های ضد انقلاب یکی پس از دیگری به زباله دان تاریخ انداخته شدند او همراه با دوستان خود در انجمن اسلامی به جبهه های نبرد حق علیه باطل رفتند. شهید رحیم شکاری وقتی که سوم دبیرستان را به پایان رساند به مدت 6ماه به جبهه رفت و سه ماه از سال تحصیلی گذشته بود که از جبهه برگشت و با اینکه از کلاس درس عقب بود با تلاش زیاد خود را به همکلاسی هایش رسانید ولی متاسفانه علی رغم علاقه ی شدید او به رفتن به دانشگاه در همان سال قبول نشد و در تربیت معلم به عنوان دبیر دینی قبول شد ولی نرفت و تصمیم گرفت بعد از اتمام سربازی با درس خواندن زیاد در دانشگاه قبول شد
به این ترتیب به سربازی رفت او سربازی را نیز از طریق سپاه خدمت کرد.
ماه در تهران دوره دید و به عنوان بهیار در در جبهه ها به بیماران جنگی کمک میکرد بعد از اتمام سربازی در سال 64 به مشهد آمده و درس خواند و بعد ازینکه دوباره در کنکور شرکت کرد همراه با سپاه محمد به جبهه ها رفته ولی دوباره برای انتخاب رشته در دانشگاه آمده و بعد از انتخاب رشته برگشت و در حاج عمران در حمله شرکت کرده و به درجه ی شهادت نائل آمد و پیکر پاک او بعد از ده ماه به دست خانواده اش رسید. شهید رحیم در دانشگاه در رشته ی مهندسی دامپروری مشهد(دانشگاه فردوسی) قبول شد. این شهید بزرگوار دارای خصوصیات اخلاقی ممتازی در خانواده بود. بسیار مهربان و باگذشت فداکار بود برای همه ی اعضای خانواده دل میسوزاند و سعی داشت مشکلات هریک از آنها را حل کند به همه سفارش درس خواندن داشت. در مسائل دینی بسیار کوشا بود. شبها به نماز شب برمی خاست و همیشه آرزوی شهادت داشت. وقتی که از جبهه می آمد چند روز که از آمدنش می گذشت اظهار دلتنگی می کرد و می گفت که اینجا دل آدم میگیرد و جبهه هوای دیگر دارد. به مسائل دنیایی بی توجه بود و هیچ وقت لباس گرانقیمت نمیخرید. شبها که میخواست بخوابد تشک پهن نمیکرد و روی زمین میخوابید و بدن خاکی خود را در فشار قرار میداد. همیشه یادآور مرگ و زندگی آن جهانی بود و پوچی این دنیا را بیان میکرد. خلاصه اینکه او به این دنیا تعلق نداشت و روح او در عالمی دیگر پرواز میکرد و بلاخره هم ازین جهان فانی عروج کرد و به شهادت که آرزوی او بود رسید.