مجید بهرامیان در اول فروردین سال 1344 در خانوادهای مذهبی در شهرستان سبزوار به دنیا آمد. از همان کودکی دوستداشتنی و مهربان بود. دوران ابتدایی را در مدرسه داورزنی سپری کرد. در هفت سالگی نماز را بدون اشتباه قرائت می کرد. برای آموزش نماز و قرآن و شرکت در مجالس دعا و مراسم سوگواری اهل بیت(ع) اهتمام می ورزید. از غیبت کردن و دروغ گفتن پرهیز می کرد، بسیار درست کار و امانت دار بود.
در دوران تحصیل شاگردی ممتاز و ورزش کاری با اخلاق بود و برای معلمانش جذاب. سال دوم راهنمایی مجید مصادف بود با وقوع انقلاب اسلامی و او که سرشار از احساسات پاک و مذهبی بود، همراه مردم در راهپیماییها شرکت میکرد و مدرسه را سنگر مبارزه با طاغوت کرده بود. تحصیلات متوسطه را در دبیرستان فقیه سبزواری طی کرد. اوقات فراغت خود را در باشگاه تختی می گذراند. به مسائل مذهبی و دینی اهمیت زیادی می داند، شهید مجید علاقه زیادی به ولایت فقیه داشت و مطیع اوامر رهبر بود. و هنگامی که پیام امام را مبنی بر شرکت و حضور در جبهه ها شنید، بلافاصله راهی جبهه های نبرد گردید. با آغاز جنگ تحمیلی تصمیم به رفتن به جبهه گرفت اما سن کم او مانع میشد؛ بنابراین به بسیج روی آورد و در تبلیغات بسیج شروع به فعالیت نمود تا این که در سال چهارم دبیرستان، به هنگام عملیات خیبر موفق به اعزام گردید.
او به راستی عاشق شهادت و جهاد در راه خدا بود. کسانی که با او بودهاند حالات او را به یاد دارند؛ آنگاه که به نماز میایستاد گویا هر چیز را غیر از خدا از یاد میبرد. پیوسته دعا میکرد و از خدا میخواست که شهادت را نصیبش کند. نامهها و نوشتههایی که از مجید بهجا مانده سرشار است از شوق به شهادت و رسیدن به لقاءالله است. آنجا که میگوید چه زمانی شهادت و دیدار خداوند فرا میرسد و نیز میگوید شهادت ای واژهی رهایی و آزادی دوستت دارم و همیشه در جستجویت هستم و ای شهید تو را هم دوست دارم زیرا تو با خدا دیدار کردهای و در کنار حسین قرار گرفتهای!
مجید هیچگاه وظیفهی اصلی خود را که درس خواندن بود فراموش نکرد و در همان حال که در جبهه بود، درس هم میخواند. او در سال 63 در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشتهی تربیتبدنی دانشگاه اصفهان پذیرفته شد. به اعتقاد همکلاسیهایش او دانشجویی مسلمان، انقلابی، باشور و شوق و دوستداشتنی بود. البته مجید در کنار این مسائل از ورزشی که با فرهنگ آمیخته بود نیز غافل نبود.
مجید در پانزدهم اسفند ماه سال 64، در عملیات والفجر8، در حالی که به خاطر مجروحیت از شرکت در عملیات منع شده بود، با شوقی جانانه در مقابل دشمن چون کوه ایستاد و عاقبت به واژهی رهایی و آزادی شهادت دست یافت و به آرزوی دیرین خود رسید.