شهید حمید ربانی در خانواده ای مذهبی متولد گشت. مادر ایشان ششم ، ابتدایی پدر ایشان سیکل و خواهر بزرگ شان تا دوم دبیرستان درس خوانده اند.شهید از اوایل دوران طفولیت، کودکی مظوم و ساکت و عجیب مهربان بود. از نظر استعداد و تحصیلات، دوران ابتدایی را در دبستان ملی رضوی گذراند و از همان اوایل تحصیل شاگردی ممتاز و نمونه بود و هر سال تقدیر نامه و تشویق نامه هایش به صورت قاب به او اهدا می شد. او از همان اوان کودکی به مسائل دینی و جلسات مذهبی علاقه خاصی داشت، صبح های جمعه دعای ندبه او حتی در همان دوران ابتدایی ترک نمی شد.
از لحاظ اخلاقی بسیار خوب و دوستان همه از اخلاق او راضی بودند و از لحاظ برخورد های اجتماعی هم ایشان بسیار خوش برخورد بوده و بسیار صادقانه رفتار می کردند .
در مراحل راهنمایی نیز همان مراتب ادامه داشت، با شروع انقلاب وی نیز وارد انقلاب شد و چون زمینه ی مذهبی در خانواده از قبل وجود داشت او بهتر مسائل انقلاب را درک می نمود، و از همان اوایل، فعالیت هایی از قبیل شعار نویسی در شب بر روی دیوارها به صورت مخفی و پخش اعلامیه های امام و تکثیر آنها و شرکت درتظاهرات و راهپیمایی ها حتی در شهرستان ها مثل قوچان که منجر به شکستن شیشه ماشین ها شد و درگیری با ماموران و مهره های رژیم در همان تظاهرات که منجر به زدن گاز اشک آور شد و شهید نیز در یکی از جوی های خیابان به حالت اغما دچار شده بود. بعد از پیروزی انقلاب وی علاوه بر درس که حال در مقطع دبیرستان بود، شرکت در بسیج و برنامه های مسجد را نیز از یاد نبرد، در گشت های شب مسجد حتی در شب هایی که هوا بسیار سرد بود ،شرکت فعال داشت و این طور که بعد از شهادتش معلوم می شود شرکت فعالش در مسجد نیز به این دلیل بوده که او معاون پایگاه مقاومت مسجد الهادی بوده و این مسئله را از خانواده اش مخفی کرده بود.
بعد از سوم دبیرستان و بعد از شروع جنگ در کردستان در تیپ ویژه شهدابه مدت شش ماه فعالیت داشت و هوای سرد غرب و وجود ضد انقلاب او را از فعالیتش باز نداشت و در کنار شهید محمود کاوه فعالیت می کرد، او رفتاری بسیار منطقی در مقابل ضد انقلابیونی که با ایشان برخورد می کردند داشت، و همیشه سعی بر آگاهی آنها و پوچی راهشان را داشت.
انگیزه رفتنش به جبهه پیام های امام بود زیرا او برای امام و فرمایشات ایشان ارزش خاصی قائل بود و اولین بار که به کردستان رفته بود از طرف بسیج و بعد که برای گذراندن مراحل عملی دانشگاه به جبهه رفت و از طرف جهاد سازندگی بود چرا که رشته وی عمران بود و در گروه رزمی مهندسی جهاد فعالیت داشت و طرحش را در رابطه با « پل بعثت» به اتمام رساند و باز مدتی برای ادامه تحصیل به مشهد بازگشت و بعد از گذراندن چند ترم دوباره جبهه را به تحصیل مقدم دانست. (ایشان دانشجوی رشته عمران دانشکده فنی مهندسی دانشگاه فردوسی بودند و به خط و نقاشی هم علاقه داشتند.)
به طور کلی حدود سه سال در جبهه های جنوب و غرب فعایت داشت .در عملیات هایی چون کربلا 5 ،والفجر 8 و والفجر 10 که به شهادت رسیدند. در جنوب (شلمچه) فرمانده عملیات خاکی گردان امام رضا (ع) در موقعیت شهید نوروزی، و در جبهه غرب فرمانده عملیاتی رزمی مهندسی گردان جواد الائمه (ع) را به عهده داشت البته این مسائل بعد از شهادتش برای خانواده اش روشن شد چرا که هر وقت از او سوال می شد: در جبهه چه می کنی؟ در پاسخ می گفتند: من یک جا تنگ کن در جبهه ها هستم.
البته در مورد انقلاب و جنگ، شهید جنگ را موهبتی الهی می دانست و صحنه ای برای امتحان تلقی می کرد و همیشه به وجوب کفایی جنگ اهمیت می داد و عقیده داشت که پیروزی نهایی را با پیروی واقعی از خط امام می توان به دست آورد. و وی تاکید بسیار داشت که هر موقع جبهه نیرو لازم دارد هر کاری را باید کنار گذاشت.
محل شهادت ایشان منطقه عملیاتی والفجر 10 در حلبچه بود و با ترکش مینی کاتیوشا به پشت سر ایشان در حالی که از بلدوزر بالا می رفتند تا از راننده آن تشکر کند، زیرا عجیب ارادتی نسبت به رانندگان لودر و بلدوزر که با آنها کار می کرد، داشت به شهادت رسید.
او همیشه رانندگان لودر و بلدوزر را مخلصین گمنام می نامید و می گفت ما کاری نمی کنیم آنها هستند که با دستگاهی مرتفع از زمین و صدایی زیاد در رابطه با دشمن فعالیت می کنند و ما فقط در کنار آنها هستیم تا به توانند بهتر کار کنند.