حمید در اول مرداد 1343 در خانه ای که از صدای قرآن و عطر اهل بیت(ع) آکنده بود، چشم باز کرد. این بچه می دانست که قلب تاریخ می شود. از سال ها قبل از میقات آتشین و کربلائی خویش، حاج حمید، کربلائی شده بود. بچه ای که در حسینیه، گوشت می رویاند. حمید با قرآن بزرگ شده. حمید در سن 15 سالگی در کوچه پس کوچه های مشهد، داد می کشید "حکومت اسلامی"
هر کس با حمید معاشرت داشته این چند خصلت را بی وقفه تصدیق می کند: سکوت و بی ادعائی. زبان حمید به هیچ کس در شناختن فضائلش کمکی نکرد. حمید را از زیر زبان خودش نمی شد بیرون کشید. چشمانش سخن می گفت و خودش نه. حمید خدا را می دیده است وگرنه مشکل است که آدم، اعمالش را جلوی چشم و گوش مردم حراج نکند و همه چیز را برای خدا نگهدارد.
حمید از زندگی توقع نداشت. رفیق افکارش بود. می گشت مسئولیت پیدا کند و مایه بگذارد. صدای مارش عملیات از رادیو، بدنش را به لرزه می انداخت و احساس ترس می کرد که چرا عقب افتاد؟! عقب ماندن از یک عملیات برای او جنبه ی عقب افتادن از همه چیز را داشت.
شاید هرگز تندی نکرده باشد. چه انفاق های مالی و علمی که در محیط دانشگاه، در غربت، در شهر، در جبهه کرد و خود نیز از یاد برد. خضوع در برابر والدین و اساتید، کوچکی نزد دوستان و دلباختگی به خدمت و تلاش، همگی از اخلاق مترقی او مایه می گرفت.
وقتی غریب های درمانده را بکناری می کشید و با خجالت و احساس شرم به آنان کمک مالی می کرد، خرج سفر و امکانات می داد و بلیط می خرید، وقتی در دانشگاه مشکلات بچه ها را در چشمانشان، بی صدا می خواند و در خلوت به آنان نزدیک می شد و تقاضا می کرد که از او چیزی بخواهند، حمید چقدر اوج گرفته است. هوش و تلاش دو عنصر ذاتی بودند که بر تارک استعدادهای حمید می درخشیدند. این آمادگی و سرعت انتقال و حافظه ی قوی را از دوران کودکی که قرآن می خواند تا پایان دوران تحصیلی دبیرستان (رشته ریاضی ) نشان داد. وقتی با ابراز قابلیت درسی در سال 61 وارد دانشگاه امام صادق(ع) در تهران شد، با جدیت، تیزهوشی و درک درستی که از تحصیل علوم اسلامی داشت استعداد خاص خویش را ناخواسته به تماشا گذارده بود. از دانشجویان ممتاز دانشگاه و طلبه ای بود که سال ها روی ادبیات عرب، انگلیسی، فقه، اصول، کلام، تاریخ، علوم قرآنی و روانی، حدیث و اقتصاد وقت گذارده و هرگز ضعف نشان نداده بود. از بچه های شناخته شده در نزد مدیریت دانشگاه و اساتیدش بود. پس از گذراندن دوره ی عمومی، رشته ی اقتصاد اسلامی را برگزید. امیدوار بود که بی شک در آینده ای نزدیک، طلبه های ما باید با پیچیدگی های اقتصاد جدید، برخورد فرمولیزه ی فقهی کرده و عدالت اجتماعی بر مبنای فقه اصیل حوزه، تأمین شدنی است.
گرچه خود را در حضور تبلیغی محدود نمی کرد و عقیده داشت طلبه، باید خصلت های عملیاتی را هم در خود ایجاد کند، اما دستی پر از تحلیل های مستند سیاسی در رابطه با مسائل انقلاب داشت. تسلط به زبان عربی و انگلیسی به او قدرت تبیین و تبلیغ آرمان های اسلام و انقلاب را داده بود. در سفر تبلیغی از سوی بخش تبلیغات خارجی به مکه مشرف شد. روز و شب در حالی فعالیت و رساندن پیام اسلام از جمهوری اسلامی به دیگر مسلمانان تشنه و جویای حقیقت بود. در رابطه با جنگ، می توانست یک ساعت بی وقفه، به زبان عربی یک تحلیل جامع و مستدل و شرعی به آنان ارائه دهد و این کار را چندین نوبت در مکه و مدینه کرد. سالی که برای بار دوم به او پیشنهاد اعزام تبلیغی به حج را کردند، علی رغم چیدن مقدرات سفر، ناگهان تجدید نظر کرد و جبهه را به حج ترجیح داد. می گفت: متقاضی حج از متقاضی جبهه بیش تر است، حال آن که نیاز جبهه بیش تر است. یک نمونه از گزارشات تحلیلی اش، نتیجه یک دوره مطالعه در تاریخ جنبش های فرقه ای و سیاسی در لبنان و برکات حزب الله و انقلاب امام خمینی در منطقه جنوب و جبل عامل بود. حمید توفیق شرکت رزمی تبلیغی در چندین عملیات را یافت و در عملیات مقدس خیبر به سختی و از ناحیه ریه و شکم مجروح شد.
از موارد دیگر، حضور سه ماهه ی اطلاعاتی (و احیانا رزمی) حمید در عمق خاک عراق از طریق قرارگاه اطلاعاتی رمضان بود. به خاطر تسلط به زبان عربی (و انگلیسی) و داشتن اطلاعات عمیق سیاسی و ذهن تحلیلی قوی، از طریق قرارگاه، به عنوان رابط با چند واحد عملیاتی چریکی سازمان "حزب الدعوه الاسلامیه " عمل می کرد. سه ماه تمام در پایگاه های پارتیزانی در عمق منطقه کردنشین عراق در این رابطه فعال بود. اطلاعات جامعی از منحنی اضمحلال ضدانقلاب در منطقه و نحوه ی تشدید فعالیت های مبارزین کرد عراقی و تشکیلات داخلی حزب الدعوه و وضعیت تاریخی منطقه یافته بود. در فاصله ی چند شبانه روز راهپیمائی در عمق خاک عراق به مدت نه چندان کوتاه، آثار جالبی از خود باقی نهاد.
حمید جبهه و جنگ را یک مسئله ی ثانوی و درجه ی 2 تلقی نکرد، هرگز. او برای جبهه اولویت عقیدتی قائل بود. به رفقایش به شوخی می گفت: "کسی از من شفاعت نخواهد. هر کس می خواهد شفیع داشته باشد، خودش هم برود شهید شود تا بدینوسیله شفیع خود باشد."
حمید باز هم درس و بحث را (درست در پنجمین سال تحصیلی دانشگاهی و در مرتبه ی بالای علمی) با دست پس زد و مسلسل را برداشت. او عقیده داشت کسی که عملیات نبیند، مرد نمی شود. از یقه ی درس و زندگی و چه و چه بهانه بیرون نکشید و خود را به آتش زد. این بار خود را در عمق آب و آتش انداخت. خود را به منطقه رساند و ماموریت شهادت طلبانه ی غواصی را پذیرفت تا در نوک عملیات شرق بصره در محور عملیاتی تیپ مقدس امام رضا(ع) همراه بچه های تخریب و اطلاعات (این بچه های پاک که عصاره تاریخ بشری اند) به اروند زد و به سمت جزیره ی ماهی غواصی کردند. او در تاریخ 65/10/4 در جزیره ام الرصاص به شهادت رسید. حمید 2/5 ماه مفقودالاثر بود و سپس کشف شد. پس از 2/5 ماه ، پیکری در خون تپیده با قرآنی خیس از خون و آب در بغل، با لباس غواصی به تن و بی سر را از آب بیرون کشیدند که بعد مشخص شد این خاکستر عشق به هدف رسیده همان طلبه ی پاکباز است که او را حاج حمیدرضا غفوری می نامیدند.