شهید غلامرضا هاشم آبادی در هفتم خرداد سال 1338 دیده به جهان گشود. وی دومین فرزند خانواده بود. در سن 5 سالگی به مکتب رفت و مدت دو سال قرآن را فرا گرفت. بعد ار مکتب دوره تحصیلی ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را با موفقیت پشت سر گذاشت و در سال 1358 در رشته فیزیک دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شد.
در آن سال ها مسجد دانشگاه فردوسی زیر نظر شورای دانشگاه بود و اعضای شورا همگی جزو منافقین خلق بودند. شهید و دوستانش به ماهیت این گروه پی بردند و در مقابل آن ها مبارزه و ایستادگس را شروع کردند تا جایی که آن ها را به مسجد راه نمی دادند. آن ها برای این که بتوانند صدای خود را به گوش تمام دانشگاهیان برسانند و دانشجویان را بیدار کنند، در خیابان های اطراف دانشگاه به اقامه نماز جماعت می پرداختند. بعد از مدتی عده آن ها تقریبا به دو هزار نفر رسید و شورا مجبور شد درب مسجد را باز کند و این مبارزان در تلاش عبادی و سیاسی خود پیروز شدند. مبارزات ایشان در دانشگاه ادامه داشت تا وقتی که دانشگاه تعطیل شد.
در زمان انقلاب همیشه در مسجد و در راهپیمایی ها شرکت می کرد، اعلامیه های امام را پخش می کرد و سراپا آماده بود. خیلی علاقه داشت گمنام کار کند و از ریاکاری پرهیز می کرد. در سال 59 ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دختری به نام اشرف است.
بعد از شروع جنگ تحمیلی، آرزوی رفتن به جبهه را داشت، اما مشکلات به او اجازه نمی داد. برادران کوچکش می گفتند: «تو همسر داری، ما به جای تو می رویم.» می گفت: «هرکسی باید برای خودش برود.»
علاقه اش را به جبهه رفتن در نامه ای به یکی از دوستانش این گونه بیان می کند:
«حالم بد نیست ولی دلم خیلی می لرزد، قید و بند زندگی نمی گذارد آزاد باشم. دوست داشتم در جبهه باشم و ایمان حقیقی به خدا و چهره های خدا گونه را ببینم. خوش به حالت که دینت را به دین و کشور ادا می کنی ولی ما هر روز در این منجلاب فساد که یکی گرانی، دل می زند و دیگری نبودن مایحتاج، گرفتاریم.»
از حرافی، سخن چینی و اختلاف متنفر بود. انسانی شاکر بود و کم تر از او گله و شکایتی درباره دنیا شنیده می شد. از ریاکاری پرهیز می کرد و بالاخره با شروع جنگ، گم کرده خود را یافت و با عزمی راسخ لبیک گویان، به جبهه ها بال گشود و در تاریخ 60/11/23 در تنگه چزابه به آرزوی دیرینه اش رسید و به لقاءالله پیوست.