شهید قاسم حجتی در سال 1340 روز عاشورای حسینی متولد شد. از همان دوران کودکی خیلی باهوش و با استعداد بود به طوری که در سن 6 سالگی تمامی قرآن را آموزش دیده بود از حفظ بود و قرآن را با صوت بسیار زیبا تلاوت می کرد. در سن 7 سالگی وارد مدرسه ابتدایی شد و با نمرات عالی از آن جا فارغ التحصیل شد و وارد دبیرستان گشت. هنوز به سن بلوغ نرسیده بود که نماز می خواند و روزه می گرفت. حتی بعد از مرگ پدربزرگ 2 سال برای پدر بزرگ مرحوم روزه گرفت. وقتی به نماز می ایستاد ارتباطش با این دنیا قطع می شد و آن چنان گرم عبادت یگانه معبود خویش می گشت که از آن چه در پیرامونش می گذشت باخبر نمی شد.
در آن زمان به خاطر این که خانواده اش از وضع مالی خوبی برخوردار نبود، او برای این که سربار خانواده نباشد تابستان ها به کار مشغول می شد تا سهمی در اداره ی زندگی داشته باشد. وی در کنار تحصیلاتش فعالیت های زیادی داشت مثلا شب ها دوستان خود را به خانه دعوت کرده و تلاوت قرآن می آموخت.
هنوز تحصیلاتش را تمام نکرده بود که انقلاب شروع شد. او با دوستانش در این تظاهرات شرکت می جست و خیلی شجاع و بی باک بود. روزی در میدان آزادی قوچان با یکی از مامورین پلیس درگیر شده بود. پلیس مزدور پاهایش را هدف گلوله قرار داده بود اما او با چنان شهامتی به هوا پریده بود که تیر از زیر پاهایش عبور کرده به دیوار مقابل اصابت نموده بود و شکر خدا جان سالم به در برده بود.
در سال 57 از دبیرستان فارغ التحصیل شد و به دلیل تعطیل شدن دانشگاه ها نتوانست ادامه تحصیل بدهد و در نهاد نو بنیاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تهران ثبت نام کرد. پس از چندی به قوچان برگشت و رهبری انقلابیون را در دست گرفت تا این که به همت او و دلاورمردانی همچو او انقلاب اسلامی در 22 بهمن 57 به پیروزی رسید. در سال 1360 در میدان فلسطین در روز قدس سخنرانی نمود. سخنانی کوبنده و سازنده که همگان مات و مبهوت ماندند.
از لحاظ ورزشی در زمینه کشتی و فوتبال فعالیت می نمودند که حتی یک بار در کشتی بر رقیب خود غلبه نمود. از فعالیت های دیگر ایشان از جمله این که تا وقتی ایشان در قوچان بودند هیچ گاه دوره قرآن در منزلمان ترک نمی شد و ایشان قبل از این که دانشجو باشند معلم به تمام معنا اخلاق بودند
هنوز 20 سال از عمرش نگذشته بود که به اصرار مادر لباس دامادی به تن نمود، پس از مدتی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد و پاسدار دلاور اسلام به جبهه های جنگ شتافت تا حسین(ع) زمان را یاری دهد و به ندای هل من ناصر ینصرنی وی لبیک گوید. مدتی بعد به خانواده اش خبر دادند که در بیمارستان بستری است و وقتی به ملاقاتش شتافتند همسر فداکارش کنار بستر نشسته بود. او با دیدن ما گفت که الان یک ماه است که در بیمارستان بستری است و چون نمی خواسته باعث نگرانی خانواده شود زودتر اطلاع نداده است. صحنه رقت بار و ملال انگیزی بود. بر ناحیه بازو 3 گلوله اصابت کرده بود و یک گلوله فقط یک سانت با قلبش فاصله داشت و نجاتش وابسته به معجزه بود. امام زمان به کمکش شتافته، نجاتش داد تا بار دیگر توصیف یابد به جبهه جنگ بشتابد.
در سال 1362 در دانشگاه علوم قضایی تهران، رشته حقوق قبول شد و مشغول تحصیل شد. در کنار تحصیل در دبیرستان شهید مظلوم شهرری تدریس می نمود تا زندگی خود و همسر و 2 فرزندش را تامین کند. در سال 65 دوباره به جبهه جنگ رفت از صحبت هاش، طرز نگاهش پیدا بود که آخرین دیدار است و باید برایش همیشه وداع کرد.
شهید قاسم حجتی فرماندهی گروه اعزامی خود را به عهده داشت. در دشت سوزان شلمچه سخنرانی نمود که از این صحنه عکس یادگاری هست. بعد از سخنرانی با تمامی دوستانش و سه برادر دیگرش که در جبهه بودند وداع کرد و به همه نصیحت می کرد که مواظب خودشان باشند. سرانجام به آرزوی دیرینه خود رسید و در تاریخ 65/10/15 در شلمچه در اثر اثابت گلوله ای بر قلبش شربت شیرین شهادت نوشید و برای همیشه با زندگی دنیا وداع کرد و روح پاکش به سوی یگانه معبودش پر کشید و در سن 25 سالگی دفتر زندگیش در این دنیای فانی بسته شد.